راهنمای جامع و کامل برای بالا بردن اعتماد به نفس+ ۱۸ نکته مهم

 

فرد با اعتماد به نفس  چگونه فردی است؟

همه با حس درونی اعتماد به نفس متولد نمی شوند. اعتماد به نفس، یک کلمه قدرتمند و حتی یک احساس قدرتمندتر است. یک فرد با اعتماد به نفس: کاری را انجام می دهد که می داند درست است، حتی اگر مورد پسند نباشد، حاضر است ریسک کند، اشتباهات خود را می پذیرد و از آنها درس می گیرد، می تواند یک تعریف و تمجید را بپذیرد، خوشبین است

آیا می توانید زمانی را در زندگی خود به یاد بیاورید که احساس اعتماد به نفس داشته اید؟ حالا تصور کنید که بیشتر اوقات می توانید چنین احساسی داشته باشید. این احساس چه تأثیری بر سلامت و رفاه، شغل و روابط شما خواهد داشت؟

اعتماد به نفس نه تنها احساس خوبی دارد، بلکه کمک می کند فرصت های بالقوه را غنیمت بشمارید، فرصت های بیشتری را انتخاب کنید و آن تغییر بزرگ را ایجاد کنید یا قدم بعدی را در زندگی و حرفه خود بردارید.

یک فرد با اعتماد به نفس تحسین برانگیز است. کسی که خود را باور دارد، یک رهبر عالی است. هیچ کس از رهبری که از خود مطمئن نیست پیروی نخواهد کرد.

 

اعتماد به نفس به شما کمک می کند تا ارتباط فوری برقرار کنید و روابط ایجاد کنید. اعتماد به نفس چیزی نیست که دارید، چیزی است که خودتان ایجاد می کنید.  این مطلب را هم حتما بخوانید »  من از کجا بدانم که خودم مشکل اعتماد به نفس دارم؟ یادگیری اینکه چگونه اعتماد به نفس بیشتری داشته باشید می تواند به شما کمک کند شریکی را جذب کنید که بتوانید یک رابطه سالم با او ایجاد کنید.

 

همچنین می تواند به شما در جستجوی فرصت های جدید کمک کند که رشد شخصی شما را تقویت کند.همچنین می توان با تظاهر به اعتماد به نفس، ذهن را فریب داد که به نوبه خود باعث “احساس” اعتماد به نفس می شود.

 

ُ

نکاتی برای ایجاد اعتماد به نفس

چند کار وجود دارد که می توانید برای تقویت اعتماد به نفس خود انجام دهید. برخی از آنها فقط تغییرات کوچکی در چارچوب ذهنی شما هستند. برخی دیگر باید مدتی طولانی‌تر روی آنها کار کنید تا آنها را به عادت‌هایی آشنا تبدیل کنید.

 

آنچه را که قبلاً به دست آورده اید، مرور کنید.

اگر باور داشته باشید چیزی به دست نیاورده اید، از دست دادن اعتماد به نفس آسان است. فهرستی از تمام چیزهایی که در زندگی خود به آنها افتخار می کنید، چه کسب نمره خوب در امتحان یا یادگیری موج سواری، تهیه کنید. لیست را در جلوی دید خود نگه دارید و هر زمان که کاری را انجام می دهید که به آن افتخار می کنید به آن اضافه کنید. وقتی اعتماد به نفس پایینی دارید، لیست را بیرون بیاورید و از آن برای یادآوری تمام کارهای عالی که انجام داده اید استفاده کنید.

 

به چیزهایی فکر کنید که در آنها مهارت دارید

همه افراد دارای قدرت و استعدادهایی هستند. مال شما چیه؟ تشخیص آنچه در آن مهارت دارید، و تلاش برای ایجاد آن چیزها، به شما کمک می کند تا به توانایی های خود اعتماد کنید.

 

برای خود چند هدف تعیین کنید

اهدافی را تعیین کنید و مراحلی را که برای رسیدن به آنها باید بردارید مشخص کنید. آنها نباید اهداف بزرگی باشند. آنها حتی می توانند چیزهایی مانند پختن کیک یا برنامه ریزی برای یک شب بیرون رفتن با دوستان باشند. فقط برخی از دستاوردهای کوچک را هدف قرار دهید که می توانید آنها را از لیست علامت بزنید تا به شما در به دست آوردن اعتماد به توانایی خود در انجام کارها کمک کند.

 

با خودتان صحبت کنید

اگر نظرات منفی در ذهنتان جاری شود و به شما بگوید که خوب نیستید، هرگز احساس اعتماد به نفس نخواهید داشت. به صحبت با خود فکر کنید و اینکه چگونه می تواند بر اعتماد به نفس شما تأثیر بگذارد. مانند بهترین دوست خود با خود رفتار کنید و خود را شاد کنید.

 

سرگرمی داشته باشید

سعی کنید چیزی را پیدا کنید که واقعاً به آن علاقه دارید. این می تواند عکاسی، ورزش، بافتنی یا هر چیز دیگری باشد! وقتی به اشتیاق خود دست یافتید، خود را متعهد کنید که آن را انجام دهید. به احتمال زیاد، اگر به یک فعالیت خاص علاقه مند هستید، به احتمال زیاد انگیزه بیشتری خواهید داشت و مهارت های خود را سریع تر می سازید.

با خودتان صادق باشید

یکی از مطمئن ترین راه ها برای از دست دادن اعتماد به نفس این است که سعی کنید شخص دیگری باشید. یکی از بهترین راه ها برای ایجاد اعتماد به نفس این است که: با خودت روراست باش.

وقتی می‌خواهی کسی باشی که نیستی، هر بخشی از وجودت در مقابلش مقاومت می‌کند. شما هر کس دیگری نیستید. تو هستی و هر چه بیشتر بتوانید بفهمید که چه کسی هستید و برای چه چیزی ارزش قائل هستید، قوی تر خواهید شد. وقتی از چیزی که هستید دور می‌شوید، اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهید زیرا “فقط شما نیستید”.

به آنچه شما را منحصر به فرد می سازد فکر کنید. آن را بنویسید. به این فکر کنید که برای چه چیزهایی ارزش قائل هستید و چه چیزهایی برایتان مهم است. اون رو هم بنویس

 

از مقایسه خود دست بردارید

هیچ چیز بیشتر از مقایسه خود با دیگران اعتماد شما را از بین نمی برد. به خصوص در حال حاضر، با وجود رسانه های اجتماعی فرصت فوق العاده ای برای قضاوت خود در برابر بسیاری دیگر! عدم اعتماد به نفس از شکافی در جایی که خود را می بینید و جایی که فکر می کنید باید باشید ناشی می شود.

مهارت های جدید به دست آورید

از آنجایی که اعتماد به نفس اغلب به طور مستقیم با توانایی ها مرتبط است، یکی از بهترین راه ها برای ایجاد اعتماد به نفس این است که مهارت ها یا تجربه های جدید به دست آورید. رشد مهارت ها به نوبه خود باعث افزایش اعتماد به نفس شما می شود. و لطفاً، همانطور که روی ایجاد مهارت ها و تخصص خود کار می کنید، فقدان کمال را با فقدان توانایی اشتباه نگیرید. هیچ کس کامل نیست. اما اگر یک استخوان کمال گرا در بدن خود دارید (مثل من)، می تواند باعث شود فکر کنید که فقط به این دلیل که بهترین نیستید، اصلاً خوب نیستید.

 

برای خود یک تشویق کننده پیدا کنید

بله، در حالی که می‌دانم اعتماد به نفس حالتی از درون است، شما همچنین می‌توانید با افرادی که انتخاب می‌کنید وقت خود را با آنها بگذرانید، اعتماد به نفس خود را تقویت کنید. تلاشی هماهنگ برای احاطه کردن خود با دیگرانی انجام دهید که باعث تشویق، مثبت‌اندیشی و الهام می‌شوند.

 عیب های خود را بپذیرید

این یک قانون جهانی است که هیچ کس در این دنیا بی عیب و نقص نیست. این عادت افراد موفق و با اعتماد به نفس است که اشتباهات خود را می پذیرند و سعی می کنند آنها را اصلاح کنند. زیرا وقتی سعی می کنید اشتباهات خود را پنهان کنید و شروع به بحث و جدل با فردی کنید که دلتنگی شما را برجسته می کند، نمی توانید فرد بالغی باشید. یک شخصیت کم خطا در واقع شخصیت عالی است. وقتی علناً به گناه خود اعتراف می کنید و سعی می کنید آن را اصلاح کنید، این اعتماد به نفس شما را به سطح بالاتری افزایش می دهد و همچنین یادگیرنده خوبی می شوید. اگر شخصی ایراداتی را در شخصیت شما برجسته می کند، ابتدا باید خودتان را تحلیل کنید و بررسی کنید که آیا درست می گوید یا نه. اگر حق با اوست، باید از او تشکر کنید و شروع به کار روی خودتان کنید تا آن خطا را از شخصیت خود حذف کنید.

هر چه زودتر عیب های خود را بپذیرید، سریعتر می توانید آنها را برطرف کنید. اما اگر اعتماد به نفس پذیرش عیوب خود را نداشته باشید، هرگز نمی توانید آنها را برطرف کنید و مردم با تصور اینکه شما فردی مغرور هستید، از شما دوری می کنند. مردم فکر می کنند که داشتن نقص یک توهین است، اما در واقع، این یک ذهنیت بسیار اشتباه است. پذیرش این عیوب فرصت طلایی برای پیشرفت به شما می دهد.

 

آمادگی جسمانی داشته باشید

آمادگی جسمانی برای همه بسیار مهم است زیرا زبان بدن بخش بصری شخصیت شماست. اگر زبان بدن شما مطمئن است، می توانید به طور خودکار با اطمینان صحبت کنید. اما زبان بدن ضعیف نشانه عدم اعتماد به نفس شماست. بنابراین، برای رسیدن به آمادگی جسمانی، باشگاه بهترین گزینه است.

آمادگی جسمانی و روحی جزئی از یکدیگر هستند. ورزش بهترین گزینه برای آمادگی ذهنی است. ورزش باعث تناسب اندام شما می شود و آمادگی جسمانی شما را از نظر روحی آماده می کند. وقتی از نظر بدنی آماده هستید، می توانید با اعتماد به نفس با شخص دیگری صحبت کنید. آمادگی جسمانی نوعی اعتماد به نفس استثنایی به شما می دهد.

شکست را در آغوش بگیرید

شکست مهم ترین بخش زندگی است. این طبیعت انسان است که ما شکست را نمی پذیریم. اما باید درک کنید که شکست بخشی از سفر است نه مقصد. شما باید شکست ها را بپذیرید. در اینجا می توانید از زندگی افراد موفقی که شکست ها را با اطمینان خاطر می پذیرند، انگیزه بگیرید.

وقتی شکست‌ها را می‌پذیرید، می‌توانید بر آن اشتباهات غلبه کنید و با انرژی بیشتری دوباره تلاش کنید و این شکست‌ها شما را تشویق می‌کنند تا با انرژی بیشتری کار کنید و موفق می‌شوید. به عبارت دیگر، پذیرش شکست به شما اعتماد به نفس مبارزه با آن شکست را می دهد و از شما فردی موفق می سازد. بنابراین یک فرد موفق شکست را می پذیرد.

اگر شکست را نپذیرید و تسلیم شوید، اعتماد به نفس خود را از دست خواهید داد. این از دست دادن اعتماد به نفس شما را بازنده می کند. کسی که اعتماد به نفس قبولی شکست خود را ندارد، لیاقت موفقیت را ندارد. پس شکست خود را با اطمینان بپذیرید و تا زمانی که موفق شوید به تلاش ادامه دهید.

 

«نه» گفتن را یاد بگیرید

این نکته بسیار مهم است زیرا مربوط به رد شدن یا نقطه منفی است که اعتماد به نفس شما را تا حد بسیار بالایی بالا می برد. این «نه» در واقع دو نوع است. نوع اول این است که شما باید به مهمانی ها در زمان شلوغی نه بگویید، نه به ترک، نه به تسلیم شدن، نه به روابط بی فایده و نه به چیزهای اتلاف وقت.

این “نه” اعتماد به نفس شما را بالا می برد. برای اینکه فردی با اعتماد به نفس باشد. شما باید این “نه” را بدون هیچ تردیدی بگویید. نیازی نیست به آن شخص توضیحی بدهید که چرا به او «نه» گفتید. اگر او احساس بدی دارد، این به شما ربطی ندارد.» نه» کلمه ای است که به شما احساس خیلی بدی می دهد اما وقتی در موقعیتی نیستید که به کسی کمک کنید، «نه» گفتن را یاد می گیرید.

 از جستجوی تایید دیگران دست بردارید

شما نیازی به تایید کسی ندارید که بتوانید آن را انجام دهید یا نه. این تو بودی که آن رویا را دیدی، تو کسی هستی که برای رسیدن به آن هدف تلاش می‌کنی، پس چرا به تایید کسی نیاز داری که حتی تماشای جرقه‌های درونت را نمی‌گیرد. مردم فقط می توانند روحیه شما را تضعیف کنند و موانع را برجسته کنند.

عدم درخواست تایید دلیل بسیار بزرگی است. همانطور که می دانید هر فردی ذهنیت متفاوتی دارد، بنابراین وقتی از شخصی درخواست تایید می کنید، او با توجه به ذهنیت و دانش خود به شما پیشنهاد می دهد. این بدان معنا نیست که او دشمن شماست، اما نمی تواند وضعیت شما را ببیند. بنابراین باید اعتماد به نفس ایجاد کنید تا به تنهایی و در سکوت سخت کار کنید.

 

زبان بدن خود را تغییر دهید و تماس چشمی را حفظ کنید

صاف بایستید. شانه های خود را مربع کنید و سینه خود را باز کنید. تنفس عمیق. برای پوشاندن زمین بیشتر، هنگام راه رفتن، گام های سریع و هدفمند خود را حفظ کنید. حفظ چنین وضعیتی باعث می شود احساس قوی تری داشته باشید. برقراری ارتباط با مردم و نشان دادن اعتماد به نفس از طریق تماس چشمی یکی از سریع ترین راه ها برای ایجاد اعتماد به نفس هنگام ملاقات با افراد جدید است و می تواند روابط طولانی مدت را تقویت کند.

 

موفقیت خود را تجسم کنید

وقتی چیزی را بارها و بارها تجسم می کنید، ذهن شما شروع به باور می کند که قبلاً اتفاق افتاده است. هنگامی که وضعیت در نهایت پیش می‌آید – شما در حال ارائه آن هستید، درخواست افزایش حقوق می‌کنید یا با یک همکار مواجه می‌شوید – مغز شما فکر می‌کند: “من این را گرفتم.” این اعتماد به نفس است. یک موقعیت خاص را در محل کار تجسم کنید. به موفقیت خود فکر کنید و تمام تلاش خود را بکنید تا افکار شکست را به حداقل برسانید.

همه ما نقاط قوت و ضعفی داریم. برای اینکه در هر موقعیتی در زندگی اعتماد به نفس داشته باشید، ابتدا باید از نقاط قوت و ضعف خود آگاه باشید. فرد می تواند با خودآگاهی از مهارت های خود اعتماد به نفس کسب کند. خود را برای نقاط قوت، ویژگی های خوب و بد خود بپذیرید. تنها زمانی که خود را برای خود بپذیرید، می توانید اعتماد به نفس داشته باشید. بیاموزید که چه کسی هستید، و حس اعتماد به نفس و رضایت در شما ایجاد خواهد شد.

 

 

 

۱۰ قانون اعتماد برای اینکه به کسی اعتماد کنیم و جلب اعتماد از دست رفته

اعتماد یک نیاز اساسی برای تمام فعالیت‌های انسانی است و خوش‌بینی را به همراه می‌آورد. برای نشان دادن اعتماد، شما باید به کسی یا چیزی ایمان داشته باشید و این امر مستلزم این است که کنترل قسمتی از زندگی‌تان را به فرد یا موسسه یا سازمان دیگری اختصاص‌ دهید. اعتماد به معنای آسیب‌پذیری به صورت داوطلبانه است و به معنی از بین بردن ریسکی است که معمولا قبل از داشتن دلیلی برای عمل متقابل به وجود می‌آید.

اعتماد به چه معناست؟

چرا اعتماد‌ کردن اهمیت زیادی دارد؟

۱۰ قانون اعتماد چیست؟

نکاتی که لازم است بدانید:

-اعتماد به معنای احترام به دیگران است.

-اعتماد به معنای قدرت دادن به افراد اطرافتان است.

-اعتماد به معنای تعیین اهداف مشخص برای کارکنان‌تان است تا آنها را مسئولیت‌پذیرتر کنید.

-اعتماد زمانی اتفاق می‌افتد که افراد برای رسیدن به یک هدف مشترک با هم کار می‌کنند.

-اعتماد‌ کردن نیاز به یک رابطه صادقانه دارد.

-برای تقویت اعتماد، مذاکراتی ترتیب دهید که به دنبال بهترین ایده‌ها و برنامه‌ها باشد.

-رهبران متواضع اعتماد را به وجود می‌آورند.

-اعتماد بستگی به مذاکره برد-برد دارد، نه مذاکراتی که به برد یک طرف و باخت طرف دیگر منجر می‌شود.

-اعتماد خیانت را از بین می‌برد.

 

اعتماد همان ایمان ‌داشتن است

اعتماد به معنای «علاقه شخصی به روشن‌بینی» است. اعتماد، مانند تسهیلگر، اصطکاک‌های جامعه را از بین می‌برد. اعتماد عملی متقابل است، به این معنا که اگر به مردم اعتماد دارید، آنها هم معمولا به شما اعتماد دارند. هنگامی که اعتماد از بین می‌رود، تعاملات هم از بین می‌رود. یک حیله یا فریب، می‌تواند برای همیشه اعتماد را از بین ببرد.

«امروزه باید اعتماد، خصوصیت اصلی یک رهبر باشد، چون این ویژگی به طور عمده روی ویژگی‌های دیگری که رهبران باید داشته باشند، تاثیر می‌گذارد.» استیون کاوی

 

در اغلب موارد، اعتماد به دیگران، مثل یک شرطبندی خوب است. اعتماد، کار گروهی و همکاری را سازنده‌تر و پربارتر می‌کند. پروتکل‌ها، دستورالعمل‌ها و راهنمایان بدون وجود اعتماد کم‌ارزش هستند و سوء‌ظن، بدگمانی و بدبینی را گسترش می‌دهند. اعتماد در اقتصاد مشارکتی امروز دارای اهمیتی حیاتی است چرا که مردم به طور فزاینده‌ای در حال به اشتراک‌گذاری منابعی مانند «اتومبیل‌ها، قایق‌ها و آپارتمان‌ها» هستند.

«اعتماد نه تنها به واسطه شایستگی، بلکه در طول زمان ایجاد می‌شود و با بهره‌گیری از روشنفکری شخصی پرورش می‌یابد و فرد تشخیص می‌دهد که اعتماد به نفع تمام افراد است.»

اعتماد ناگهانی اتفاق نمی‌افتد. افراد باید اعتماد را به دست آورند. سازمان‌هایی که بین کارکنان‌شان اعتماد زیادی وجود دارد، در محیطی مشارکتی و دوستانه کار می‌کنند، زیرا آن‌ها به هم احترام می‌گذارند و اعتماد دارند.

اعتماد مشترک برای رسیدن به اهداف مهم، ضروری است. سازمان‌هایی که سطح بالایی از اعتماد در آنها وجود دارد، کارکرد بهتری نسب به سازمان‌های «کم‌اعتماد» که تحت تاثیر آسیب افرادی است که باهم مشاجره می‌کنند، پشت سر افراد غیبت می‌کنند و کارهای سایر افراد را می‌دزدند، دارند. در بلندمدت، رهبران سازمان‌های با اعتماد بالا بر رهبران کم‌اعتماد غالب می‌شوند.

 

اجزای اصلی اعتماد

اعتماد بستگی به وجود سه عامل مهم دارد:

۱. شخصیت: افرادی که به این مهم باور داشته باشند که آن چه که برای شما مهم است، برای آن‌ها نیز مهم است.

۲. صلاحیت: افرادی که شما به آن‌ها اعتماد می‌کنید، صلاحیت لازم برای رسیدن به اهدافی که برای شما مهم است را دارا باشند.

۳. اعتبار: افرادی که شما به آن‌ها اعتماد کردید، آن چه را که قول داده بودند، انجام دهند.

اعتماد در سه شکل به وجود می‌آید:

۱. دوجانبه: اعتماد دوجانبه معمولا بین افرادی به وجود می‌آید که عاشق یکدیگر باشند یا به یکدیگر اهمیت دهند، مانند اعضای خانواده یا دوستان نزدیک.

۲. وابستگی: این نوع اعتماد بین افرادی به وجود می‌آید که به یکدیگر وابسته‌اند، مانند موکلی که به وکیل خود و یا بیماری که به پزشک خود وابسته است

۳. اعتمادی دروغین: این اعتماد ساختگی معمولا میان افرادی مانند شریکان یک تجارت که منافعشان موقتا در یک سو قرار دارد اما احترامی به یکدیگر ندارند، به وجود می‌آید.

 

سطح اعتماد

زندان‌ها معمولا مکان‌هایی کاملا «بدون اعتماد» هستند، جایی که تهدید و مجازات باعث شکل‌گیری رفتار زندانیان می‌شود. دیکتاتورها هم کم اعتماد هستند، زیرا ترس، افراد را به اطاعت از دستورات وادار می‌کند. سازمان‌هایی سطح بالایی از اعتماد دارند با شعار «وظیفه و عشق» کار می‌کنند و آنها براساس «مقصود و وظایف» عمل می‌کنند. شما با دانستن اینکه چه چیزی باعث انگیزه افراد می‌شود، می‌توانید بفهمید که با چه نوع موسسه‌ای سر و کار دارید: اجبار، ترس یا عشق؟

«اعتماد کردن تضمین کننده نتایج عالی نیست. مفهوم اعتماد در اعضای تیم، پذیرش این واقعیت است که حتی بهترین تلاش‌ها هم می‌تواند بی‌ثمر باشد.»

 

سازمان‌های دارای اعتماد بالا می‌توانند به سازمان‌های کم‌اعتماد تبدیل شوند. هنگامی که این اتفاق رخ می‌دهد، کارمندان داخلی تنها به خود توجه دارند و همه چیز از هم می‌پاشد. علاوه‌بر این، رهبران می‌توانند سازمان‌های کم‌اعتماد را به سازمان‌های دارای اعتماد بالا تبدیل کنند. سعی کنید با افرادی که شخصیت، شایستگی و قدرت دارند، کار کنید. از اعتماد‌های ساختگی پرهیز کنید و مراقب باشید که اگر اعتماد از بین برود، خیانت می‌تواند شکوفا شود.

«به عنوان یک تسهیلگر، اعتماد سرعت تصمیم‌گیری را افزایش داده و منجر به توافق‌هایی می‌شود که هم دوام دارند و هم انعطاف‌پذیر هستند و زندگی را بی‌نهایت لذت‌بخش‌تر می‌کنند.»

این «۱۰ قانون اعتماد» را سرلوحه شرکت خود قرار دهید:

 

قانون ۱: با درستکاری خودتان شروع کنید

از نگاه اخلاقی، ارتقاء یک سازمان تنها در صورتی اتفاق می‌افتد که رهبران صلاحیت خود را تثبیت کنند. اگر کارکنان، مدیران اجرایی خود را افرادی قابل‌اعتماد نبینند، آنها هم از تلاش دست برمی‌دارند تا سیستمی را ترویج کنند که رفتاری لایق احترام به وجود آورند. کارکنان به رهبرانشان وابسته‌اند. برای حفظ این اعتماد، باید حرف و عمل رهبران یکی باشد. علاوه‌بر داشتن رفتاری صادقانه، رهبران باید صلاحیت داشته و کارآمد باشند.

قانون ۲: برای احترام سرمایه‌گذاری کنید

رهبران باید به همه کارکنان خود احترام بگذارند. آن‌ها باید بدون حذف ‌کردن چیزی از طریق برنامه کاری خود، به همه افراد، از مدیران ارشد گرفته تا کارگرانی با کمترین حقوق، توجه داشته باشند. رهبران باید به کارکنان خود وکالت دهند و بازخورد را از طرف تمامی افراد، نه فقط مشاوران برترشان، پذیرا باشند.

«اختلاف عقیده و بحث محترمانه، می‌تواند موجب رسیدن به بهترین استراتژی و محصول شود، البته تا زمانی که همگی پس از تصمیم‌گیری جمعی، موافق انجام آن باشند.»

در سازمان‌های موفق، کارمندان به راحتی می‌توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. به عنوان مثال، شرکت گوگل در سالن غذاخوری خود، میزها و صندلی‌هایی را در ردیف‌های طولانی و نزدیک به هم قرار می‌دهد. کارکنان وقتی که بلند شده یا می‌نشینند، به همکاران خود برخورد می‌کنند. این همان «برخورد گوگل» است که به منظور تقویت تماس و گفتگو، به ویژه در میان افراد مختلف از سطوح مختلف شرکت به وجود آمده است.

«اعتماد در جایی که رهبران برای جلب توجه تمامی افراد جامعه تلاش می‌کنند، از بین می‌رود. اعتماد زمانی رشد می‌کند که آن‌ها در تلاش برای جلب توجه اعضای تیم باشند.»

قانون ۳: به دیگران قدرت و اختیار دهید

هنگامی که شما به افراد استقلال و قدرت می‌دهید، اعتمادتان را به آنها نشان می‌دهید. توماس ویلیامز، رئیس بخش مهندسی ارشد گوگل، به «توانمندسازی مردمی» معتقد است. او اعتماد به کارکنان خود را از راه نظارت روی کارکردن در نقطه آسایش آنها انجام می‌دهد. او توضیح می‌دهد: «اگر شما با افراد بزرگ کار کنید، هر کسی سعی می‌کند بهترین شکل خود را نشان دهد.»

مدیران ارشد یک شرکت مبلمان خانگی، به کارکنان خود اجازه می‌دهد تا اولویت‌های کاری خود را مشخص و برای انجام آنها برنامه‌ریزی کنند. سه بار در سال، کارمندان با مشاوران ملاقات می‌کنند تا درباره پیشرفت کار خود صحبت کنند. این شرکت همچنین به کارکنان اجازه می‌دهد تا در مورد زمانی که کار نمی‌کنند هم برنامه‌ریزی کنند. سایر شرکت‌هایی که روشنفکرانه عمل می‌کنند نیز همین کار را انجام می‌دهند. سیاست تعطیلات شرکت هاب‌اسپات «دوهفته تا جاودانی» است.

«در سازمان‌هایی با اعتمادپذیری کم، ارتباط به طور کلی وجود ندارد. ممکن است بدانیم که در بخش ما چه می‌گذرد، اما زمانی که به اهداف بزرگتر شرکت می‌رسیم، ما در تاریکی هستیم.»

قانون ۴: چیزی که می‌خواهید به دست آورید را درجه‌بندی کنید

کارکنان باید بدانند که رهبرانشان از آنها چه انتظاراتی دارند و مدیران ارشد چگونه آنها را وادار به پاسخگویی می‌کنند. شرکت‌هایی که به مسئولیت‌پذیری اهمیت می‌دهند، به این باور رسیده‌اند که کارکنان متوجه هستند که «برنده شدن چگونه است» و برای آنها همه اهداف دقیق هستند. درست مانند انتظارات شرکت در مورد کارکنان که صریح و مشخص است.

«کمی عجیب است که اعضای تیم، زمانی که اهداف واقعا مبهم دارند یا کاملا مشخص نیستند، در مورد حرف‌هایی که دیگران به آن‌ها می‌زنند اعتماد کافی را ندارند.»

در سازمان‌هایی که به مسئولیت‌پذیری اهمیت می‌دهند، رهبران ارشد به کسانی که اهداف تعیین ‌شده آن‌ها را برآورده می‌کنند، اعتبار می‌دهند. این رهبران حتی زمانی که همه چیز به همان صورت برنامه‌ریزی شده نباشد هم مسئولیت را قبول می‌کنند. این مورد در یک ضرب‌المثل ورزشی هم وجود دارد: «بازیکنان برنده می‌شوند؛ اما مربیان مسئولیت باخت را به عهده می‌گیرند.» زمانی که رهبران در هنگام شکست پروژه‌ها دیگران را مقصر می‌بینند، اعتماد از بین می‌رود.

قانون ۵: یک رویای مشترک بسازید

ورزشکاران در تیم‌ها، یک چشم‌انداز موفقیت را در نظر می‌گیرند. هر چه آن چشم‌انداز قابل‌لمس‌تر باشد، احتمال اینکه ورزشکاران به اهداف خود دست یابند، بیشتر است. در سازمان‌ها، هر چه ماموریت جامع‌تر باشد، موجب به وجود ‌آمدن اعتماد بیشتری می‌شود

«رعایت منافع هر کدام از طرفین می‌تواند احساس اعتماد واقعی را ایجاد کند، اما تنها تا زمانی که منافع هرکدام متفاوت نباشد.»

ماموریت سازمان شما باید فراتر از یک ماموریت باشد. این ماموریت باید برای تمامی افراد سازمان که در ارتباط با پروژه هستند، اهمیت داشته باشد، بدون اینکه از «سخنان نامفهوم و لحن مغرورانه» استفاده شود. به عنوان یک رهبر، شما می‌خواهید اهدافی را ایجاد کنید که الهام‌بخش اعضای سازمان شما باشد. اجازه دهید اعضای تیم به شما کمک کنند تا یک هدف قطعی تعیین کنید. هنگام انتخاب ماموریت خود، بزرگ و ساده فکر کنید.

«نشانه‌های بی‌اعتمادی می‌تواند روند انجام هر کاری را آهسته، بسیاری از افراد قابل‌ اعتماد را دور و مانع نوآوری شوند.»

قانون ۶: تمامی اعضا را آگاه کنید

اعتماد به ارتباطات بستگی دارد. رهبران باید تمام نیروی کار خود را در مورد آنچه که در داخل شرکت در جریان است، خوب یا بد، مطلع کنند. رضایت کارکنان می‌تواند در مواجهه با ارتباطات داخلی کم از بین برود. کارکنان باید بدانند که اهداف شرکت در راستای سود‌دهی به آنهاست.

همیشه حقیقت را بگویید. اگر همه چیز به خوبی پیش نرود، بگذارید همه بلافاصله مطلع شوند. اخبار بد، دیر یا زود منتشر می‌شود، اما شکست مدیر در اطلاع‌رسانی به موقع آن، باعث ایجاد سوء‌ظن در کارکنان می‌شود. هنگامی که اعتماد از بین می‌رود، بازیابی آن بسیار دشوار است. مدیر باید بدون توجه به محتوای اخبار، تا حد ممکن مثبت رفتار کند.

«اعتماد، زمانی رشد می‌کند که افراد در ماموریت یک سازمان شریک شوند و رهبران و کارکنان به این ماموریت متعهد باشند.»

قانون ۷: از مشاجرات محترمانه استقبال کنید

مخالفت و اختلاف نظر ذاتا منفی نیست. بیان آزاد نظرات مختلف در یک سازمان باعث ایجاد اعتماد می‌شود. این نشان می‌دهد که این شرکت یک «بازار آزادنه‌ای از ایده‌ها» است. طراح صنعتی، جری هرشبرگ، ایده «رنجش سازنده» را ارائه می‌کند. او توضیح می‌دهد که «سازمان‌ها می‌توانند لحظات سرشار از تضاد و اختلاف‌ نظر را به فرصت‌هایی برای دستیابی به موفقیت تبدیل کنند.»

«درستکاری رهبران، امری ناگزیر برای داشتن تمدنی با اعتماد‌پذیری بالا است و ارتباطات از طریق کلمات، نمادها، بودجه‌ها و داستان‌ها مانند تقویت ‌کننده‌ای است که آنها برای تزریق اعتماد به درون سازمان‌های خود استفاده می‌کنند.»

این سازمان‌های باز، براساس یک اصل اساسی عمل می‌کنند: «بهترین ایده‌ها پیروز می‌شوند.» بحث‌های آزادانه نیازمند ایجاد یک انجمن برای کشف بهترین ایده‌هاست، که اغلب به عنوان اصلاحات غیرمعمول مطرح می‌شود. در سازمان‌هایی با اعتماد بالا، افراد همه گزینه‌ها را بررسی و بحث می‌کنند تا بهترین راه‌حل ممکن را پیدا کنند. آنها با شرایط، صادقانه، بدون ترس و آینده‌نگر برخورد می‌کنند.

قانون ۸: فروتنی خود را نشان دهید

برخی از مدیران اجرایی معتقدند که آنها خدایان کوچک هستند و بر این اساس هم عمل می‌کنند. خودپسندی نقطه انحراف بزرگی برای کارکنان است و اعتماد را از بین می‌برد. همانطور که چارلز دگول، رئیس جمهور فقید فرانسه بیان می‌کند: «گورستان‌ها پر از مردان مغرور است.» رهبرانی که معتقدند که هرگز بازنشسته نمی‌شوند، تمرکزشان بیشتر روی خودشان است تا روی سازمان.

«مردم شما را به خاطر رهبری‌ای که می‌خواستید ایجاد کنید ولی نتوانستید می‌بخشند، اما هرگز برای رهبری‌ای که شما ادعای آن را داشتید این اتفاق نمی‌افتد.» دیان سایور، خبرنگار شبکه ABC

مدیران اجرایی و دیگر رهبران ارشد باید به خودشان بگویند: «این مورد مربوط به ماموریت است، نه در مورد من.» آنها همیشه باید از افراد موفق در پیش‌برد اهداف شرکت به صورتی عمومی و مناسب تقدیر کنند تا افراد، کارکنانی که بهره‌وری بیشتری نسبت به دیگران دارند را به رسمیت بشناسند و سپس به بیان جزییات موفقیت‌های آنان بپردازند. برای کسب اعتماد و احترام، مدیران اجرایی و سایر مدیران ارشد باید فروتن باشند.

قانون ۹: برای مذاکرات برد-برد تلاش کنید

بهترین مذاکرات با دست‌یابی هر دو طرف مذاکره به آن چیزی که می‌خواهند، پایان می‌پذیرد. مذاکرات این چنینی اعتماد را افزایش می‌دهد، اما مذاکراتی که به سود یک طرف معامله است معمولا مانع کسب اعتماد می‌شود. مردم هرگز نباید مذاکرات را به عنوان مسائلی مستقل مورد توجه قرار دهند. آنها باید مذاکرات را در متن کار و به عنوان یک سری از مکالمه‌های در حال انجام که شرکا برای همکاری بیشتر تمایل دارند، قرار داده و به شرکای مذاکره ‌کننده اعتماد داشته باشند. زمانی که شما مذاکره می‌کنید، آنچه که افراد طرف دیگر مذاکره ‌کننده خواهان رسیدن به آن هستند را در نظر بگیرید و به انگیزه آن‌ها احترام بگذارید. مشروعیت ‌بخشیدن به منافع آنها، روند کار را با اعتماد همراه می‌کند.

قانون ۱۰: با مراقبت جلو روید

نیکولا ماکیاولی می‌نویسد: «ترسیدن، نسبت به حس دوست‌ داشته‌ شدن، بسیار مطمئن‌تر است.» کارکنان ممکن است از رهبران حیله‌گر بترسند، اما به آنها اعتماد ندارند. سعی کنید با افراد قابل اعتماد، کار کنید. آنها را براساس شخصیت، شایستگی و قدرت انتخاب کنید.

 

چگونه اعتماد از دست رفته را مجددا احیا کنیم؟

معمولا مردم تصور می‌کنند کسانی که با آن‌ها سر و کار دارند، شایسته‌اند و ارزش اعتماد‌ کردن دارند. متاسفانه شما نمی‌توانید تضمین کنید که چه کسی قابل اعتماد است. بهترین کاری که می‌توانید انجام دهید این است که با افرادی که دائما صداقت و مسئولیت خود را نشان می‌دهند، ارتباط برقرار کنید و امیدوار به کسب نتیجه باشید.

علیرغم تمام تلاش‌های شما، ممکن است خیانت رخ دهد. در بلند‌مدت، برخی از پیامد‌های خیانت تقریبا ثابت می‌ماند. این خطری ناگوار است و اگر چنین اتفاقی بیافتد، اعتماد صدمه خواهد دید. گاهی اوقات خیانت شخصی نیست؛ به عنوان مثال، در مورد احساستان به لنس آرمسترانگ، (دوچرخه‌سوار مشهوری که ۵ سال متوالی قهرمان توردو فرانس بود اما بعد مشخص شد که در مسابقات دوپینگ کرده و تمام عناوین قهرمانی از او گرفته و برای همیشه از مسابقات دوچرخه‌سواری منع شد) فکر کنید و در این صورت حتی اگر کسی به شما خیانت کند، اصلاح آن ممکن است.

شاید خودتان متوجه نشوید، ولی احتمال دارد که در هر خیانتی مقداری مسئولیت داشته باشید. درست ‌کردن بعضی چیزها ممکن است غیرممکن به نظر برسد، اما تمام تلاش خود را برای بهبود اوضاع به کار گیرید، هرچه زودتر بهتر.

به یاد داشته باشید که هر بازسازی نیاز به پرداخت هزینه‌ای دارد و مصالحه نیاز به بخشش دارد، که معمولا به فرد بخشنده بیشتر از فرد بخشیده شده سود می‌رسد. هرگز سعی نکنید رضایت خیانتکار را جلب کنید، این کار فقط شما را ضعیف جلوه می‌دهد.

پادکست پربازدید در مورد واقع‌بینی :

عنوان پادکست : اگر واقع‌گرا نباشید، هرگز رشد نخواهید کرد

پادکست پربازدید در مورد واقع‌بینی :

عنوان پادکست : اگر واقع‌گرا نباشید، هرگز رشد نخواهید کرد

[pars-player mp3=”https://nazifa.ir/wp-content/uploads/2023/04/اگر-واقع-بین-نباشید-هرگز-رشد-نخواهید-کرد.mp3″ id=”29782417″]

 

چرا باید مراقب نقطه ضعف های خود در برابر دیگران باشیم؟

هم زمانی که شما دارید در نظرسنجی شرکت می‌کنید یک اتفاقی افتاد برایم گفتم این را بگویم. این موتور رد بشود جالب است وقتی که من میخواهم ویس بگیرم صدای همسایه می آید،صدای موتور می آید،صدای نان خشکی می آید، نمی‌دانم چرا این اتفاق میفتد، اتفاقا ساختمانمان در محله آرامی قرار دارد شانس است. ما را اد کردند در یک گروه فکر کنم یک سی نفری بودند،در مورد دکلمه و اینها بود،مال آقای محمدرضا ژاله اگر اشتباه نکنم در مورد این بود که مثلا صداسازی و این حرف ها.

یک داستان کوتاه در مورد استفاده از نقطه ضعف

خب من نمونه کار بچه‌ها داشتند می‌فرستادند،من هم نمونه کار فرستادم خب خدارشکر بچه‌ها دوست داشتند.یک نفر اضافه شده است آنجا بعد یک لحظه نظرم را جلب کرد پروفایلش، زدم دیدم تو توضیحات نوشته است بازیگرسینما،بازیگر تاتر،کارگردان،برنامه‌ریز نمی‌دانم فلان، یک لحظه فکر کردم گفتم خدایا دو حالت بیشتر که ندارد اگر نیستی خب چرا این را زدی خب من می‌دانم الان تو برای چی این را زدی،اگر نیستی خب دیگه اصلا در موردش صحبت نمی‌کنیم.

اگر هستید چرا میخواهی با این اکانت بیایی؛ مثلا فرض کنید الان نوید محمد زاده فرضا تلگرام داشته باشد، آنجا می‌نویسد که بازیگر سینما تاتر و فلان می‌دانید چی می‌خواهم بهتان بگویم، اگر ما نتایج داشته باشیم نیازی نیست برویم داد بزنیم، ای حوار ای حوار من بازیگر هستم،من کارآفرین هستم من فلان من بهمان اصلا نیازی نیست به خدا.

بعد من فرض می‌کنم این شخص از روی سادگی این کار را کرده است یعنی واقعا هم بازیگر است هم بازیگر سینما است و هم بازیگری تاتر و هم تدوین می‌کند و همه کاره هستید، خب فدات شوم تو میخواهی مثلا بیای در یک گروهی دیگر چرا با این اکانت می آیی؟ این نکته‌ی اول.نکته‌ی دوم این را خیلی می‌بینم در پسران و دخترانی که خیلی تحصیل کرده هستند، می آیند عنوانی که کسب کرده اند را می‌برند در رابطه هر وقت این کار را کردید بدبخت شدید.

من رضا همتی برای پدر و مادرم رضا هستم تمام، نه یک رضای عاقل. به خدا یعنی همه‌ی بچه‌ها برای پدر مادرشان یک آدم بی عقل هستند که همیشه باید آنها یک چیزی به آن بگویند، پس من رضا برای پدر و مادرم اینجوری هستم، برای رفیقم ممکن است مثلا یک آدم شیطان،شوخ‌طبع،فلان باشم. برای فوتبال کسی هستم که ممکن است هم بگویند تو مثلا خیلی خطا می‌کنید اوکی، برای مراجعه میشوند مشاور نمی‌توانم، من نمیتوانم بروم فوتسال بگویم من یک کارآفرین هستم خب هستید به ما چه.

به خدا یعنی خیلی ها اصلا عجیب هستند. دخترهایی که دانشجوی دکترا هستند اصلا به شدت این را دارند نمیدانم چرا دانشجوی دکترا اینجوری هستند، در خانمها ولی در آقایان اکثرا من می‌بینم اصلا طرف بهش نگوید مهندس بهش برمی‌خورد، بابا تو اگر مهندس هستی سرکار مهندسی برای خانمت مهندس نیستی قربانت بروم و چقدر یک نکته‌ای را بهتان بگوم جالب است خدا سر شاهد می‌گیرم اگر تو در رابطه عاطفی فقط یک شریک عاطفی باشی بعد از مدتی آن دختره چنان تو را برد میکند اصلا آن به تو می آید می گوید که مثلا این طرف من است کارآفرین است،این طرف من است مهندس است،این طرف من است بله شغل آزاد است میکانیکی وهمینگونه یک واژه ای در می آورد و آن لقب را می گذارد روی تو.نه اینکه مثلا من چه میدانم یک مهندسی گرفته ام،یک کسب و کاری دارم آن را بیاورم و ببرم در رابطه هایم.

برای دوستتان،دوستش هستید تمام شده و رفت.حالا تویی که آمده ای مثلا در این کانالی که میدانی برای دکلمه است،بازیگر درست است،هیچ کس با تو ارتباط نمیگیرد یعنی اینقدر خودت را بالا میگیری و اینقدر بالا خودت نشان میدهی کسی سمت و سوی تو نمی آید.

 

پنج توصیه برای اینکه به تصمیماتی که می‌گیرید پایبند بمانید :

دانلود mp3

چرا باید مراقب نقطه ضعف های خود در برابر دیگران باشیم؟

یکی از نکاتی که بچه ها به شما می کند این است که بعضی از مواقع نقطه ضعف هایتان را دیگران ببیند. چرا من می آیم اینجا از عمد اشتباهاتم را اینجا می گذارم؟ اولا یک آگاهی به من میدهد نکاتش به درد زندگی شما می‌خورد و بعدش این را مشخص می‌کنم که ببین رضا تو کامل نیستی، هر روز داری مشکل ایجاد می‌کنی، هر روز داری اشتباه می‌کنی،از طرفی میخوام به مخاطب این را نشان بدهم که فلانی منم یکی هستم مثل شما تمام. حالا یک سری چیز ها را تجربه کردم، زندگی کردم، رفتم تحقیق علمی کرده ام،یک سری کارها را انجام داده ام کنار این، ولی عین شما هستم ولی هنگامی که من شما را از خودم جدا کنم یک احساس بدی به مخاطب وارد می شود.

من خودم اینگونه هستم و نمیدانم شما اینگونه هستید یا نه و احساس میکنم،تحقیقات علمی این را می گوید خودت را از جمع جدا میکنی و دارید نشان میدهید که خیلی خفن هستید،تنفر دیگران از تو بیشتر می شود.در جایی که زندگی میکنم و آن شهرهایی که رفتم این را دیده ام و لمس کرده ام.

بعضی مواقع عمدا کرم ریخته ام و نشان داده ام و گفته ام من خفن هستم که بدانم این تحقیق علمی درست است یا نه، و واقعا اینگونه است وقتی دیگران این را نشان بدهند که خیلی خفن هستید خصوصا در مورد ادبیات نظر بدهید،در مورد روانشناسی نظر بدهید، در مورد برنامه نویسی نظر بدهید، یک روباه میشوید در صورتی که اطلاعاتی هم دارید ولی اگر میدانید در چند حوزه تخصص دارید،میروید در یک جمعی دو تا چیز را گرفته اید و الان آن سومی را بگیر میگیرد،دیگران بگویند سعی کن دیگران بگویند،خوب هم به دیگران فضا داده اید یک جوان مردی به خرج داده اید و هم اینکه دیگران دیگران این تنفر را نسبت به شما کمتر دارند.

جوگیر شدن یعنی چه و چه مزایا و معایبی دارد؟

درود بر شما دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد من سپهر خداونده هستم و امروز با اپیزود چهاردهم پادکست صلح درون با موضوع تعادل درکنار هم خواهیم بود.

خیلی از ما،آدمهای جوگیری هستیم در واقع چون خودم یک مقدار آدم جوگیری هستم کاملا دوستانی که جوگیر هستند را خوب درک می‌کنم چون خودم این حالت را دارم خیلی روی این کار کردم خیلی بهتر شده ولی هنوز جوگیر هستم و این را می‌دانم و اعتراف میکنم اینجا. داستان این است که هنگامی که ما جوگیر می شویم در کاری باعث میشود اعمالی انجام بدهیم که معمولا یا خیلی تند یا خیلی از آن طرف کند است حالا یعنی چه؟ یعنی افراط و تفریط.

جوگیر شدن یعنی چه و چه مزایا و معایبی دارد؟

میگویند نه به این شورشوری نه به این بی نمکی،مثلا میگویم یک جایی انقدر به یک نفر محبت می‌کنیم که دیگر گندش در میاوریم و آنقدر به طرف دیگر سرویس میدهیم که طرف پرو میشود، آخر یک چیزی بهمان میگوید ما به این نتیجه می‌رسیم که واقعا چرا من باید به این آدم چنین سرویسی بدهم که اینگونه به قولی تف سربالا هم باشد و بعدا روبروی من وایسد یا از آن طرف به خاطر تجربیات منفی و ناخوشایندی که در یک رابطه داشتیم دیگر آنقدر آدم سخت و بسته و رادیکالی میشود که دیگر اصلا مورچه‌ای جنس مخالف هم نمی تواند از کنار ما رد بشود انقدر آدم های بسته و چیزی می شویم بابا خب فازت چیست. حالا اوکی یک تجربه‌ی منفی داشته ای قبول حق با تو خیلی هم به تو سخت گذشته است ولی همه آدم های دنیا که بد نیستند که دیگر کلا هرچی جنس مخالف میبینند و خزنده و چیز گارد می‌گیرند. با چگونه فازی چه اتفاقی افتاده است این می‌شود تعریف جوگیر بودن و یعنی ما باید یاد بگیریم که در زندگیمان نه خیلی افراطی رفتار کنیم که از آنور بیفتیم نه خیلی تفریط بکنیم و رفتارهای یک جور دیگه داشته باشیم که از این ور بیوفتیم.

نمی‌دانم بند باز ها را دیده باشید یا نه،من  یک مستندی است من ازشان میدیدم خیلی جالب بود و این ها قبل از اینکه بروند مثلا بروی ارتفاع خیلی زیاد بخواهند مثلا بین دوتا کوه حرکت بکنند بروی بند،قبلش سال‌ها روی زمین در ارتفاع های یک متری بین دو درخت انجام می دادند دیگر تا تمرین بکنند.جالب است که شما اینها را ببینید متوجه میشوید که چیزی که کمک می‌کند این آدمها بتوانند این مسیر را طی بکنند تعادلی که می‌توانند در بدنشان ایجاد بکنند و این در واقع بین ذهن و بدنشان یکی است.

آیا جوگیر شدن باعث ایجاد ترس می شود؟

یک برنامه میدیدم خیلی جالب بود می‌گفت من واقعا از ارتفاع میترسم فکر نکنید مثلا من آدمی هستم که نمی‌ترسم چون وقتی پایین نگاه می‌کنید، یکهو می بینید که دویست متر زیر پاهایت خالی است واقعا وحشت می‌کنیم ولی با تمرکزی که میکنم  و کنترلی که بروی بدن و ذهنم ایجاد می‌کنم می‌توانم این مسیر را رد بکنم و در واقع در هر قدم روی قدم بعدی تمرکز می‌کنم نه اینکه از اول ته خط را نگاه کنم هی بخواهم به خودم فشار بیاورم .حالا این مثال یک مثال خیلی خوبی برای زندگی ماست موقعی که ما می‌خواهیم  یک کاری حرکت بکنیم خیلی مهم است بتوانیم تعادل بین ذهنمان فکرمان،بین اعمالمان ایجاد کنیم تا بتوانیم راه درست را برویم. ببینید شما حتی در مسائل خوب اگر زیاده‌روی کنید اثر منفی دارد برایتان مثالا میگویم مثلا شما باور کنید حالا علمی اش را و نمیدانم ولی فکر کنم شما آب سیب که سودمند است اگر روزی بیست لیتر بخورید یک بلایی آخر سرتان می آورد یعنی چیز خوب زیاد از حد انجام بدهی ممکن است برایتان ضرر داشته باشد.

افراط چه مشکلاتی در زندگی ما ایجاد می کند؟

چرا؟ چون که یک حالت افراطی دارید انجام میدهید. این کار دیگر حالا الان دوستان علمیش را به گیر ندهند  و به این نتیجه برسیم که هر روز آب سیب بخورید و نمیدانم و کلی گفتم می خواهم پوینت من را بگیرید و حتما در روابطتان پیش آمده است، برای خود من خیلی پیش آمده است موقعی که به یک نفر بیش از حد سرویس داده ام طرف روبروی من وایساده است یعنی محبت من تبدیل به خدمت وظیفه شده است. من کار خوبی داشتم می‌کردم و به آن صدمه نمی‌زدم که داشتم به آن به قولی حال می‌دادم کمک می‌کردم، جایی که از دستم کاری بر می آمد کمکش می کردم ،ولی این کا را وقتی بیش از حد انجام دادم به قولی طرف دوقرتونیمش هم باقی باقی بود  و روبروی من هم وایساده است اصلا انگار یک حالتی انگار مثلا حالا اصطلاح اصلیش را نمی دانم نگاه مثلا اگار شما نوکرش هستید که مسئول سرویس دادن آن هستید. به همین خاطر این را باید به آن دقت کنید که خوبی‌کردن اصلا یک جمله‌ای هم داریم فکر میکنم خوبی که از حد بگذرد نادان خیال کج کند،فکر میکنم حالا جمله اش را نمیدانم درست گفتم یا نه ولی یک چیزی اینگونه است که اگر شما بیش از حد در جهت مثبت هم قدم بردارید برایتان یا در هر مسیری ممکن است اثرات منفی برایتان داشته باشد.حالا از آنطرف وقتی که شما تجربیات منفی دارید این بدبینی‌هایی که ما در زندگیمان پیش می آید خیلی وقت ها ما بدبین میشویم سوظن پیدا می‌کنیم شکاک می شویم خیلی از اینها میشود گفت تقریبا موارد بسیار آسیب زننده‌ای هستند.

بدبین بودن،سوظن داشتن،شکاک بودن مثال میگویم یک نفر مثلا در رابطه به آن خیانت شده است دیگر کلا به همه شک دارد یعنی مار گزنده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد، دیگر غیر ممکن است شما مثلا آن شخص گوشیش را هم جواب ندهد حالا مثلا بیچاره رفته است دوش بگیرد،رفته است حمام بیاید شما فکر می‌کنید که مثلا چه اتفاقی افتاده است یا مثلا کجا بوده است، چه کاری کرده است یا مثلا دستش بند بوده است یا چه میدانم در حال غذا پختن بوده است اصلا نشنیده است و در حال موزیک گوش دادن بوده است،آدم بدبین میشود که با وای چه اتفاقی افتاده است خیلی مهم است که ما بتوانیم در زندگی‌مان تعادل بین کارهای مختلف ایجاد کنیم و راه رسیدن به این تعادل را در واقع تغییر نوع نگاه به مسائل باشد. حالا چه چکار بکنیم این افراط و تفریط را نداشته  باشیم؛

اول اینکه اگر ضربه‌ای خوردیم ببینید یک سری جاها ضربه‌های خاص خوردیم مثلا در کارمان،در رابطمان یا حالا هر جایی که شما می‌دانید، آن جاهایی که می‌بینید حساس هستید یا به مشاور مراجعه کنید یا با آدمهای کارشناس صحبت کنید یا با چند نفر درد و دل کنید به یک طریقی نقطه ضعفتان را برطرف کنید تا حساسیت‌تان کم بشود یعنی بروی مواردی که می‌بینید رفتارهای رادیکالی شدید و خیلی تند دارید روی آنها سعی کنید تسلط پیدا کنید.

افراط در رابطه می تواند به زندگی انسان صدمه بزند!

حالا می‌توانید مثالا رابطه را میزنم چون خیلی عام‌تر است اگر بدبینی در رابطه با جنس مخالف دارد سعی کنید این را از ذهنتان پاک کنید که همه‌ی آدم ها بد نیستد، همه‌ی آدمها یک شکل نیستند، خیلی آدم خوب وجود دارد، خیلی آدم درست وجود دارد خیلی میشود ارتباطات خوبی داشت. این را اگر بتوانید حل کنید می‌توانید رفتار متعادلی در روابطشان داشته باشید یا وقتی می‌خواهید خوبی به کسی کنید ظرفیت آدمها را بسنجید همینگونه الکی الکی در همه چی یتان چه میگویند تقدیم نکنید یک مقدار بررسی کنید ببینید ظرفیت جنبه‌ی آدما چقدر به میزانی که آنها ظرفیت دارند،جنبه دارند بهشان سرویس بدهید و  تمام محبتاتان را یک جا خالی نکنید که طرف دیگر یک جا خالی نکند؛ مثلا اودوز بکند و بگوید بابا بس است دیگر نخواستیم.

سعی کنید این رفتارها را در خودتان پیدا کنید.حالا این ویژگی که خیلی وقت ها آدم می آید سرویس زیادی میدهد به خاطر مهرطلبی هم است که حالا مهرطلبی حالا هر اسمی که میشود رویش گذاشت این خودش یک ضعف شخصیتی است که طرف به خاطر جلب توجه و جلب محبت و جلب رضایت دیگران بیش از حد این هم باز یک مشکلی است که آدم باید از لحاظ روانشناختی خودش این را حل کند یا به روانشناس مراجعه بکند.

سعی کنید روابط خود را درگیر افراط نکنید!

این موضوع را که حل بکنید می‌تواند در روابط و در زندگیش در کار و در هر چیزی نه زیاد ازحد انجام بدهد که باعث ضربه خوردنش بشود و نه کمتر از حد نرمال که باعث ضربه زدن به خودش بشود به همین خاطر به این موضوع بسیار توجه کنید یک نکته ا‌ی دیگر هم یکهو یادم آمد دوست دارم بگویم ببینید در روابط ما دو تا پنجاه درصدی یعنی هیچ وقت شما نمیتوانید بیشتر از پنجاه درصد باشید پنجاه درصد شمایید،پنجاه درصد طرف مقابلتان اینگونه نیست که شما بگوید من شصت درصد می‌زنم آن چهل درصد میزند نه شما پنجاه درصد فقط می‌توانید در یک رابطه باشید حالا میتوانید ده درصد بگذارید می‌توانید چهل درصد بگذارید می‌توانید پنجاه درصدتان را بگذارید.طرف مقابلتانم همین است و معمولا برای اینکه یک رابطه‌ی خوب و درست شکل بگیرد باز باید یک تعادل نسبی در آن برقرار باشد مثلا یکی پنجاه درصدش بگذارد، دو درصد بگذارد اصلا ارزش را ندارد.آن رابطه و پیش همان حالت افراطی که دارد افراطی سرویس میدهد یکی کلا توجه نمی‌کند یا اگر مثلا جفتشان دهد بگذارند خب این رابطه ارزشی ندارد.

یا کلا بیست درصد دارند در یک رابطه وقت میگذارند بهترین حالت این است که دو نفر سی درصد،چهل درصد،پنجاه درصد حالا یک عدد مشخصی را متناسب با هم بگذارند حتی ما این را در کنکور هم داریم شما اگر تمام درصداتان را یک رنج مشخصی داشته باشد احتمال اینکه رتبیتان  بالاتر باشد خیلی بیشتر از آن است یادم است که می‌گفتند اگر میانگین تمام درساتان خوب باشد خیلی بهتر از این است که یکی صد بزنید یکی صفر بزنید این در روابطه تان،کارتان است در همه چی است رعایت کردند،این تعادل که به میزان انرژی بگذارند که طرف مقابلتان هم میگذارد.دو تا سی درصد،دو تا چهل درصد این میتواند یک ارتباط خوب را شکل بدهد که حالا میخواهد کاری باشد چه میخواهد به هر شکلی که شما می‌توانید این سعی را بکنید،به آن دقت کنید جنبه‌ی آدمها را در نظر بگیرید نه افراد کنید،تفریط کنید و با یک رفتار متعادل شرایط را جوری که دوست دارید و بهتان حس خوب میده پیش ببرید.

چگونه یک عادت خوب برای خود خلق کنیم؟

برای همه ما پیش آمده است که می‌خواهیم یک رفتار جدیدی را شروع کنیم.روز اول خیلی انگیزه داریم شروع می‌کنیم به انجام آن کار بعد از دو سه روز می‌بینیم که اصلا از آن کار خوشمان نمی آید چرا چون مغز می‌فهمد این کاری که دارد انجام میدهد دارد انرژی مصرف می‌کند و شروع می‌کند ریسمان‌های منفی فرستادن که شما خیلی وقت ها نا امید میشوید. از ان کار خوشتان نمی آید آن انگیزه‌ای که اوایلش داشتیم و حس هیجانی اولیه را نداریم،ولی بعد از یک مدتی مستمر انجام میدهید زیرا مدارهای عصبی دارند. دوستان سایت منیاز سلام من محمد مصطفی ابراهیمی هستم میزبان شما در پادکست شماره یک میانبر.

اگر پادکست قبلی را گوش کرده باشید حتما میدانید که ما قرار است در پادکست‌ها بحث‌های غیر درسی را بیشتر مطرح کنیم که یک مقدار عمومی‌تر و دانش‌آموزان در رشدی شما کمک می‌کند برای همین اولین موضوعی که انتخاب کردیم در مورد عادت‌ها می‌خواهیم صحبت کنیم و در جلسه‌ی آینده در پادکست بعدی به این می‌رسیم که عادت ها را چگونه می‌توانیم تغییر بدهیم. خیلی سریع وارد بحث مان می‌شویم و می‌خواهیم ببینیم که اصلا عادت‌ها چی هستند.

چگونه یک عادت خوب برای خود خلق کنیم؟

ما انسان‌ها بدون شک خالق عادت‌ها هستیم و یک فردی در دانشگاه کالیفرنیا به نام وندیود آمده تحقیق کرده است و دیده که نزدیک به چهل تا چهل و پنج درصد کارهای روزانه‌ی ما عادت کنند یعنی تقریبا نیمی از عمرتان کارهایی را که انجام می‌دهید از روی عادت انجام میدهید و سهم خیلی زیادی از شخصیت و زندگی شما را دارد، بنابراین میشود نتیجه گرفت که عادت ها چیزهای مهمی هستند و سوال اینجاست که عادت‌ها چه چیزی هستند؟ اگر هر روز صبح یک تایم خاصی بلند شویم، اگر عادت کردیم به بازی‌های کامپیوتری، کارهای عادت گونه‌ی دیگری که خودتان هم با آن آشنایی داریم مثل غذا خوردن لباس،پوشیدن،استفاده از موبایل و رانندگی و ورزش‌های که آدم‌ها انجام میدهند خوب یا بد در مرحله‌ی قضاوت نیستیم.بیشتر میخواهیم عادت‌ها را معرفی کنیم به این کارها میگویند کارهای عادت گانه در مقابل هدفمند گانه چه چیزی این رفتارهایی که گفتیم با هم مشترک دارند که باعث میشود از نظر علمی ما این‌ها را عادت تلقی کنیم.

عادت‌ها سه ویژگی دارند؛ ویژگی اولشان اینکه رفتاری که به صورت اتومات انجام میشود، ویژگی دومشان این است که ما در یک شرایط خاص معمولا این رفتارها را تکرار می‌کنیم و ویژگی سوم این است که در قسمت ناخودآگاه مغز کنترل میشوند یعنی خیلی وقت ها این رفتارها را داریم انجام میدهید اصلا خودتان آگاهی درستی از این که این رفتار دارید انجام میدهید ندارید،حالا چند تا مثال بزنیم متوجه بشوید یعنی چه؟ شما همین که منشینید سر سفره‌ی غذا شروع می‌کنید غذا خوردن به صورت اتومات نیاز نیست توجه و تمرکز کنید که دارید چه کاری انجام میدهید،در یک شرایط خاص تکرار میشود شما وقتی همیشه شب میشود به صورت اتومات شروع می‌کنید.

عادت های ناخودآگاه و خودآگاه چه تفاوت هایی دارند؟

غذا خوردن و در قسمت ناخودآگاه خیلی وقت ها دارید غذا می‌خورید و اصلا متوجه نیستید چی دارید میخورید، داریم یک مسائل دیگری در زندگیتان فکر می‌کنیم رانندگیم همینجوری همینشینید پشت ماشین اتومات شروع می‌کنید به رانندگی کردن تکراری یک رفتار تکرار ک انسان‌ها به صورت متداول در زندگیشان انجام میدهند و در قسمت ناخودآگاه مغز کنترل میشود خیلی وقت ها به مقصد میرسند اصلا نمیدانیم از کجا آمدیم یا رفتار عادت گونه‌ای ما در مورد گوشی های همراهمان همه شما میدانید به صورت ناخودآگاه بعضی موقع‌ها صفحه‌ی گوشیمان را چک می‌کنیم و یک نگاهی می ا‌ندازیم،مسیج ها را چک می‌کنیم ولی خیلی درگیرش نیستیم،می‌گویم دقیقا داریم چه کاری می‌کنیم و در ناخودآگاه مان رخ داده است، یعنی شما خیلی اراده نمی‌کنید برای اینکه این کارها را شروع کنید.

عادت‌ها چگونه آغاز میشوند معمولا عادت‌ها با یک نیاز،یک نشانه آغاز میشوند یک،دو طی یک رفتاری انجام میشوند،سه در مغز شما یک ریوارد و یک پاداشی بابت آن رفتاری که‌ می‌کنیم ایجاد میشود یعنی چه؟ یک روزی شما گرسنه تان بوده یک نیازی داشتید اینجا و این که میان یک کیک شکلاتی می‌بینید و خوشتان می آید، کیک می‌خورید ما این یک رفتاری انجام دادید خوردن کیک میشود، آن عادت رفتار عادت کنیم و نتیجش چیست؟ مغزتان می‌بیند که انرژی که نیاز داشته اید دارد تامین می‌شود و به شما یه ریوارد. شیر جنس این ریوار از نوع دو پایین یک مقدار خیلی کمی دوپامین در مغزتان ترشح میشود و این دوپامین که ترشح میشود شما را هل میدهد. دوباره به سمت این مسیر اینکه دوباره یک کیکی را می‌بینید و شروع کنید به خوردنش و این دوپامین را دریافت کنید.

چگونه یک عادت آغاز می شود و ادامه پیدا می کند؟

دیدن کیک،خوردن کیک دریافت پاداش نیاز،رفتار عادت میکند و پاداش یا در مورد گوشیاتان، همین است هر دفعه که یک مسیجی می آید شما وقتی که آن رفتار عادت گانه را انجام می‌دهید و آن مسیج را چک میکنید یک مقدار خیلی کمی دوپامین در وزنتان ترشح میشود که این دو دوپامین ترشح شده شما را دوباره هول میدهد به سمت این لوپ به مسیر که بروید در گوشی، بروید در اینستاگرام،بروید در تلگرام،بروید یک چیز دیگر چک کنید و با انجام این رفتار عادت گانه یک ذره دیگر دوپامین به ما بدهد و ما به این میگویم روح عادت که خودش هی خودش را تقویت می کند کار می‌کند، بنابراین شما یک چیزی متوجه می‌شوید اینکه یک عادت هر چقدر ازشان بیشتر می‌گذرد بیشتر تقویت میشود و خودشان دارند خودشان را تقویت می‌کنند، هی عادت، عادت محکم تر می‌کند و هی آن دومامین شما را بیشتر حل می دهد به سمت‌ اینکه دوباره برگردید و آن کار را تکرار کنید.

حالا می‌خواهیم برویم از دیدگاه شناختی بررسی کنیم و ببینیم که وقتی ما به یک چیزی عادت میکنیم و یک رفتار عادتمان انجام میدهیم چه اتفاقاتی دارد در مغز ما می افتد. اولین نکته مهم در مورد دیدگاه شناختی این است که شما باید متوجه بشوید که چگونه داریم زندگی می‌کنیم . هر رفتاری که شما دارید هنگامی که یک چیزی را می‌بینید وقتی یک چیزی را می‌شنوید وقتی بلند میشوید، راه میروید، هنگامی که دارید چیزی را یادآوری می‌کنید همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی یک سری ارتباط‌های عصبی در مغزتان است که یک سری از نورون‌های عصبیت تحت یک شبکه‌ای به همدیگر در به شما یک مفهومی را القا می‌کنند.

معنی عادت یا انجام یک کار تکراری چیست؟

مثلا میگویند آها این چیزی که دیدید الان منظورش این است این حرفی که شنیدید معنایش این است. الان می‌خواهی بلند بشوید بروید، راه بروید، بروید پیاده روی کنید شبکه‌ای از نورون‌ها باید روشن شود که نتیجش این است که فرمان ارسال میشود به ماهیچه‌ها و شروع می‌کنند اراده کردن و این که میروید این کاری که می‌خواهید را انجام بدهید پس هر اتفاقی که دارد می افتد نتیجه‌ی یک سری اتصالات نرونی عصبی در مغز ما و سیگنال‌هایی که این وسط دارد جابه‌جا میشود. وقتی شما می‌خواهید یک کاری را شروع کنید یک شبکه‌ای از نورون‌ها است که متصل در ابتدای این شبکه خیلی ضعیف و با تکرار است. این اتصال قوی و قوی و قوی‌تر می‌شود تا اینکه یک لایه‌ای از چربی که اسمش میلین است می آید این شبکه را دربرمی‌گیرد. حالا مغز برای چه این کار را می‌کند.

ببینید من فقط دو درصد از وزن بدن تشکیل میدهد ولی بیست درصد از انرژی تولید شده را مصرف می‌کند تازه این انرژی که به صورت مستقیم دارد استفاده می‌کند در آن هشتاد درصد باقی مانده از دخیل است یعنی چه؟ یعنی شما الان اراده می‌کنید بروید بدوید و این انرژی می‌برد ولی فرمانش را چه کسی صادر می‌کند،مغز دارد فرمان صادر می‌کند و یکی از کارکردهای اصلی مغز این است که همیشه می‌خواهد در مصرف انرژی صرفه‌جویی کند، اپتیمم کردن و بهینه کردن مصرف انرژی خب بعد از اینکه در یک کاری را هی تکرار می‌کنید مغز می‌فهمد که آقا الان این کار برای ما خیلی مهم است، پس می آید یک راهکاری برایش پیدا می‌کند که آن کار خیلی سریع‌تر و با انرژی خیلی کمتری انجام بشود.

می آید چه کاری می‌کند، می آید یک میلین دور آن مدار عصبی،آن شبکه عصبی می‌کشد یعنی این‌ها کار میانبر انجام میدهند یعنی آن شبکه‌ای که ایجاد میشود که بتوانند سیگنال‌ها از طریق آن شبکه در جریان بیفتد از طریق می آید این‌ها  راجهش می‌کند و خیلی سریع‌تر به مقصد می‌رسد در نتیجه برای ارسال این سیگنال‌ها و روشن شدن این شبکه‌های عصبی انرژی خیلی کمتری لازم است و این باعث میشود که آن کار انجامش برای شما خیلی راحت‌تر باشد و با انرژی کمتری همراه باشد. برای همین هم شاید خیلی وقت ها شما یک کاری را انجام می‌دادهید، قدیم ها خیلی برایتان سخت بوده است ولی آنقدر تکرارش کرده اید، الان برایتان آسان شده است در واقع شبکه‌ی عصبی مربوط به انجام آن کار در مغزتان خیلی محکم شده است و شما به راحتی می‌توانید این کار را انجام بدهید.

بهتر است کارهایی که تبدیل به عادت می کنید، باعث نشاط شما شود!

نکته‌ی جالب این است که برای من فرقی نمی‌کند آن کار خوبی رفتار عادت کند، برای مغز رفتار عادت گونه است و این به شما بستگی دارد. آن رفتار باعث بهتر شدن زندگیتان شده است یا باعث بدتر شدن زندگیتان شده است. مغز شما صد میلیارد نورون دارد که ده تریلیون ارتباط مختلف به هم متصل شده اند این خیلی پیچیده است بنابراین خیلی واضح است که یکی از کارکردهای اساسی یک سازمان به این پیچیدگی همیشه این است که باید کارها را ساده بکند و بتواند ارتباطات صادر بکند و این یکی از راهکارهای جدی مغز برای بهینه کردن مصرف انرژی با ایجاد عادت و ایجاد مسیرهای بهینه و ساده خیلی جالب است که در ابتدا چون ایجاد خود این میلیون‌ها انرژی بر مغزتان به روش‌های مختلفی می آید با شما مبارزه می‌کند و آن عادت می‌خواهید ایجاد کنید.

برای همه مان پیش امده که می‌خواهیم یک رفتار جدیدی را شروع کنیم.روز اول خیلی انگیزه داریم شروع می‌کنیم به انجام آن کار بعد از دو سه روز می‌بینیم که اصلا از آن کار خوشمان نمی آید چرا؟ آن مغز می‌فهمد این کاری که دارید انجام میدهید دارد انرژی مصرف می‌کند و شروع می‌کند ریسمان‌های منفی فرستادن که شما خیلی وقت ها ناامید میشیوید، از آن کار خوشتان نمی آید، آن انگیزه‌ای که اولش داشتید وحس هیجانی اولیه را ندارید ولی بعد از یه مدت که مستمر انجام میدهید چون آن مدارهای عصبی دارند محکم میشوند، مغز این واکنش دفاعی که دارد هی کمتر و کمتر و کمتر میشود تا اینکه آن رفتار که به عادت تبدیل میشود دیگر خیلی راحت آن کار را انجام میدهیم مثلا اوایل می‌خواهید یک ورزشی را شروع کنید خیلی سخت است ولی بعد از یکی دو سال که آن کار را انجام میدهید،می‌بینیید ورزش نمیروید دلتان برای ورزش تنگ میشود ،حتی یک دفاعی جالبی است که من این اصطلاح را از دکتر مکفی در دانشگاه تهران یاد گرفتم وقتی در مورد عادت‌ها صحبت می‌کردند اسمش پلیلیوی است،لطفا این را در ذهنتان نگه دارید بعدا با آن کار داریم.

و این پلیلیوی اینجوری است که  آزمایش خیلی جذابی انجام دادند و آن هم این بود که یک سری آدم را که این‌هایی که رژیم غذایی داشتند،می‌برند در یک محیط آزمایشگاهی البته هدف از انجام آزمایش بهشان نمی‌گویند و به یک سری اول میگویند که شما باید این میل شیک را بخورید و با سری دوم کاری ندارند بعد از اینکه این ها این میل شیک را می‌خورند جفت این دو سری را میبرند، در یک فضای جدید و به این‌ها یک کاسه‌ی بزرگ از بستنی می‌دهند و می‌گویند هدف از انجام این آزمایش این ایت که مثلا به طعم بستنی‌ها نمره بدهید یا به طعم ملکیت‌ها نمره بدهید. نمی‌دوانستند آدمایی که آزمایش انجام می‌دادند که هدف چیست و چیز خیلی جالبی دیده بودند، هدفشان این بوده است که ببینند که آدم ها چقدر بستنی میخورند،دیده بودن آن‌هایی که میل شیک خورده بودند بستنی خیلی بیشتری می‌خورند نسبت به آنهایی که میل شیک نخورده بودند، این در حالی است که مغز ما به صورت منطقی جواب متضاد به این را میدهد.

آیا رژیم غذایی یک عادت خوب است یا خیر؟

یعنی چه؟ میگوید آقا تو الان رژیم غذایی داری خب، این میل شیک هم خوردید دیگر رژیم را شکسته اید دیگر، دیگر بستنی کم بخورید چون نمی‌خواهید از رژیم فاصله بگیرید ولی دیده بودند آنهایی که این میل شیک را نخورده بودند چون خوردن با اجباری بوده است در مرحله‌ی اول برای آنهایی که خورده بودن، آنهایی که  میلک شیک نخورده بودند دیده بودند که  در مرحله دوم رژیمشان را نکه داشته اند همچنان  و کم بستنی خورده بودند،ولی آنهایی که میل شیک خورده بودند تا آخر بستنی‌ها را خورده بودند به طور متوسط و اینجا فهمیدند مغز از یک راهکاری  دارد استفاده میکند این است که آن فرد را متقاعد میکند میگوید وقتی که میل شیک را خوردید ببیند دیگر این رژیم رفته است کنار چرا؟ چون رژیم داشتند یک کاری است که متحمل صرف انرژی تو باید برخلافت آن رفتار بکنید و این کار سختی برای مغز است. یک سیاستی پیدا می‌کند که تو را دور بزند، میگوید ببین رژیم رفته است کنار دیگر الان می‌خواهی بستنی بخور.ما این را در زندگی روزمره از زندگی خیلی ها میبینیم.

یک دانش‌آموز،یک برنامه‌ی دقیق می‌ریزد و برای یک روز و میگوید من امروز می‌خوام هفت صبح بلند شوم و تا شب مثلا دوازده ساعت درس بخوانم به جای هفت،هشت و نیم بلند میشود و زنگ اولش از دست میرود  و کل روز را دیگر درس نمیخواند یعنی پولیوی میشود و کلا ول میکند. برای یک آزمونی برنامه‌ریزی کرده است، برنامه‌ریزی یک روز اول مریض میشود و نمی‌تواند درس بخواند و آن هفته دیگر درگیرش است و درس نمیخواند. مغز یک جور هایی می آید یک توجیه را پیدا میکند و می گوید ببین دیگر فایده‌ای ندارر ولش کن و این خیلی مهم است که مغز شما با ایجاد عادت‌های جدید به شدت مبارزه می‌کند. این را باید بدانیم .

خب حالا می‌خواهیم برویم سراغ این که عادت‌های ما چه ویژگی‌هایی دارد؛ نکته‌ی اول ویژگی‌های عادت‌ها این است که عادت ها در ناخودآگاه انجام میشوند که توضیح هم دادیم.حالا یک ذره می‌خواهیم عمیق‌تر بشویم، خیلی ها در مبحث تغییر عادت ها می آیند میگویند که آقا ما چگونه عادت‌ها را تحویل بدهیم این عادت ها را معرفی می‌کنیم. میروند جلو ولی سوال اولی که مطرح است این است که ما اصلا چی می‌خواهیم تغییر بدهیم،اصلا ما می‌دانیم عادتهایمان و جوابش این است که خیلی وقتها اصلا نمی‌دانیم چه عادت‌هایی داریم چرا؟ چون عادت‌ها در سطح ناخودآگاه ما دارند انجام میدهند و چیزی که در ناخودآگاه به آن اشراف داشتند کار سختی است برای همین مرحله‌ی شماره یک در عادت‌ها این است که بفهمیم چه عادت‌هایی داریم و این نتیجه‌ی خودآگاهی است.

چگونه با ایجاد تمرکز یک عادت را در خود ایجاد کنیم؟

پس باید اولین کاری که بکنید این است که در خودتان تمرکز کنید،تعمق کنید،توجه کنید، و بفهمید که اصلا چه عادت‌هایی داریم. راهکارهای مختلفی میگویم این که با خودتان صادق باشید،کارهایی که دارید انجام میدهید چه خوب و چه بد در یکهفته بنویسید و تمرکز داشته باشید به خودتان.شما اگر توجه نکنید خیلی وقت ها به غذاتان متوجه نمی‌شوید چه دارید می‌خورید، توجه نکنید در رانندگیتون به رانندگیتان اصلا متوجه نیستد که دارید چه کاری میکنید. مرحله‌ی شماره یک با توجه به اینکه عادت‌ها در ناخودآگاه انجام میشود این است که به عادت‌ها اشراف داشته باشیم و بفهمیم ما چه عادت‌هایی چه خوب چه بد چقدر داریم این یک. ویژگی دوم عادت‌ها این است که کاملا اتومات انجام می‌شود چند تا آزمایش جذاب کرده اند محققان و یکی دوتا را برایتان اینجا براتون تعریف می‌کنیم. اولین اینکه یک سری آدم ها میروند در سینما برای دیدن فیلم. او باز هم هدف از انجام آزمایش را به آنها نمی‌گوید. رتبه بدهند و نمره بدهند، ببینید که چقدر از فیلم خوشتان اومده است و قبل از اینکه وارد محیط سینما بشوند از آنها میپرسیدند.

شما معمولا با فیلم پاک‌کرن می‌خورید یا نمی‌خورید بعد اینا هم دو سری پاک‌کرن داشته اند پاکرن های تازه و با کیفیت و پاکرن ‌های مانده و بی‌کیفیتی پخش می‌کنند بین آدم‌ها و نتیجه این بوده است که آدم‌هایی که عادت داشتن به خوردن پاک‌کرن همراه با فیلم میزان پاک‌کننده‌ای که خورده بودند با پاکرن‌های تازه فرقی نمی‌کرده ولی آدم‌هایی که عادت نداشتند به خوردن پاک‌کرن همراه با فیلم آنها پاک کرن های تازه را خیلی بیشتر خورده بودند نسبت به پاک کردن های مانده یعنی چه؟ می‌فهمید اتومات یعنی وقتی شما عادت دارید به خوردن پاک کرن همراه با فیلم وقتی که فیلم شروع می‌شود شروع می‌کنید به خوردن پاک‌کرن ها اصلا در جریان نیستید زیاد این پاک کرن خوشمزه هستند یا با کیفیت نیستند این چگونه کیفیتش اتومات شروع میشود و آن کار را انجام میدهد ولی وقتی عادت نداریم، این میشود یک رفتار هدفمند و اینکه این رفتار هدفمند تو را متوجه میکند و می‌گویم خب این پانلی خوشمزه است و می‌خورم و میگوید این خوشمزه نیست و نمیخورم.

عادت ها انرژی کمی از انسان می گیرند!

ویژگی دومی که می‌خواهیم در موردش صحبت کنیم این است که عادت‌ها رفتارهایی هستند که انرژی خیلی کمی مصرف می‌کنند دلیلش هم این است که از نظر مغزی و شناختی توضیح دادیم که چرا اینجوری است. در مقابل رفتارهای هدفمند رفتارهایی که انرژی خیلی زیادی برای انجام شما نیاز دارید و مغز شما توانایی انجام رفتارهای هدفمند است در شعاع خیلی بزرگ را ندارد یا بهتر بگویم خیلی زود خسته میشود، بنابراین یک چیزی را باید یاد بگیریم اگر شما یک روز صبح بلند شوید و یک برنامه‌ای برای زندگیتان بریزید از صبح تا شب یک سری رفتار کاملا هدفمند برای خودتان برنامه‌ریزی کنید و میگوید من از امروز دیگر زندگیم را تغییر میدهم مطمین باشید شکست می‌خورید چون مغز شما توانایی تحمل این حجم را  ندارد. شما به طور متوسط چهل تا چهل و پنج درصد کارهای روزانتان عادت گانه‌ است و انرژی متوسط رو به پایین دارد. هندل میشود یک دفعه‌ای وقتی سطح این انرژی می‌برید بالا اصلا خودش می آید با این روند مقابله و مبارزه می‌کند، بنابراین در ترک عادت‌های بعدا میگویم.

عادت ها تغییرات کوچکی به همراه دارند!

عادت‌ها ایجاد عادت‌های خوب با تغییرات خیلی کوچک با ایجاد عادت‌های کوچیک یواش یواش میرود جلو به عادت‌های بزرگ تبدیل میشود و برای این که این را متوجه بشویم که آزمایش داریم یک سری آدم می‌رفتند سر کار به سری اول می گویند یک سری کار هدفمند میدهند که از صبح انجام بدهند و به سری دوم کاری ندارند بعد مثلا ظهر این ها میشود. می آیند این ها را میگویند که بیایند دستتان را نگه دارید در آب سرد.چهاردهمین آدم‌هایی که از صبح کارهای هدفمند زیادی کرده بودند مدت زمانی که می‌توانند دستشان را نگه دارند خیلی کمتر بوده است از آدم‌هایی که هیچ کاری نکرده اند و می‌فهمند مغز ما یک حافظه‌ی رمی دارد.در مورد انجام کارهای هدفمند و وقتی که شما کارهای هدفمند در روز انجام میدهید دیگر این رم پر میشود و ظرفیتش برای کارهای هدفمند بیشتر پر میشود.

ویژگی سوم یک شناخت خیلی جذاب و حیرت انگیز است در مورد مغز باید یک چیزی را متوجه باشید اینکه مغز کاملا تابعی رفتار می‌کند، یعنی چه؟ یعنی شما بعد از اینکه می‌روید سوار ماشین می‌شوید دیگر لازم نیست فکر کنید من الان باید چه کار کنم اتوماسیون ماشین روشن می‌کنیم و شروع می‌کنیم حرکت‌کردن تابع شده است یعنی فضای ماشین یعنی رانندگی نیاز به فکر کردن، توجه، تمرکز نیست. فرض کنید شما یک آدمی هستید که همیشه میروین در اتاقتان بروی تختتان مثلا دراز می‌کشید،یاد می‌گیریم وارد خونه می‌شیوید اصلا احساس نیاز به سریال دیدن نمی‌کنید،همین که وارد اتاق میشوید تختتان را می‌بینید یک دفعه حس می‌کنی می‌خواهید بروید سریال نگاه کنید چون مغز تابع شده است. انقدر آن فضا تکرار شده است همینکه تخت را می‌بینید به شما الهام میشود که بروید آنجا مثلا دراز بکشد سریال ببینید.

چگونه عادت هایی باعث سعادت انسان می شود؟

خیلی از آدم‌ها در مورد خوردن این عادت دارند همین که وارد آشپزخانه میشوند حس می‌کنند و یک چیزی بخورند و یک سری آدم ها مثلا درمورد سیگار کشیدن این عادت را دارند همین که هوا خوب میشود حس می‌کنند باید بروند  بیرون سیگار بکشند مغزشان تابع شده است تا از هوای خوب و سیگار کشیدن.در تعریف عادت گفتیم عادت‌ها در شرایط ها هی تکرار میشوند. آن شرایط خاص منظورمان این مغز تابع یک سری شرایط است و وقتی در آن شرایط قرار می‌گیرد عادت‌ها اتومات شروع به انجام می کنند و نیازی نیست خیلی توجه و تمرکز بکند.

چند تا آزمایش داریم مثلا یکی از آزمایش‌ها این بوده است که آن افرادی که برده بودند فیلم سینمایی ببینند، سینما حالا یک بار دیگر این افراد را میبرند در یک سالن آمفی تائتر که چراغها روشن بوده است و میگویند بیاید بشینیم،سینما ببینیم و همان آزمایش را مجددا تکرار می‌کنند، یعنی یک سری پاک ‌کرن تازه داشتیم و یک سری پاک کرن مانده، نتیجه خیلی جالب بود دیدن که آدمهایی که عادت به خوردن پاک کرن داشتند وقتی که در شرایط آمفی‌تیاتری که به آن عادت ندارند قرار می‌گیرند دیگر میزان پاک کرن سالم و مانده ای که خورده بود یکی نبود پاکن‌های سالم بیشتر خورده بودند و پاک کرن مانده را کمتر خورده بودند،چرا؟ چون دیگر در شرایط سینما نبودند که رفتار اتومات انجام بشود در شرایط جدید رفتار اتومات انجام نمی‌شود یا یک شهردار دیگری که می‌خواهد دوچرخه‌سواری را بیاید در یک محله‌ای فرهنگ‌سازی بکند و موفق نمیشود بعد می آیند آنالیز می‌کنند وضعیت را می‌بینند آدم‌هایی که بیش از چهار سال بوده است که در آن محل استقرار داشتند تقریبا هیچ کدام این فرهنگ جدید را قبول نکرده بودند.

ولی آدمایی که اخیرا آمده بودند در آن محله مثلا بین یکی دو ماه تا شش ماه بود که به اون محل اضافه شده بودند خیلیاشان فرهنگ را قبول کرده بودند و آن موقع می‌فهمند که مغز تابعی رفتار می‌کند یعنی آن کسانی که چهار سال در آن محله مغزش دیگر شرطی شده است میگوید اینجا دوچرخه سواری نمی‌کنیم، ولی آن کسی که تازه اومده بودند در آن محله و از آمادگی تغییر را دارند و می‌تواند تغییرات را بپذیرند چون هنوز عصبی در مورد آن محله سفت نشده است در مغزشان یا مثلا اومدند تحقیق کردن اخیرا دیدند که ما همه‌مان حس می‌کنیم وقتی شامپو کف نمی‌کند سر ما را خوب نمی‌شوید این در حالی است که این یک عادتی است که ما داریم اصلا این که شامپو کف بکند یا نکند اهمیتی در میزان کیفیت شستشو ندارد.

این شرکت‌ها اضافه می‌کنند به شاما که شامپو کف کند اتفاقا ما حس می‌کنیم شامپویی خیلی خوب و بحال است که کف کند با اینکه اصلا اینجوری نیست. این را شرکت‌ها اضافه میکنن چون ما عادت داریم به اینکه شامپو باید کف کند و خوب بشورد و اصلا شامپویی که کف نمی‌کند را حس می‌کنیم خوب نمیشورد. این را شما امتحان کنید.من یک سری صابونهایی که خوب کف نمی‌کنند و خوب در آب حل نمیشوند قبلا امتحان کرده ام،خودم هنگامی که می‌شوید دست و صورتتان را واقعا حس میکنید اصلا نمی‌شوید، همان رفتار عادت کننده است ا که مغز ما تا زمانی شامپو خوب است تا وقتی که خوب کف می‌کند.

خب برویم حرفایمان را جمع‌بندی کنیم: اول از همه از اینجا شروع کردیم که عادت را تعریف کردیم گفتیم که سه ویژگی اتومات انجام میشود و در یک شرایط خاص هی تکرار میشود در بخش ناخودآگاه مغز.بعدش آمدیم از دیدگاه مغز گفتیم که عادت‌ها چگونه شکل می‌گیرند و رفتارهایی هستند که انرژی خیلی کمی مصرف می‌کنند در مقابل رفتارهای هدفمند. بعدش امدیم ویژگی‌های عادت‌ها را گفتیم، گفتیم که عادت‌ها در سطح ناخودآگاه ما ایجاد میشوند به صورت اتومات هم انرژی خیلی کمی مصرف می‌کنند و اینکه مغز تابعی رفتار می‌کند و در شرایط خاص هی تکرار میشود.

چگونه شناخت خود باعث، زندگی بهتر و خوش‌بینی می شود؟

وقتی انسان میخواهد به سمت چیزی برود و نسبت به آن شناخت ندارد یک محاسبات توهم گونه ای در این مغز ایجاد میشود میگوید نه من خودم میدانم احساس میکنم خوب است،حسمان اسیر بشود ولی باید بدانیم که این واکنش یک حالت ابتدایی عملکرد نیست یک واکنشی که به شما توانایی بدهد.

توهم شناختی چیست و چه تاثیری در زندگی دارد؟

یک توهم شناختی که تقریبا در هشتاد درصد آدما وجود دارد بیشتر مافکر می‌کنیم احتمال اینکه سرطان بگیریم یا در یک تصادف رانندگی باشیم خیلی کم است و فکر می‌کنیم قرار است عمر طولانی داشته باشیم و شرایط شغلی خیلی خوبی در انتظار ما است هر چقدر بیشتر خوشبین باشیم با دوری از واقع‌گرایی یعنی فاصله‌ی بیشتری از حقیقت داریم؛مثلا در قتل،میزان طلاق نزدیک چهل درصد برآورد میشود یعنی از هر پنج تا زوج دو نفر دارند از هم جدا میشوند و دارایی‌هایشان تقسیم می‌کنند ولی وقتی از زوج‌های جوان در مورد احتمال جدایی‌شان می‌پرسند این اتفاق صفر درصد تخمین می‌زند و حتی وکلای طلاق هم که در معرض این شرایط بودن و واقعیت و از نزدیک لمس کرده است.

بودن احتمال طلاق گرفتن خودشان و خیلی کم برآورد می‌کنند این نشان میدهد که خوشبین‌ها کمتر مستعد طلاق نیستند بلکه بیشتر مستعد ازدواج مجدد هستند. سامان دادن یک ازدواج مجدد پیروزی امید بر تجربه تازه اگر ازدواجم بکنید بچه‌دار می‌شوید و همه مان فکر می‌کنیم به طرز خارق‌العاده‌ای بچه‌هایمان با استعداد هستند. از هر چهار انگلیسی سه نفر گفته بودن که نسبت به آینده‌ی خانوادشان خیلی خوشبین هستند یعنی هفتاد و پنج درصد این در حالی که فقط سی درصد معتقد بودند که خانواده‌ها در حال حاضر عملکرد بهتری نسبت به چند سال پیش خودشان دارند.

چگونه نسبت به اطرافمان خوش بین باشیم؟

نکته‌ی مهم این است که ما نسبت به خودمان بچه‌هایمان اطرافیانمان خوش‌بین هستیم ولی نسبت به آدمی که کنارمان نشسته است به همان اندازه خوش‌بین نیستیم و خیلی تا نسبت به همشهریان و وضعیت آینده‌ی کشورمان اصلا بدبین هستیم این به این معنا نیست که ما فکر می‌کنیم همه چیز به طور شگفت‌انگیزی برای ما در آینده خوب است، بله فکر می‌کنید این یک منحصر به فرد ماموریت ایجاد می‌کند. تحقیقات زیادی شده اسن که نشان میدهد ما در ارزیابی خودمان خیلی خوب عمل نمی‌کنیم این اثر دانکرود که نتیجه‌ی تحقیقات دیوید دانی و جاستین کروگر از سال هزار و نهصد و نود و نه به بعد این اثر را بروی بیش از صد تحقیق کرده اند مثلا در تحقیق وقتی از مهندسین نرم‌افزار دو کمپانی خواستند که عملکرد خودشان را ارزیابی کنند سی و دو درصد از افراد کمپانی اول و چهل و دو درصد از افراد کمپانی دوم خودشان راجزو پنج درصد برتر ارزیابی کرده بودند.

تحقیق دیگری هشتاد و هشت درصد از رانندگان آمریکایی قابلیت رانندگی شان را بهتر از میانگین ارزیابی کرده بودند از دانش آموزان یک مدرسه خواستند نمرات خودشان را حدس بزنند اکثریت خیلی بهتر از چیزی که بود حدس زده بودند و فقط افرادی که وضعیت خیلی خوبی داشتند توانستن نمرشان را درست حدس بزنند یا حتی کمی کمتر از نمره‌ی باقیمنده بودند، جالب اینجا است که هر چقدر وضعیت درسی ضعیف‌تر بود میزان اشتباهی که دانش‌آموزان کرده بودند بیشتر بود؛ مثلا کسی که نمرش ده درصد بود تخمین زده بود پنجاه و پنج درصد گرفته بود چهل و پنج درصد اختلاف. کسی که سی و پنج زده آزمونش را و تخمین زده بود که شصت و پنج زده است سی درصد اختلاف دارد. کسی که درست زده بود تخمین زده بود هفتاد درصد  دارد کم میشود ده درصد اختلاف دارد آخر آنهاییم که مثلا نود زده بودند فکر می‌کردن هشتاد و پنج زده اند یعنی حتی یه ذره کمتر از چیزی که بود تخمین زده بودند یکی از دلایل این مسئله هم فکر می کنم واضح است چون افرادی که ضعیف‌تر هستند شناخت کمتری هم در ارزیابی وضعیت خودشان دارند.

چگونه اعتماد به نفس خود را کسب کنیم؟

شما اولش که میخواهید یک کاری را شروع کنید مثلا فرض کنید می‌خواهید تدریس کنید اعتماد به نفس خیلی زیادی دارید این تدریس کاری ندارد که چیزایی که بلد هستید را به دیگران یاد بدهید  که خیلی ساده می‌بینیم ولی بعد از یک مدتی که این کار را انجام میدهیم از جزییات و تکنیک‌ها و چالش‌هایی که در مسیر است مطلع می‌شویم و این شماره به واقعیت نزدیک‌تر می‌ شود و همین است که آنقدرها هم کار ساده‌ای نبوده است. بعضی‌ها آمدند گفتند در این تحقیق که در مورد نمرات دانش آموزان بوده است این در واقع خودشان می‌دانستند که نمرات خوبی ندارند ولی خجالت می‌کشند بعد اومدند و این آزمایش را دوباره تکرار کردند اومدن چه کاری را انجام دادند گفتند: کسانی که درست تخمین بزنند نمره‌ی خودشان را  به آنها جایزه نقدی میدهیم و بعد دیدن که وضعیت تخمین دانش‌آموزان بهتر نشده است بلکه در بعضی از موارد بدتر شده است  بعد آمدن گفتن که کسانی که اشتباه حدس بزنن تنبیهشان می‌کنیم، باز هم وضعیت بدتر شد.

این به ما یک چیزی میگوید اینکه دانش‌آموزان اینطوری نبود که بدانند نمراتشان بدتر می شود ولی نخواهم بگویم واقعا دیدگاهشان این بود که وضعیت خیلی خوبی دارند. این آزمایش‌ها را آمدند در زمینه‌های مختلف انجام دادند مثلا اینکه چقدر منطقی هستید،چقدر در برقرار کردن ارتباط با دیگران قوی هستند، وضعیت هوش هیجانی مان در چه وضعیتی است چقدر با انصاف نتیجه یکسان ما بهتر است از آن چیزی که هستیم خودمان تخمین می‌زنیم ولی خب نمیشود همه مان از بقیه بهتر باشیم که این تضاد منطقی دارد. این پدیده یعنی تعصب خوش‌بینی یک پدیده‌ی جهانی در خیلی از کشورهای مختلف غربی،شرقی در مردان و زنان بچه‌ها این مشترک سوالی مطرح است یا این مقوله چیز خوبی است.

رمز شادی در زندگی چیست؟

برای ما در زندگی یا نه بعضی‌ها میگویند رمز شادی این است که ما انتظارات کمی داشته باشیم آنها فکر می‌کنند وقتی که انتظار داریم در زندگی موفق باشیم، روابط خوبی با دیگران داشته باشیم،شغل خوبی داشته باشیم و نداریم این باعث ناامیدی ما میشود ولی اگر انتظاری نداشته باشیم وقتی که یک اتفاق خوب برایمان می افتد خیلی شگفت زده میشویم و حس خوبی پیدا می‌کنیم.

این دیدگاه به سه دلیل غلط است؛یک هر اتفاقی که بیفتد چه موفق بشویم چه نشویم انسان‌هایی که انتظار بالاتری دارند همیشه هم حس بهتری دارند به خاطر این که احساسی که ما هنگام گرفتن یا از دست دادن یک شغل داریم بستگی به این دارد که چطور آن را برای خودمان تقسیم می‌کنیم.مارگارینمارگارین دو تا روانشناس اومدند بر روی دانش آموزان با سطح انتظارات بالا تحریک کردن و فهمیدند که انسان‌هایی هستند که انتظارات بالا موفقیتشان به ویژگی‌های شخصیتی خودشان را میدهند.

من آدم باهوشیم،آدم لایقی هستم برای همین نتایج خوبی دارم در آینده این نتایج درخشان تکرار میشود وقتی هم که موفق نمی‌شدند برای این نبود که آنها مشکل داشتند به خاطر این بود که امتحان منصفانه نبود شرایط نامناسب قبل امتحان برایشان پیش آمده بود و دفعه بعدی حتما بهتر میشود انسان‌هایی که انتظار کمی داشتند برعکس قانون را خراب می‌کردند به خاطر خنگ بودن آنها وقتی هم موفق می‌شدند به خاطر این بوده که امتحان به طور اتفاقی ساده بوده است دفعه‌ی بعدی حتما حقیقت یقشان را می‌گیرد.

دلیل دوم این که فارغ از نتیجه نهایی پیش‌بینی‌کردند یک کار هیجان‌انگیز و خوشحال کننده جرج اوناسیسارسطو یک دانشگاهی از منشا خواست فرض کنیم قرار است با یک آدم مشهور مثلا یک سلبریتی،یک قراری داشته باشیم با آن صحبت کنیم بعد گفت چقدر حاضر هستید خرج کنیم که اون فرد را الان ببینید.سه ساعت بعد ببینیم،بیست و چهار ساعت بعد ببینیم،سه روز بعد ببینیم یک سال باید ببینیم یا ده سال بعد،فهمید که دانشجوها حاضرند بیشترین پول را برای سه روز بعد پرداخت کنند که جالب است مربوط به همان لحظه نمیشود آنها مشتاق بودند که بیشتر خرج کنند تا بیشتر منتظر بمانند البته این دوست نداشتن یک یا ده سال صبر کنیم چون واضح است هیچ کسی از یک سلبریتی پیر خوشش نمی آید.

اهمیت پیش بینی در ایجاد خوشبینی ذهنی

سه روز به نظر منطقی می‌رسید برای چی؟ اگر الان می‌رفتیم سر قرار همه چیز تموم میشود اما اگر سه روز بعد بروید سراغش پر از پیش‌بینی‌های هیجان‌انگیز و لحظه‌های پر خاطره دارید.این زمان روانشاسان که فکر کنند کی کجا و چگونه این اتفاق می‌خواهد بیفتد پیش‌بینی‌کردند که آنها را شاد می‌کردند مثل اینکه مردم چهارشنبه‌ها را بیشتر از جمعه‌ها دوست دارند. عجیب است چهارشنبه‌ها روز کار است و جمعه‌ ها تعطیل است این به خاطر این نیست که آنها کار را بیشتر از تحریک دوستدارند بلکه این است که روزهای چهارشنبه مشغول برنامه‌ریزی و پیش‌بینی‌های مورد نیاز برای آخر هفته هستند ولی در جمعه‌ها تنها چیزی که به آن فکر می‌کنند هفته‌ی کاری پیشرو است پس خوشبینانه همه‌ی ما تا حدودی افسرده می‌شدیم چرا که یک مقداری از تفریحات و ایام خوش خودمان را از دست می‌دادیم.

آدم‌های واقع‌بین یک مقدار آرام‌تر و شاید بتوانیم بگویم همراه با یک افسردگی خفیف نسبت به آدم‌های خوشبینی اما آدم‌هایی که در بدبینی سقوط می‌کنند گاها دچار افسردگی‌های خیلی عمیق میشوند تمایل دارند آینده  خیلی تیره‌تر و تاریک‌تر از آن چیزی که است ببینیم.خوشبین‌ها واقعیت‌ها را در درون خودشان تحویل می‌دهند به نحوی به آنها نگاه می‌کنند که دوست دارند اتفاق بیفتد و پیدا کنیم نکته‌ی مهم این است که تغییر در دیدگاه تا حدودی روی واقعیت‌ها هم تاثیر می‌ گذارد و واقعیت‌ها را هم تغییر می دهد.

این سومین است که چرا پایین آوردن سطح توقعات انسان را خوشحال نمی‌کند تحقیقات نشان میدهد که خوش‌بینی نه تنها با موفقیت ارتباط مستقیم دارد بلکه منجر به موفقیت میشود. در واقع باعث میشود شما را به تلاش وادار کند (در مورد این آخرای پادکست بیشتر صحبت می‌کنیم.)مثلا خیلی وقت ها همین دیدگاه که آینده‌ی خوبی در انتظارمان است باعث میشود اضطراب مان کمتر بشود و سالم‌تر بمانیم و زندگی بهتری را تجربه کنیم،برویم یک ذره بیشتر از دیدگاه شناختی خودمان را بشناسیم یک تحقیق جالبی داریم از آدم‌ها که شما چقدر احتمال می‌دهید که در آینده به سرطان مبتلا بشوید.

دو گروه وجود دارد آنهایی که بدبینانه به مسئله نگاه کرده بودند و میگفتند مثلا من به احتمال پنجاه درصد در آینده سرطان می‌گیرم، گروهی خوشبینانه نگاه می‌کردم می‌گفتن نه من ده درصد سرطان می‌گیرم بعد به جفت این گروه‌ها میایم میگویم به طور متوسط احتمال ابتدا فردی در شرایط شما به سرطان سی درصد است بعد دوباره ازشان می‌پرسیم میگویند حالا دانستن این نکته چقدر احتمال می‌دهید سرطان مبتلا بشیوید و در آینده گروه اول میگویند ما فکر می‌کنیم مثلا سی و پنج درصد یعنی درصد از پنجاه به سی و پنج کنترل است، گروه دوم میگویند ما فکر می‌کنیم یازده درصدی تقریبا درصد تغییر ندادند.

باید چگونه خودشناسی را بدست آوریم؟

نکته اینجاست که آنها کاملا متوجه هستند ولی فکر نمی‌کردند که این اعداد ربطی به انها داشته باشد انسان در شروع زندگی مشترک می‌دانند که آمار طلاق چهل درصد و فکر می‌کنم برای دیگران چهل درصد و به خاطر ویژگی‌های شخصیتی که انها دارند و توانایی‌هایی که دارند این احتمال برای آنها خیلی کمتر وگرنه شاید اگر واضح فکر می‌کردند که احتمال طلاق چهل درصد و عدم سلامت روانی هم بعد از ازدواج پنجاه درصدی برای کسانی که طلاق نمی‌گیرند هیچوقت وارد قمار با احتمال ده درصد نمی‌شوند پس تفکر ما این است که سیگار می‌کشند ولی قرار است بقیه را بکشند با من کاری ندارد.

تمام اطلاعاتی که دوست داریم را می‌گیریم اطلاعاتی که دوست نداریم را فیلتر می‌کنیم حالا از نظر شناختی چه اتفاقی دارد در مغز می افتد محققان مشاهده کرده اند یک قسمتی در مغز داریم به نام لینتریس جایرز یعنی چین خوردگی سمت چپ و جلوی من وقتی به افراد خبرهای خوب میدهیم مثلا این که احتمال ابتلا به سرطان بیست درصد کمتر از آن چیزی که تو فکر می‌کنی به شدت شروع به فعالیت می‌کنید.

آدمی با تعصب و خوش‌بینی باشید واقع‌گرا باشید یا بدبین باشید در تمام موارد این قسمت به خوبی عمل می‌کنید در طرف دیگری در مغز رایت اینترنتای خوردگی سمت راست و جلوی من این قسمت یک ناحیه‌ای وجود دارد که مسئول پردازش خبرهای بد مشکل اینجا بود که این قسمت کارش را به خوبی انجام نمی‌دهد هرچقدر خوش‌بین‌تر است،این قسمت کمتر نسبت به اطلاعات منفی پاسخ میدهد؛ مثلا در فیلم چربی اگر دیده باشید واقعا اینقدر بزرگ بود که مشکل اصلی و اولیه این بود که مسئولین دانایی پذیرش واقعیت را نداشتند یعنی احتمالا این قسمت مغزشان آن اطلاعات منفی و سانسور می کرده است یا همین خدای خودمان همه اولش فکر می‌کردند قرار است یکی دو ماه دیگر تمام شود این در حالی که هیچ اطلاعات علمی و مستندی وجود نداشت که این اتفاق می‌افتد ولی یک جمله‌ای از یک جا می‌شنیدیم همان یک جمله را می‌گرفتیم و کلی اطلاعات دیگر را در ذهنمان سانسور می‌کردیم.

امواج مغزی چگونه باعث خودشانسی می شود؟

قسمت بعدی جالبه آمدند با یک دستگاه مغناطیسی کوچک در مغز امواجی وارد کردند که باعث می‌شود برای مدت کوتاهی فعالیت مربوط به ناحیه‌ای که مسئول پردازش اطلاعات منفی کاهش پیدا کند. خب نتیجه این بود که تعصب و خوش‌بینی افزایش پیدا می‌کرد بعد آمدند قسمتی که اطلاعات خوبی را در خودش جای می‌ دهد دخالت کردند و دیدن که تعصب و خوش‌بینی ناپدید میشود این یک چیزی را به ما میگوید که میشود روی تعصب و خوش‌بینی تاثیر گذاشت و هدایتش کرد.

چرا؟ چون که تعصب و خوش‌بینی مشکلات خیلی زیادی هم برای انسان‌ها ایجاد میکند در یک بررسی آماری متوجه شدند بعد از روی جایی که برای آتش‌نشان‌ها رخ داده بود خیلی از آنها گفتند ما فکر نمی‌کردیم آتیش قرار است همچین کاری بکند یا همین ویروس کرونا هیچکس اولش فکر نمی‌کرد کلا قرار است همچین کاری بکند، برایم بین خیلی از کارهایی که آن اوایل انجام می شد شاید منطقی نبود حالا می‌خواهیم برویم یک ذره عمیق‌تر بشویم در این بحث انسان‌ها به دنبال این هستند که مقاومت و امنیت خودشان را ارتقا بدهند و در همین راستا مغز هم به دنبال ارتقا و رشد خودش است.

این تعصب شناختی یک ساختار دارد که بتواند شرایط ورود افراد به مسیرهای جدید را امکان‌پذیر بکند. این خوشبینی دست میدهد چون مغز می‌خواده رشد کند تجربه کند و در نتیجه این رشد احساس امنیت خودش را بالا ببرد وقتی انسان میخواهد به سمت چیزی برود و نسبت به شناخت ندارد یک محاسبات توهم گونه ای در مغز ایجاد میشود، میگوید نه من خودم میدانم احساس می‌کنم خوب است، حسم به من میگوید خوب است که بتواند وارد این مسیر بشود ولی باید بدانیم که این واکنش های ابتدایی و عملکرد نیست یک واکنش که به شما توانایی ورود به یک مسئله را میدهد اول که می‌خواهی ازدواج کنید طرف را نمی‌شناسید. واکنش خوشبینانه مرز به ما کمک می‌کند بتوانیم وارد این جریان بشویم و برویم و تجربه کنیم. این مسئله معنیش این نیست که اگر زندگی را شروع کنیم زندگی خوبی هم خواهیم داشت وقتی زندگی خوبی دارید عملکرد خوشبینانه هم داشته باشید، باید در زندگی رشد کرده باشید توانایی‌های زیاد شده باشید تا بتواند زندگی خوبی هم ایجاد کنید ولی عملکرد خوشبینانه وقتی رخ میدهد که مغز رشد کرده است.

چگونه بدبینی باعث بروز مشکل در زندگی می شود؟

مدارهای مختلف در مغز ایجاد شده و توانایی‌های فرد افزایش پیدا کرده است و حالا با این توانایی‌ها می‌تواند زندگی خوبی هم ایجاد بکند. خیلی وقت ها بدبینی‌ها برای این که واکنش خوشبینانه ایجاد میشود و در وارد عملکرد خوشبینانه نمیشود یعنی شروع به انجام دادن آن کارهایی که باید انجام بدهی نمی‌کنی و در مسیر نمیروی و باعث ایجاد یک سرخوردگی و اختلال در مغز می‌شوی و مغز مواجه با آنچه میگویی میگوید.

ببینید توهمی که تو را به یک جا نمی‌رساند نسبت به آن خوش‌بین نباشد و انسان‌ها و در بینش دچار میشود پس ما می‌فهمیم واکنش‌های خوشبینانه ای که منجر به یک عملیاتی نمیشوند خیلی خطرناک هستند وگرنه خود واکنش خوش‌بینانه به نظر برای انسان‌ها خیلی مفید است؛ مثلا فرض کنید یک فردی با واکنش‌های خوشبینانه وارد مقوله‌ی ازدواج میشود بعد از ازدواج دچار مشکلی در زندگی میشود واختلاف دامنه حالا باید از طریق همان واکنش‌های خوشبینانه شروع به اقدامات عملی خوشبینانه بکند یعنی چی؟ یعنی عملکردهایی داشته باشد که آن فرد را به آن ذهنیت خوشبینانه ابتدایی که داشته است و آن چیزهای خوبی که در ذهنش می‌خواهد برای زندگی اش نزدیک بکند، یعنی یک جورایی واکنش خوش‌بینانه مثل یک نقشه هم می‌ماند که چشم‌اند و انتظار را به ما میگویند، بعد از آن ما باید با عملکرد خودمان سعی کنیم آن چشم‌انداز را به واقعیت تبدیل کنیم.

وقتی که انسان و عملکرد خوشبینانه را ندارد حس‌های منفی بعد درونش خیلی زیاد می‌شود در توهماتش حس خوبی نسبت به خودش دارد در واقعیت حس‌های بدی را تجربه می‌کند و این تا حدودی فرد را نامتعادل می‌کند و تضاد را در درونش زیاد می‌کند. عامل افسردگی سرخوردگی و منفجر شدن در افراد میشود دیگر این فرد نمیتواند به چیزی ایمان داشته باشد به چیزی اعتماد کند و از آن چیز امنیت بگیرد. پس ما باید خودمان را در مقابل خطرات ناشی از این محافظت کنیم در عین حال از وجودش هم برای زندگی بهتر و ساختن آینده امیدوار بودن استفاده کنیم.آگاهی یکی از روش‌هایی است که می‌تواند به ما کمک کند ومهم  از خود آگاهی توجه به چیزهایی است که یاد می‌گیریم.

چگونه با از بین بردن عادت های بد استرس خود را کم کنیم؟

سلام من شیوا هستم از سبکتو دات کام که با یک پادکست دیگر همراه شما هستم. در این روزها خیلی مواظب خودتان و کسانی که دوسشان دارید باشید و تا حد امکان قرنطینه‌ی خانگی را رعایت کنید.اما پادکست امروز در مورد عادت‌ها،عادت‌هایی که زندگی شما را دگرگون می‌کنند،عادت‌های شما مهم‌ترین ویژگی شما برای ساختن آینده است اگر به دنبال مطالب یا کتاب‌هایی باشید که زندگی را دگرگون کنیم احتمالا می‌دانید که عادت‌ها چقد مهم هستند. انسان‌های موفق یا ثروتمند هم با دگرگون کردن عادت‌های روزمرشان توانستند ویژگی‌های فردی را خودشان ایجاد کنند تا بتوانند خواسته‌ها و اهدافشان برسند اما باید چه عادت‌هایی را در خودمان ایجاد کنیم در این پادکست از سبک تو دات کام به بررسی عادت‌هایی می‌پردازیم که همه‌ی افراد می‌توانند در زندگیشان ایجاد کنند و احساس فوق‌العاده‌ی دگرگون شدن را تجربه کنند پس با من همراه باشید روز را با یک شروع باشکوه آغاز کنیم.

چگونه عادت های خوبی را برای زندگی پیدا کنیم؟

شاید عادت دارید که هر روز پیاده روی کنید شاید از مراقبه صبحگاهی لذت می‌برید شاید هم صبحتان را با یک صبحانه‌ی سالم و لذیذ شروع می‌کنید برای شروع روزتان برنامه‌ی منظمی دارید داشته باشید.برنامه‌ی رشد فردی را از بین کارهای مورد علاقتان انتخاب کنید به این ترتیب انجام این کارها برایتان سخت نخواهد بود برنامه‌ی منظم ضرب آهنگ پر شوری هم به زندگیتان میدهد این برنامه از میزان استرستان کم می‌کند و دیگر شاهد آثار خستگی ذهنی در خودتان نمی بینید از این گذشته دچار سردرگمی هم نمی شوید چرا که به خوبی می‌دانید که می‌خواهید چه کاری انجام بدهید،ایجاد عادت‌های مفید راه‌گشای موفقیت شما خواهد بود.

قانون بیست هشتاد را سرلوحه‌ی آن قرار بدهید قانون بیست هشتاد یا پارتو بسیار ساده است و می‌گوید هشتاد درصد نتایج به دست آمده حاصل تنها بیست درصد از تلاش شما است. برای رشد فردی کافی تلاشتان را در جهت مناسبی سرمایه‌گذاری کنید به این ترتیب با ایجاد عادت‌های مفید انرژیتان را به بهترین شکل مدیریت می‌کنید. از انرژی شما می‌تواند معجزه‌ی های بزرگی را رقم بزند با تقسیم انرژی بروی فعالیت‌های مختلف به نتایج دلخواهتان برسید هر چقدر مطالعه کنید باز هم کم است، پس مطالعه کن مطالعه راهی فوق‌العاده ای برای افزایش دانش است، کتاب‌ها دریچه‌ی خلاقیت شما را باز می‌کنند پس دنبال کتاب‌هایی باشید که ایده‌های جدیدی پیش روی شما قرار میدهند فراموش نکنید کتاب خواندن در مسیر رشد فردی نوعی مراقبه به شمار میرود.

چگونه با از بین بردن عادت های بد استرس خود را کم کنیم؟

به همین خاطر است که مطالعه از استرس شما کم میکند که با ایجاد عادت مطالعه مهمان بزرگان علم و ادب می‌شوید. عادت مفید مطالعه ایده‌ها و نگرشی را به شما میدهد که می‌تواند زندگیتان را متحول کند. با یک دست چند هندونه بلند نکنید جالبه بدانید که تنها دو درصد از افراد جهان می‌توانند چندین وظیفه رد همزمان و باموفقیت به نتیجه برسانند انجام این کار تمرکز شما را پایین می آورد البته شاید شما هم جزو آن دو درصد باشید. اما در غیر این صورت این کار بازدهی فردی را به شدت به کارتان می آید، کارهاتان را اولویت‌بندی کنیم با توجه به شناختی که از توانایی خودتان دارید وظایفی را انتخاب کنید،موفقیت در انجام یک کار عالی به مراتب بهتر از انجام هستند.

این کار نیمه‌تمام،این عادت می‌تواند استفاده از توانایی‌هایتان را دگرگون کند نیمه‌ی پر لیوان را ببینید یک گل در بین بوی از خارها رشد میکند، کدام توجه شما را به خودش جلب می‌کند. انبوه خارکلاته کرده است یا گل‌های خوش عطری که از بین خارها قد کشیده اند انتخاب باشماست!. خوشبختی میتواند در یک قدمی شما باشد و در عین حال شما را در کوهی از مشکلات غوطه‌ور باشید.

حقیقت این است که به جز شما هیچ نجات‌دهنده دیگری وجود ندارد پس به دنبال عادت‌هایی باشید که زندگیتان را دگرگون و هدفتان را مشخص نگه می‌دارد برداشت ما از چیزهایی که در زندگی می‌بینید یا تجربه می‌کنید روزهای آینده بیشمار می‌سازد، پس با بند هر آنچه در زندگی دارید سپاس‌گزار باشید تا نعمت‌های بیشتری دریافت کنید.فیلتر انسانی را فراموش نکنید آدم‌های اطراف شما انرژی شما را تعیین می‌کنند به خاطر داشته باشید شما مجموعه‌ای از پنج انسانی هستید که بیشترین زمان خود را با انها سپری می‌کنید با افرادی نشست و برخاست کنید که با نگرشی مثبت با زندگی روبرو میشوند. از آدم‌های منفی باف دوری کنید آنها انرژی شما را تخلیه می‌کنند ارزش جوهره‌ی جسم سالم ورزش تاثیرات ارزشمندی روی سلامت فیزیکی بدن میگذارد از این گذشته عادت مفید ورزش کردن میزان خلاقیت فرد را هم و خلاقیت مهارت‌های شناختی فرد را توسعه میدهد.

ورزش باعث از بین رفتن استرس های بد می شود؟

ورزش منظم هورمون اندورفین را در بدن آزاد می‌کند این هورمون بدن را از غم و افسردگی به دور نگه می‌دارد با ایجاد عادت ورزش منظم نشاط و خلق و خوی شما هم بهبود پیدا می‌کند. هنر گوش دادن را دست کم نگیرید باتمام به صحبت‌های طرف مقابلتان گوش بدهید با این کار احساس خوبی در آن به وجود می آورند و به مخاطبتان احترام می‌گذاریم از این گذشته درک بهتری از صحبت‌های آنها هم خواهید داشت،گوش دادن عادت مفید و ارزشمندی را که دانش شما را ارتقا میدهد و میتواند موقعیت‌های زندگیتان را متحول کند.

شبکه‌های اجتماعیتان را کم کنید متوسط زمانی که هر روز در فضای مجازی سپری می‌کنید را به حداقل برسانید هر چقدر بیشتر در شبکه‌های مجازی به سر ببرید بیشتر در معرض افسردگی قرار میگیرید، زمانی که در این فضا هستید به رشد فردی شما کمکی نمیشود. موفقیت شما در گرو مدیریت این زمان‌های نهفته است شما اصلی‌ترین سرمایه‌ی خودتان هستید از گرانبهاترین سرمایه‌ی خودتان محافظت کنید.

به اندازه بخوابید،خوابیدن ریتم طبیعی شما را بهبود می‌بخشد و به این ترتیب احساس شادمانی و عزت نفس بر شما افزایش پیدا می‌کند. برای خودتون وقت بگذارید مهارت مورد علاقه‌تان را یاد بگیری. غذای مورد علاقه‌تان را درست کنید و خودتان‌ را تماشای زیباترین منظره‌ای موجود مهمان کنید، شاید برای ساختن این عادت به زمان زیادی نیاز باشد اما باور کنید رشد فردی ارزشش را دارد عادت‌های شما ضامن پیشرفت و موفقیت شما هستند، آستین بالا بزنید و دست به کار شوید.

معرفی یک کتاب برای کاهش افسردگی

حالا معرفی کتاب جدید داریم. در سال دو هزار و چهار پس از مرگ پدرش دچار افسردگی شدید شد و با تشویق دخترش شروع به مطالعه‌ی کتاب‌های روانشناسی قدیمی و تحقیق در مورد تفکر مثبت و قانون جذب کرد و تقریبا زندگیش را در پی این تحقیقات وقف کرد و در نهایت یک از پرفروش‌ترین کتاب‌های دنیا را نوشت کتاب راز که فیلم آن توجه افراد زیادی را به خودش جلب کرد و توانست زندگی انسان‌های زیادی را نجات بدهد و دوباره به آنها برگرداند بعد از انتشار کتاب راست راندابن کتاب‌های کامل‌تری نوشت از جمله معجزه که به طور تخصصی به مباحث قانون جذب پرداخت کتاب معجزه یک قدم فراتر از بقیه کتاب‌ها قدم برداشته است و از اثر سپاسگزاری میگوید اینکه چطور در یک برنامه‌ی بیست و شیش روزه برای رسیدن به اهداف خواسته‌هایمان تلاش کنیم.

راندابن این کتاب از تجربیات خودش میگوید و اتفاقاتی که زندگیش را دگرگون کرد ، آن در این کتاب با بیست و شیش درس به خواننده‌ها میگوید که چگونه سپاسگزاری می‌تواند زندگی همه‌ی افراد را متحول کند در حال حاضر این کتاب با ترجمه‌ی نفیس و از انتشارات درسا به قیمت چهل و هفت تومن در بازار موجود است و همچنین شما می‌توانید میکروکانونی و نوشتاری معجزه را از طریق اپلیکیشن یا وب سایت سبکتو دانلود کنید و از مطالعه به روش میکرو کتاب لذت ببرید

۴ نکته خیلی مهم در یادگیری که لازم است حتما بدانیم

هنگامی که آدم ها تصمیم به تغییر می‌گیرند دنبال بهبود و رشد شخصیشان هستند تا یک سری مهارت‌های شغلی و شخصی را یاد بگیرند، برای اینکه در نهایت بتوانند رضایت بیشتری از زندگیشان داشته باشند. توسعه فردی نه تنها به خود فرد که به بسیاری از مدیران کسب و کارها کمک می‌کند تا کارکنانی با انگیزه داشته باشند و همینطور به بسیاری از افراد جسارت میدهد تا کسب و کار خودشون را شروع کنند. یکی از این مهارت‌های اساسی در توسعه فردی مهارت یادگیری است اما چطوری می‌توانیم این مهارت را در خودمان تقویت کنیم.

مهارت یادگیری و اهمیت آن در پیشبرد زندگی

مهارت یادگیری یکی از مهمترین مهارت‌ها است و با داشتن این مهارت در زندگی نسبت به افراد دیگر می‌توانیم یک قدم جلوتر باشیم. چند دهه‌ی اخیر کمتر کسی یادگیری را یک مهارت می‌دانستت و در واقع تمامی توجه‌ها به سمت ضریب هوشی و راه‌هایی برای افزایش هوش بوده است، در واقع مردم فکر می‌کردن توانایی بالای یک فرد در آموختن به خاطر هوش بالای او بوده است و اگر افرادی در یادگیری عملکرد ضعیفی از خودشان نشان می‌دادند آن فرد را با بهره‌ی پایین می‌شناختند، که این تشبیه باعث آزار روحی خیلی از کودکان دانش‌آموز می‌شد و از این که دیگران آنها را کند ذهن می‌دانستند خجالت‌زده بودند.

این درحالی است که امروز دیگه تقریبا همه‌ی آدم‌ها به این موضوع پی بردند که یادگیری یک مهارت است و هر فردی ممکن است برای یادگیری از یک روش به خصوصی استفاده کند، این نتیجه‌ی بهتری را دریافت کند و از نتیجه‌ی آدم های دیگر به موفقیت‌های آنها دست پیدا کند. اما چگونه مهارت یادگیری را در خودمان افزایش بدهیم؟

همانطور که گفتم یادگیری یک مهارتی است که ما می‌توانیم به روش‌های مختلف در بهبود آن تاثیرگذار باشیم. در واقع ما می‌خواهیم حافظه‌ی خودمان را با روش‌های مختلف تقویت کنیم یا به عبارت دیگر قدرت سطح یادگیری در خودمان را افزایش بدهیم که در نهایت بتوانیم به پیشرفت‌های چشم‌گیری در زندگی دست پیدا کنیم. یکی از ارکان اصلی یادگیری داشتن تمرکز است، کسانی که تمرکز بالایی دارند قطعا بازدهی بهتری در یادگیری دارند.

تمرکز خود را در کسب عمل بیشتر کنید

به خود تمرکز هم باید یک نگاه مهارت گانه داشت تا بتوانیم خوب یاد بگیریم و هر روز بهتر و بهتر کنیم. داشتن تمرکز یعنی هم‌سو بودن و برخورداری از توجه و انرژی در انجام یک کاری به طوری که هیچ عامل خارجی نتواند حواس ما را پرت کند. اما برای اینکه مهارت‌های یادگیری خودمان را افزایش بدهیم اول باید سبک یادگیری خودمان را بفهمیم و از میان سبک‌های مختلف و متنوعی که وجود دارد، که خودمون را پیدا کنیم و به آن روش یادگیری مان را انجام بدهیم.همه‌ی آدم‌ها از قدرت یادگیری بهره‌مند هستند.

اما آن چیزی که باعث میشود ما نسبت به دیگران متفاوت‌تر باشیم داشتن ابزارهای لازم برای مهارت یادگیری، برای اینکه بتوانیم مهارت تازه‌ای را یاد بگیریم ما نیازمند ابزارهایی مثل هدف،انضباط شخصی،هوشیاری و انگیزه هستیم. ما قبل از اینکه هر چیزی را بخوایم یاد بگیریم باید هدف مهمی که برای آن می‌خواهیم،این مسیر یادگیری قرار بگیریم را پیدا کنیم برای چه می‌خواهیم این را یاد بگیریم. هنگامی که هدف یادگیری مشخص و شفاف باشد تعهد و انگیزه قطعا پشت سرش می آید و شما برای یادگیری یک دانش یا یک حرفه‌ای یا یک مهارتی باید قبل از هر چیزی انگیزه داشتد باشید.

سعی کنید در یادگیری با انگیزه باشید

انگیزه باعث میشود که شما یادگیری را خیلی بهتر انجام بدهید و احتمالا سختی هایی که در مسیر بهشان برمیخوریم شما را اذیت نمی‌کند. اگر انگیزه‌ی کافی وجود نداشته باشد هیچ کدام از روش‌هایی که برای انجام یادگیری وجود دارد پاسخگو نیست. در واقع موانعی که در یادگیری برااون به وجود می آید می‌تواند شرایط را برای ما سخت و سخت‌تر بکند.

یکی از موضوعات مهم در این زمینه مشخص  کردن تکلیف خودمان است. اول از همه باید به خودمان توضیح بدهیم که چرا مطالعه و یادگیری را شروع کردیم. هدفی که در نهایت قرار است به آن برسیم بعد از این یادگیری چی هستند. اگر هدف ما شفاف باشد قطعا مسیر یادگیری برای ما سخت نخواهد بود. اینجا می‌خواهم شما را آشنا کنم با چند تا شیوه‌ی مختلف.

۱- سبک دیداری در یادگیری

یکی از این شیوه‌ها سبک دیداری است، همانطور که از اسمش مشخص است کسانی که این سبک را دارند از راه دیدن بهتر یاد می‌گیرند و ترجیح میدانی هستند. معمولا برای این افراد دیدن ویدیوهای درس مثلا در یوتیوب یا سایت‌های مرتبط این چنینی خیلی خوشایندتر از مطالعه‌ی متن کتاب است.

۲- سبک شنیداری در یادگیری

سبک دوم سبک شنیداری است حتما خیلی از مواقع متوجه شدید که بعضی از دوستان شما با بلند خواندن درس یا حتی قافیه دادن به آن جزوه یک درسی بهتر می‌توانند یا در این دسته برخی از افراد معمولا بیشتر مطالب را سر کلاس و وقتی که معلم دارد یاد میدهد یاد می‌گیرند. معمولا این افراد با گوش دادن،صدای ضبط شده معلم یا گوش دادن به پادکست‌های آموزشی یا فایل‌های آموزشی خیلی خوب می‌توانند یاد بگیرند.

۳- سبک خواندن در یادگیری

سبک بعدی سبک یادگیری خوندن یا نوشتن است. همانطور که حدس‌ زدید این دسته از افراد با در تماس بودن با متن چه خواندن چه نوشتن بهتر یاد می‌گیرند.معمولا این افراد با یادداشت برداری و مطالعه‌ی کتاب‌های درسی را یاد می‌گیرند. این افراد خیلی خوب بلد هستند که خلاصه برداری کنند.

۴- سبک حرکتی در یادگیری

سبک بعدی سبک حرکتی است. آدم هایی که این سبک دارند معمولا با بازی یا حل معما و دیدن اشیا از نزدیک و آزمایش کردن و وارسی کردن آنها خیلی خوب می‌توانند یاد بگیرند. معمولا اینطور افراد برای اینکه خوب یاد بگیرند مبحثی را ترجیح میدند و دوست دارند حتما یک آزمایش انجام بدهند در آن راستا.

این چند تا از سبک‌های یادگیری خیلی معروف و پرکاربرد است که بهتان گفتم اما از نظر شخصیت من این روش‌های ذکر شده هیچ کدامشون لزوما به صورت مطلق نمیشود یک روشی برای یادگیری شما باشد، در واقع فکر می‌کنم ترکیبی از این روش‌ها برای هر کس می‌تواند به روند یادگیری اش خیلی کمک کند. اگر بخواهیم تجربه‌ی شخصی خودم را بگویم یک روشی که خیلی کمک کرده است در یادگیری مهارت‌ها مختلف به من این بوده است که وقتی چیزی را یاد گرفتم و خوب برایم جا افتاده است بلافاصله شروع کردم به تجویز کردنش. در واقع در این فرایند تدریس است که روند یادگیری برای من کامل میشود.

از آنجایی که دوست دارم در هر اپیزود مرتبط با محتوای آن اپیزود کتابی را به شما معرفی کنم گشته ام  و کتاب‌هایی که در این زمینه ترجمه یا نوشته شده را یک مروری کردم بین تمام کتاب‌هایی که در حوزه‌ی مهارت یادگیری وجود دارد یک کتابی توجه من را خیلی به خودش جلب کرد. کتابی بود اسم ماراتون یادگیری نوشته‌ی آقای سید علی حسینی در این کتاب خیلی در مورد تکنیک‌های مطالعه‌ی صحیح و همانطور تکنیک‌های یادگیری خوب توضیح داده شده بود و بخش‌هایی بود که در مورد نداشتن آگاهی از هدف یادگیری صحبت می‌کرد که چقدر باعث سردرگمی میشود و این که خیلی مهم است ما هدف و چرایی رابدانیم همینطور در خصوص انواع حافظه و اینکه تغییر لایف استاندارد می‌تواند بروی مهارت یادگیری ما تاثیر بگذارد صحبت کرده است.

کتابی بود که توجه من را جلب کرد خواستم که به شما بگویم اگر دوست داشتید در این زمینه بیشتر بدانید حتما این کتاب را مطالعه کنید. البته من این کتاب را نسخه‌ی الکترونیکی در اپلیکیشن و سایت کتابرا مطالعه کردم که اینجا لینک را برایتانن میگذارم. اما در آخر نکته‌ای که می‌خواهم بهتاان بگویم این است که اگر شما هم مثل من فرزند دارید تلاش کنید تا سبک یادگیری فرزندتون را متوجه بشوید تا بتوانیم بهشان کمک کنیم که بهتر یادگیری را انجام بدهند و این مسیر را برایشان شیرین‌تر و جذاب‌تر باشد.

۶ نکته مهم در یادگیری مهارت های ارتباطی که لازم است حتما بدانیم

هیچ کس در این دنیا به صورت کامل شبیه شما نیست. اگرچه برخی از افراد نسبت به بقیه بیشتر به شما شباهت دارند، هر کس به شیوه‌ی خودش دنیا را می‌بیند و به دنبال پیدا کردن مفهومی برای آن هستند. توانایی شما در ارتباط برقرار کردن با افراد مختلف و کیفیت رابطتان تاثیر می‌گذارد و تعیین کننده موفقیت یا شکست شما در انتقال پیام درک نظرات خواسته‌های شما است برای داشتن ارتباط موثر و موفق با افرادی که با شما تفاوت دارند.

چگونه مهارت های ارتباطی را یاد بگیریم؟

باید بخواهید که مهارت‌های ارتباطی را یاد بگیرید.انسان موجودی است اجتماعی و اجتماع با ارتباط و تعامل معنی پیدا میکند مهارت‌های ارتباطی مثل خوب حرف زدن، اعتمادبه‌نفس داشتن،غلبه کردن بر مشکلات کار گروهی،ابراز احساسات،ابراز وجود و ده‌ها مورد دیگر. همشان در چارچوب مهارت‌های ارتباطی قرار می‌گیرند و کسب این مهارت ها خیلی ضروری هستند و ارتباط تنگاتنگی با آینده‌ی فرد مخصوصا کودکان و نوجوانان دارد. حالا مهارت‌های ارتباطی چه هستند؟

مهارت‌های ارتباطی چیزی است که ما با یاد گرفتن آنها می‌توانیم ارتباطمان را با دیگران بهتر و بهتر کنیم. برای برقراری ارتباط موثر با دیگران باید باهوش بود افرادی در برقراری موفق که تلاش می‌کنند، قبل از اینکه دیگران درکشان کنند آنها دیگران را بفهمند برای برقراری ارتباط موثر و موفق باید یک سری چارچوب‌ها را رعایت کردند و در این اپیزود می‌خواهم شما را با این چارچوب‌ها آشنا کنم.

۱- ایجاد قالب ذهنی برای ارتباط بهتر

قدم اول برای برقرار کردن ارتباط موثر با دیگران این است که یک قالب ذهنی مناسب داشته باشید. منظورم از قالب ذهنی مناسب این است که مطمئن بشوید نگرش مثبتی دارید و به افکار و باورهای منفیتان اجازه ندهید که در برقراری ارتباط موفق سد راهتان بشود. افکار منفی یعنی چی؟ یعنی مثلا جستجو کردن اشتباهات طرف مقابل وقتی دارد حرف می‌زند. بی‌ارزش دانستن ایده‌های طرف مقابل یا کوچک شمردن باورهای افراد یا به تمسخر گرفتن دیدگاهشان یادتان باشد که در یک الگوی رفتاری مناسب همان چیزی به دست بیاورید که روی آن تمرکز داشته باشید. برای داشتن یک ارتباط موفق و درست حسابی باید چشم و گوشتان را به کار بیندازید برای برقرار کردن ارتباط با دیگران باید روی مهارت‌های مشاهده‌ای کار کنید. با افرادی که می‌بینید ارتباط چشمی برقرار کنید که آنها را می‌شناسیم و چه آنها را نمیشناسید.

همینطور نحوه‌ی واکنش آنها را نگاه کنید به حرکات بدنشان توجه کنید ببینید موقعی که با شما حرف میزنند خمود و بی‌حوصله‌ان یا سرحال و پر انرژی،به کلماتی که به کار می‌برند توجه کنیم به لحن صداشان،تن آهنگ صداشان به همه‌ی اینها توجه کنیم. این نشانه‌ها خیلی مهم هستند و اغلب بیشتر از آن چیزی که خودشان میگویند نشان دهنده‌ی احساسات و حال و هوایشان در آن لحظه است وقتی که مشغول تعامل یا ارتباط با افراد هستید عواملی که باعث حواس پرتی تان می‌شود را برطرف کنیم تا با تمرکز بالا با آنها ارتباط داشته باشیم و در نتیجه یک ارتباط خیلی خوبی را شکل بدهیم.

۲- دریافت بازخوردهای یک ارتباط

اگر شما صاحب کسب و کاری هستید یا مدیر بخشی هستید،در سازمانتان و می‌خواهید رابطه موثری با کارمندان تان داشته باشید ارایه‌ی بازخورد خیلی خوب می‌تواند کمکتان کند و موجب پیشرفت در ارتباطات شما میشود. اما نحوه‌ی ارایه‌ی بازخورد خیلی مهم شما به دو شکل می‌توانید بازخورد بدهید. یکی بازخورد مثبت در واقع برای تقویت آن رفتار مطلوبی که در طرف مقابلتان دیدید و یک بازخورد سازنده دقت کنید، نگفتم بازخورد منفی گفتم بازخورد سازنده برای پرداختن به نقاطی که نیاز به ترمیم دارد و آن طرف مقابل باید روی آن نقاط بیشتر کار بکند. برای بازخرد مثبت شما می‌توانید در سه راهکار به طرف مقابلتان بازخورد بدهید اول اینکه رفتار مثبتش را توصیف کنیم مثلا بگوید شما امروز در فروش اولتان فوق‌العاده بودید، علت مثبت بودن یک رفتار را برایش توضیح بدهید.

بگوید به علت رفتاری که شما امروز در به عنوان مثال تعامل با آقای ایکس یا خانم ایکس داشتید،عالی بودید و سومین مورد این که ازشان تشکر کنید و حتما تشویقشان کنید برای بازخورد سازنده باید دقت کنید تا بازخورد سازنده‌تان تبدیل به انتقاد نشود. در انتقاد فرد سلیقه‌ی شخصی خودش را  و برداشت خودش را اعلام می‌کند. بدون اینکه یک توصیه‌ی سازنده‌ای برای اصلاح به فرد بدهید پس در بازخورد سازنده حتما هدفتان را از ارایه‌ی آن بازخورد بگوید و آن مورد خاص را که باعث شده است شما بازخورد بدهید به طرف مقابلتان حتما به آن بگوید مثلا بگوید من دیدم داشتی اشتباه صحبت می‌کردی و صدایت را بالا بردی به طرف مقابلتان اجازه بدید تا واکنش نشان بدهد؛ یعنی بعد از حرفاتون سکوت کنید و اجازه بدهید آنهم حرف بزنید و پیشنهاد بهش ارایه بدهید یعنی در مقابل بازخوردی که میدهید آخرش یک پیشنهادی هم حتما به آن بدهید و در نهایت مطالبتان را خلاصه کنید و حمایتشان از آن حتما ابراز بکنید.

۳- بررسی و سخن گفتن در مورد نیازهایتان به طرف مقابل

برای داشتن ارتباط خوب باید به صورت واضح و شفاف اهداف و نیازهایتان برای طرف مقابل مشخص کنید. اگر اهدافتان واضح نباشد نمی‌توانید از دیگران انتظارداشته باشید که آنها بفهمند دقیقا شما چه پیامی دارید بیاید واضح اهداف یک مهارت خیلی مهم از مهارت‌های ارتباطی است چرا که ناتوانی در بیان صریح درخواست و خواسته‌ی شما می‌تواند باعث خشمگین شدن طرف مقابل یا ناراحتی آن باشد، پس نیازها و اولویت ها را به روشنی بیان کنید و بدانید که این شماست که بی‌پرده خواسته‌هاتان را مطرح کنید. یک نکته‌ی مهم اینجا بهتان بگویم و اینکه بین گفتگوهای شخصی و شغلیتان تفاوت بگذارید چیزی که برای یک گفتگوی شفاف لازم است.

این که بدانید در چه گفتگویی شرکت کردید تا بتوانید متناسب با آن رفتار کنید اگر از یک شیوه‌ی نامناسبی استفاده کنید در واقع شما سیگنال‌های گمراه‌کننده‌ای مقابلتان دادید و نمی‌توانید ارتباط خوبی برقرار کنید و باعث آزرده خاطر شدن خودتان یا طرف مقابلتان میشوید.

ارتباط شغلی و شخصی از چند جهت با هم تفاوت دارد. از نظر شکل،از نظر محتوا،از نظر هدف در گفتگوهای شخصی شما می‌توانید راحت و بی تعارف و غیر رسمی صحبت کنید. اما در گفتگوهای کاری شما میایند با یک موضوع متمرکز میشود بیشتر جنبه‌ی حرفه‌ای دارد و به طبع از کلمات و لحن رسمی‌تری استفاده می‌کنید. در ارتباط موثر لازم است تا طرفین به همدیگر اعتماد داشته باشند و برقراری این اعتماد دو طرف باید بهم احترام بگذارند.

۴- آیا رفتاراحترام آمیز به معنای ارتباط صحیح است؟

رفتار احترام‌آمیز لزوما به معنای موافق بودن با شخص مقابل نیست. بلکه منظورم این است که شما برای عقیده و دیدگاه طرف مقابل ارزش قائل شوید. یادتان باشد که حرف‌های طرف مقابل را قبل از گفتن دیدگاه خودتان کامل بشنوید و احترام بگذارید. به حریم خصوصی دیگران سعی کنید در ارتباطتان یک رفتار مودب و متواضعانه‌ی داشته باشید. اهانت نکردن و نداشتن رفتار تحقیرآمیز جز واضحات یک ارتباط موثر است. اگر می‌خواهید انتقادی از طرف مقابل کنید حتما قبلش تعریف و تحسین انجام بدهید. می‌دانید که برای داشتن یک ارتباط موثر باید خیلی خوب گوش کرد، گوش دادن به روشدو پایه ارتباط و رفتار احترام‌آمیز است و کاملا نیاز به تمرین دارد. مهارت گوش کردن باید دور از قضاوت‌های شخصی باشد و دور از تعصبات فرضیات و تصورات قبلی اینجا یک سری نکات مهم در مورد مهارت گوش کردن،بهتان میگویم مهارت گوش کردن بدون قضاوت یعنی شنونده نباید دنبال درست یا غلط بودن صحبت‌های طرف مقابل باشد، بلکه فقط سعی کند که گوش بدهد.

گوش دادن بدون تحریف بعضی وقت ها شنونده به خاطر داشتن یک سری باورها و تعصب‌ها صحبت‌های طرف مقابل را از فیلترهای خودش رد می‌کند و صحبت‌های طرف مقابل تحریف‌شده دریافت می‌کند. گوش دادن صبورانه بعضی ها از آدم ها به سرعت آن چیزی را که مورد میلشان نیست رد می‌کنند و مخالفت می‌کنند در صورتی که ما باید تمرین کنیم تا بتوانیم تا پایان صحبت طرف مقابل گوش کنیم. بعد از گوش دادن هر گونه برداشت شخصی نظرمان را به طرف مقابل بگویم.

۵- درست گوش دادن به صحبت های فرد

گوش دادن بدون تفسیر،بعضی وقت ها آدم ها به جای اینکه چیزی که فرد مقابل میگوید بفهمند با تجربیات و عقیده خودشان آنها تفسیر می‌کنند و در واقع حرفای طرف مقابل تفسیر شده دریافت میکنند. یک سری موانع بالقوه در راه رسیدن به یک ارتباط موثر وجود دارد اینجا سه تا از آن مانع‌های درونی که خیلی هم مهم است بهتان بگویم انتقاد. تا حالا ندیدم کسی از انتقاد کردن لذت ببرد باشد، اما شاید بگوید که بعضی وقت ها انتقاد می‌تواند به پیشرفت طرف مقابلتان کمک کند، پس باید دقت کنید که این انتقاد سازنده باشد و به شیوه‌ای ارائه بشود که طرف مقابلتان بتواند آن را درک کند و آن را بپذیرد همیشه تا تعریف و تمجید قبل از انتقاد خیلی میتواند حس بهتری را به طرف مقابلتان بدهد تا راحت‌تر انتقاد را بپذیرد. پس همیشه به این فکر کنید که اگر جای طرف مقابل بودید دوست داشتید چگونه با شما رفتار می‌شد،سعی کنید همانطور به طرف مقابلتان رفتار کنید.

دومین مانع مهم نصیحت کردن است.نصیحت کردن حتی مثبت‌ترین افراد را هم از شما دلزده و دلسرد می‌کند، کاری که هر فردی انجام میدهد از دیدگاه خودش درست است پس سعی نکنید در مورد درست و غلط بودن رفتار دیگران قضاوت داشته باشید.

مطمئنا کسی هم راجب درست و غلط بودن رفتار شما اگر شما را نصیحت کند شما دوست نخواهید داشت و سومین مانع سرزنش کردن است. سرزنش کردن دیگران موقع درست انجام نشدن کارها جلوی ارتباط موثر را میگیرد، مگر اینکه دقیقا هدفتان ناراحت کردن طرف مقابل باشد. وقتی شما با کلمات مثبت صحبت می‌کنید به دیگران کمک می‌کنید تا مسئولیت رفتارشان بپذیرند و شما فردی سازنده و معتبر و محترم به نظر می‌رسید،چرا؟ چون که هدفتان کاهش کشمکش و تقویت ارتباط است و طرف مقابلتان کمتر در حالت قرار می دهیم. به جای متهم کردن دیگران سعی کنید از این عباراتی که میگویم استفاده کنید.

۶- استفاده از کلماتی که ارتباط را بهتر می کند

همیشه اول عبارت یا جمله تان بگوید پیشنهاد می‌کنم که یا در نظر داشته باشید یا نظرتان چییست که فلان کار را انجام بدید. این جمله‌ها معجزه می‌کند و طرف مقابلتدن را در حالت آرامش و مثبتی قرار میدهد. یکی از ویژگی‌های ارتباط موثر درک سبک ارتباطی دیگران و سازگار کردن خودتان با سبک آنهاست. طوری که هر دو طرف به خاطر رسیدن به اهداف احساس رضایت کنید، شما با افراد مختلفی برخورد کنیم که لزوما مثل شما نیستند و شما در برخورد با اونا دلسرد میشید و خیلی علاقمند نیستن که با اونا صحبت بکنید اما پذیرش شناخت در سبک‌های مختلف ارتباطی خیلی می‌تواند روابط شما را با آنها تقویت کند و نتایج مثبتی در زندگی شخصی و حرفه‌ای تان داشته باشد.

یادتان باشد به جای تمرکز بر شکل ارتباطات به قدرت و پتانسیل فکر کنید که در این تنوع افراد با ویژگی‌های مختلف وجود دارد و سعی کنید تا دیدگاه‌های مختلف آن مطلع باشید و به نحوی مثبت و سازنده با آن ها ارتباط برقرار کنید.حتما تا حالا متوجه شدید که برقراری ارتباط با بعضی از آدم ها خیلی آسان است. اما با بعضی ها دیگر خیلی چالش برانگیز است چون هر کس برای برقراری ارتباط دلخواه خودش را دارد. اگر بتوتنید شیوه‌ی مورد پسند انها را تشخیص بدهید و بدون قضاوت و با احترام گذاشتن به انها با انها ارتباط برقرار کنید گام خیلی مهمی را در داشتن یک ارتباط موثر برداشتید.

انواع سبک ارتباطی و کاربرد آنها

دو گروه متداول از سبک‌های ارتباطی هستند که من راجب این دو تا گروه در این اپیزود با شما صحبت می‌کنم. یکی تقسیم‌بندی گروه‌های افراد برون‌گرا و افراد درون‌گرا و یکی هم کسانی که به جزئیات مفصل توجه می‌کنند یا تصویر کلی از یک موضوعی دارند و اما دو گروه افراد که در دو نقطه مخالف طیف ارتباطی قرار می‌گیرند. یکی برون‌گراها که تند و با انرژی حرف می‌زنند و یکی درون‌گراها که بیشتر اهل فکر کردن هستند. تشخیص های دو گروه افراد و برقراری چگونگی ارتباط با این دو گروه در داشتن ارتباط موثر خیلی به ما کمک می‌کند.

اول از همه برویم سراغ درون‌گراها باید به درونگراها فرصت صحبت کردن داد. آنها باید به دیدگاه و عقاید شان فکر کنند،پردازش کنند. قبل از اینکه بخواهند با دنیای پیرامون شان در میان بگزارند درونگراها در گفتگوی آروم که به آن اجازه داده میشود که تفکر داشته باشند،روی موضوع خیلی خوشحال تر هستند. در واقع درون‌گراها ایده‌آلشان این است که باورها و عقاید شان برای خود نگه دارند و آنها تنهایی را ترجیح میدهند و تعامل اجتماعی بیش از حد انرژیشان را کاهش میدهد و برایشان خوشایند نیست.

اما برون‌گراها،برون‌گراها عصای داغ و پرشور و گفتگوهای سریع و پی در پی خیلی لذت می‌برند. از آنجایی که درونگراها، برون‌گراها به شیوه‌ی متفاوتی به هیجان هایشان را تخلیه می‌کنند دور از انتظار نیست که این دو تا گروه در برقراری ارتباط با هم چقدر میتوانند چالش داشته باشند. برون‌گرا ها تمایل دارند که بیشتر با دیگران تعمل کنند و همیشه دنبال انگیزه‌ها و محرک‌های خارج از وجود خودشان هستند.

برون‌گراها علایق مختلفی دارند و هر چی که در ذهنشان است را می‌توانند آزادانه بیان کنند و نشست و برخاست با افراد و حضور در مراسم‌ها را خیلی دوست دارند. برون‌گراها دوست دارند از ایده‌هایشان صحبت کنند و نمی‌توانند آنها را برای خودشان نگه دارند، دوست دارند افکارشان را مردم بلند بشنوند. آنها در برقراری پر انرژی هستند و علاقه‌مند و هیجان زده عمل می‌کنند. یک نکته در مورد درونگراها بهتان بگویم اینکه درونگراها گفتیم ترجیح میدهند که قبل از پاسخ دادن اطلاعات را درون خودشدن پردازش کنند و بهش فکر کنند. به خاطر همین وقتی که از یک آدم درونگرا می‌شنوید که میگوید تمام جزییات بررسی کردم و در مورد پاسخ‌ها فکر کردم حتما به آنها اعتمادکنید.

قالب کلی موفقیت در یک ارتباط چگونه است؟

یک تقسیم‌بندی کلی دیگری راجب افراد است و آن راجع به افرادی است که تصویر کلی می‌بینند از یک موضوع یا جزئیات مفصل افرادی که برداشت که دارند. خصوصیات اخلاقیشان اینجوری است که کلا بی‌قرار هستند. از تجربه‌های جدید و متفاوت به شدت استقبال می‌کنند و لذت می‌برند شرح مفصل و پرجزییات برای این دسته از افراد واقعا آزاردهنده‌است و کلی گویی را ترجیح میدهند.

قالب کلی یک موقعیت را به راحتی می‌پذیرند اما با جزییات مفصل اصلا میونه‌ای ندارند و افرادی که دقیقا روبروی این دسته هستند افراد جزیی‌نگر هستند، آنها توانایی تمرکز روی جزییات یک موقعیت را دارند این طور آدم ها نمیتوانند جنگل را جای درخت ببینند و بیش از حد فکر می‌کنند. پس یادتان باشد در گفتگویی که با یک شخص کلی نگهداری روی جزییات و داده‌ها متمرکز نشوید و بیشتر از مفاهیم برای تبادل اطلاعات صحبت کنید و برعکس وقتی که با افراد جزیی نگر صحبت می‌کنید از کلی‌گویی بپرهیزید و مستقیم بروید سراغ داده‌ها خب این هم از تقسیم‌بندی خیلی کلی چهار دسته از آدم‌ها.

حالا یک چیزی می‌خواهم بهتان بگویم و آن هم این که اگر همه‌ی افراد جهان به یک شکل بودن و به یک شکل ارتباط برقرار می‌کردند خیلی بی‌روح و کسل کننده می‌شد. زیبایی تفاوت‌ها و اختلاف‌ها در این است که افراد می‌توانند با دیدگاه‌های مختلف آشنا بشوند. برای اینکه بتوانید ارتباط موثری با دیگران داشته باشید شاید مجبور بشوید. خیلی تمرین کنید تا چیزها را به نحوه ای ببینید که آنها می‌بینند.

 

چگونه انسان هایی با عزت نقس بالا برای دوستی پیدا کنیم؟

برایتان پیش آمده است  که دکتر رفته باشید،دکتر برایتان آزمایش نوشته باشد وقتی آزمایش جلوی دکتر گذاشتید بهتان گفته باشد که کلسیم بدن شما کم است و معنیش این است که بدن شما بدون کلسیم زنده می‌ماند اما مشکلات زیادی پیدا می‌کند. عزت نفس و وجود ما حکم کلسیم دارد نبودش ما را نمی کشد ولی مشکلاتی مثل اضطراب و استرس و وسواس و افسردگی و امثال اینها را پدید می آورد.

اگر می‌خواهید بدانید عزت نفس چیست؟ چرا مهم است؟ چطوری می‌توانیم عزت نفس را بالا ببریم و دیگران در این زمینه چه نقشی دارند این اپیزود را بشنوید. سلام من مهدی بهمنی هستم و این اپیزود چهارم پادکست کتاب جیبی است کتاب جیبی پادکستی که هر هفته جمعه‌ها منتشر میشود و ما با خلاصه یک کتاب در خدمت شما هستیم کتابی که این هفته انتخاب کردیم کتاب عزت نفس نوشته‌ی آقای ناتانیل براندن هست که انتشارات نخستین با ترجمه‌ی مهدی قراچه‌داغی آن را منتشر کرده است با ما همراه باشید اعتقاد و ادعای نویسنده این است که هیچ مسئله ای روانی از اضطراب و افسردگی گرفته است تا عدم موفقیت در مدرسه و محل کار تا ترس از صحبت کردن تا راز موفق بودن و خوشبخت بودن تا بدرفتاری کردن با همسر و فرزندان تا خشونت تجاوز خودکشی نیست که ریشه در کمبود عزت نفس نداشته‌باشد.

عزت نفس چیست و چه کاربردی در زندگی دارد؟

ایشان معتقد است که میشود این بیماری‌ها و این مشکلات روانی را برطرف کرد و آن هم با راهکار بالا بردن عزت نفس بعد از آن میرود سراغ اینکه برای بدست آوردن اطلاعاتی که برای نوشتن این کتاب نیاز بوده است به کتابخونه‌های مختلفی و کتاب‌های مختلفی و نظرات متفاوتی سر زده است. ایشان و دیدگاه‌های روانشناسان مختلف و کتاب‌هایشان در این زمینه از زینگ فروید و اولیای آلفرد آدلر و امثال اینها را دیده است ولی در نهایت چیز زیادی در کتاب‌های این ها درباره‌ی عزت نفس به طور خاص پیدا نکرده است. گریناشلی کوتاه گذرا و مختصر ایشان در نهایت به این نتیجه میرسد که با مراجعه‌ی بیمارانی که به آن دارند و با مطالعه‌ی روی مردم بیاید و چند تا سوال را بتواند جواب بدهید که این که عزت نفس چییست؟ عزت نفس چرا مهم است؟ چگونه میشود عزت نفس را افزایش داد و این که دیگران در افزایش عزت نفس چه نقشی دارند.

اول ببینیم عزت نفس چییست، ایشان میگوید که تا به حال هیچ نظریه‌ی عمومی و ثابتی درباره تعریف عزت نفس منتشر نشده است، تعریف عزت نفس همیشه مورد اختلاف بوده است و توافقی رویش نبوده است و هر نویسنده‌ای برداشت خودش را از آن بیان کرده است. اتفاق نظر نبوده است حرفا معمولا ضد و نقیض و در نهایت تعریفی که از عزت نفس می‌کند این است که« حسی که من در وجودم دارم از اینکه توانمندی دارم و می‌توانم با چالش‌های زندگی کنار بیایم و خودم در این زمینه شایسته خوشبختی و موفقیت می‌دانم پس در تعریف عزت نفس دو تا بخش و قسمت مرتبط به هم وجود دارد؛ یکی خود توانمندی و یکی عزت نفس خود توانمندی یعنی اینکه من اطمینان و اعتماد دارم به درک خودم،دانش خودم،فکر خودم،انتخاب خودم،تصمیم خودم و این معنا را باور دارم عزت نفس یعنی چه؟ برای خودم و دیگران احترام قائل هستم و میگوسم من خوبم شما خوب هستید.

این دو تا بخش دو تا بخش مهم مرتبط عزت نفس خود توانمندی عزت نفس خود توانمندی هم ریشه‌اش به ذهن برمی‌گردد پس معلوم می‌شد تمام آن کاری که ما باید انجام بدهیم این است که در ذهنمان کارکنیم البته می‌دانید دیگر نویسنده میگوبد ذهن غیر از مغز با مغز فرق دارد ذهن حتی آگاهی نیست نیمکره چپ و راست مغز نیست میگوید ذهن آن چیزی است که ما به وسیله‌ی آن دنیا را درک می‌کنیم کار ذهن هم ایشان میگوید مثل قلب و کبد و ریه و کلیه و اینها نیست.

در قلب و کبد و ریه و کلیه ما دستوری بهشان نمیدهیم و نیاز نیست کاری انجام بدهیم. اونها خودبه‌خود کارشان را انجام میدهند. اما در ذهن دقیقا ما هستیم که نقش اصلی را ایفا می‌کنیم ما هستیم که ذهن را وادار می‌کنیم به تحرک،به کار کردن به فعالیت کردن ما هستیم که بهشان دستور میدهیم کاری را انجام بدهد، روی چیزی تمرکز کند به چیزی فکر کند و یا اینکه دستور میدهیم در زمینه هیچ کار خاصی را انجام ندهد. پس ریشه‌ی اصلی عزت نفس و آنچه ‌که کارکرد عزت نفس را بالا میبرد همه اش برمی‌گردد به مساله‌ی ذهن ایشان میگوید که مطالعات نشان داده که هر ده سال علم و دانش ما دو برابر میشود پس نیاز به این است که ما بروی پرورش کار کنیم و یکی از بهترین جاهایی که ایشان میگوید میشود بروی پرورش ذهن کار کرد.

ملاک هایی که نشان دهنده عزت نفس است؟

در خانواده میگوید: تو خانواده است که عزت نفس به ما تزریق میشود، آن وقت اگر این تزریق تنفس در خانواده به ما خوب صورت گرفته باشد اثرات خودش را در بزرگسالی در چهرمان تو رفتارمان در طرز صحبتمان در راه رفتنمان در تعریف کردن ما از خودمان در تعریف کردن از دیگران در ابراز محبت کردن نسبت به دیگران در تشکر کردنامان در انتقاد کردنامان در همه‌ی اینا خودش را نشان میدهد به طور کلی عزت نفس تمام جنبه‌های وجود ما را در بر میگیرد در محل کارمان تاثیر میگذارد در برخوردمان با مردم تاثیر می‌ گذارد در پیشرفتمان تاثیر میگذارد در موفقیتمان تاثیر میگذارد، حتی از قلمروهای اجتماعی می آید در قلمروهای شخصیمان مثل دلبستگی به آدم‌ها تاثیر مگیذارد در انتخاب همسر در ارتباط با همسر و فرزندان تاثیر مگیذارد حالا می‌خواهیم ببینیم که ویژگی آدمی با عزت نفس بالا چیست؟

چندتا ملاک و معیار وجود دارد که نویسنده ارایه می‌کند و می‌گوید اینها نشان‌دهنده‌ی عزت نفس بالا در یک آدم است:

اول اینکه رفتاراش رفتارهای عقلی و عقلانی احساسی و عاطفی نیست.

دوم اینکه واقع نگری با افکت و واقعیت کار دارد در عالم خیال و رویا سیر نمی‌کند.

سوم اینکه باهوش و باذکاوت است،اهل،حماقت و نادان نیست.

چهارمین اینکه اهل خلاقیت و نوآوری بسته و دم و متعصب نیست.

پنچمین اینکه اتصال دارد، وابسته و دلبسته نیست راست آزاد است.

شیشمین اینکه انعطاف‌پذیری دارد خشک و قد و محکم نیست.

هفتمین کتاب قبول می‌کند در مقابل تغییرات تو زندگی مقاومت نمی‌کند.

هشتمین اشتباه اگر کرد قبول می‌کند لجاجت و پافشاری و اشتباهات ندارد.

نهمین اینکه خیرخواه دیگران با دیگران همکاری می‌کند.

پس بنابراین کسی که این ویژگی‌ها را نداشته باشد عزت نفس پایین رفتاراش عقلانی نیست به واقعیت توجه ندارد،کاری ندارد،انعطاف‌پذیری ندارد از هر چیز نا آشنا می‌ترسد با هر چیز نامتناسب سازگاری ایجاد می‌کند سرکشیش نامعقول است حالت تدافعی دارد، با دیگران سر سپرده‌ی بیش از حد به دیگران،رفتارش با دیگران کنترل کننده است و از اینکه با دیگران دشمن داشته باشد ترسی ندارد و جالب اینکه آدم‌هایی با عزت نفس بالا نویسنده میگوید با آدم‌های با عزت نفس بالا ارتباط برقرار می‌کنند و بالعکس.

چگونه انسان هایی با عزت نقس بالا برای دوستی پیدا کنیم؟

آدم هایی با عزت نفس پایین میروند سراغ آدهم های با عزت نفس پایین. یک نکته خیلی مهمی که ایشان در این بین تذکر میدهد میگوید عزت نفس ارتباط مستقیمی با مسئله ی عشق و علاقه و محبت و این ها دارد بعد ایشان یک مثال میزند که در این مثال بیان می‌کند اگر یک کسی خودش را دوست نداشته باشد، دیگرانم دوست ندارد پس بنابراین عزت نفس پایین معمولا مورد توجه دیگران قرار نمی‌گیرد چرا؟ چون کسی که خودش را نمی‌پذیرد توقع دارد دیگران آن را بپذیرند خودش دوست ندارد میخواهد دیگران دوستش داشته باشند. نویسنده مثالی که می‌زند از یک خانومی که همیشه عاشق مردهایی میشود که اصلا برایش مناسب نیستند و بعد از یک مدتی مردها را  رها می‌کند در مراجعاتش از خانمی مثال می آورد که این خانم میگوید در هفت سالگی پدرم مار را رها کرد و رفت و مادرم همیشه سر من فریاد می‌زد داد میزد می‌گفت ببین دختر اگه تو نبودی ما این همه دردسر نداشتیم،اگر تو نبودی پدرتتن خانه را رها نمی‌کرد برود پس در نتیجه ریشه‌ی تمام بدبختیهای ما شما هستید این خانم به نویسنده گفته بود من وقتی با یک آقایی آشنا میشوم بعد از یک مدت این آقا من را ول میکند میرود.

نویسنده به آن گفته بود دلیل این که خانم شما عزت نفس پایین دارد شما خودتان هستید و ریشه‌ی تمام بدبختی های پدر و مادر می‌دانید. دیگر اصلا اینطور نیست بدبختی‌های هر کسی به خودش برمیگردد و شما در آن سن و سال هیچ نقشی و بدبختی در آنها  نداشتید بنابراین خودت دوست داشته باش تا دیگران دوستت داشته باشند، خودت دوست داشته باش تا مردهایی که با تو مواجه میشوند این عزت نفس تو را ببینند و عاشق تو بشوند و علاقه‌مند به تو بشوند و اینجاست که نویسنده میگوید نقش والدین که قبلا به آن اشاره کردیم در خانواده در افزایش و یا تخریب عزت نفس بچه‌ها چقدر می‌تواند موثر باشد برای همین نویسنده اعتقاد راسخ به این دارد این حرف که بگویم، پس اگر عزت در دوران کودکی تخریب شود و از بین رفت دیگر در بزرگسالی نمیشود برایش کاری کرد. ایشان میگوید من اگر کسی همچون نظریه را بدهد به جرات جلویش می‌ایستم و مقاومت می‌کنم و میگویم درست است که خانواده عزت نفس او را از بین برده است ولی آن می‌تواند با تمرین با خواستن خود توانمند با بالا بردن عزت نفسش در بزرگسالی عزت نفسش را افزایش بدهد.

هیج فردی محکوم به تقدیر نیست!

این نیست که بگویم محکوم به جبر و محکوم به طبیعت و محکوم به تقدیر و محکوم به سرنوشت است دیگر چون کودکی اینگونه با آن رفتار شده است هیچکاری نمیشود برایش کرد می‌گوید میدانم اثر دوران کودکی خیلی در عزت نفسش تاثیر داشته است و شکننده بوده است، اما اینجوری نیست که دست رو دست بگذاریم نگاه صفر تا صدی نسبت به این موضوع کاملا اشتباه است خاطرتان است گفتم که دوتا قسمت مرتبط مهم در عزت نفس وجود دارد: یکی خود توانمندی یک عزت نفس در مورد این خانوم دقیقا مشکلش همان عزت نفس پایین بودن است.

معایب عزت نقس پایین در انسان چیست؟

عزت نفس باعث شده که خودش و دیگران را دوست داشت و ما می‌بینیم این مشکل خیلی از زن‌ها و مردهای امروز جامعه‌ی ما است که خودشان را دوست ندارد. خودش آدم بدی می‌داند،خودش را پسر بدی می‌داند،خودش را دختر بدی می‌داند، خودش را آدم گنهکار می‌داند،خودش آدم زشتی می‌داند،خودش را آدم بی‌فایده‌ای میداند، برای خودش محلی از عراق قائل نیست در صورتی که خیلی وقتها آنخود توانمندی را دارد یعنی حتی از جهت علمی به یک جایگاهی رسیده است از جهت، پس از جهت مقام از جایگاه‌های مختلفی بزرگی برخوردارید اما متاسفانه آن عزت نفس در وجودتان نیست و این خیلی خطرناک است که اگر یک کسی به یک توانمندی برسد اما عزتت نفس نداشته باشد یا در یک زمینه‌ای واقعا موفق است اما خودش دست کم می‌گیرد این آدم برای خودش و در ارتباط با دیگران صد درصد دچار مشکل خواهد شد.

بعد ایشان میگوید عجیب این است که بعضی ها خوشبخت اند اما اضطراب خوشبختی دارند این هم به خاطر کمبود عزت نفسشان است. اضطراب خوشبختی دیگر چه مدلی است ایشان میگوید که دائما انگار یک چیزی در وجودش میگوید ببیند این خوشبختی دائمی نیست از بین می رود این خوشی ماندنی نیست و اصلا من شایستگی این خوشبختی را نیستم، من اصلا قابل این خوشبختی و موفقیت نیستم این ها همه چیزهایی که اسمش اضطراب خوشبختی یعنی اینکه اینجور آدم ها دائما میگویند ببیند الان نگاه نکنیید دارد ،فردا اشک در می آورد دنیا روزگار و طبیعت و مردم با ما بدرفتاری می‌کنند برای همین لذت نمیبرد.

از آن خوشبختی از آن خوشی از آن حسی که در آن است میگوید ببینید الان اینگونه است فردا معلوم نیست چگونه باشد، میگوید این افکار باعث ایجاد اضطراب در وجودش میشود که آن خوشبختی را تحتالشعاع قرار میدهد که ایشان اسمش را می‌ گذارد اضطراب خوشبختی یعنی بعضی ها خوشبخت هستند و اما مضطربند که چرا به دلیل اینکه دائما خوشبختی احساس می‌کنند این موقتی باشه با ایشان میگوید ما باید اگر میخواهیم خوشبخت بشویم و هنگامیکه شدید تحمل این خوشبختی را داشته باشیم به اصطلاح من ظرفیت داشته باشیم،ظرفیت پذیرش این خوشبختی را هم داشته باشیم باز در این راستا نویسنده مثال‌هایی را می‌زند برای اینکه نشان بدهد که نقش این عزت نفس در محل کار و در اجتماع و اینکه ما تحمل و ظرفیت این را داشته باشیم که این خوشبختی که سراغمان می آید تحمل کنیم و اصطلاحا با عزت نفس مدیریتش بکنیم چیست؟ یک مثال دیگر ایشان می‌زند از یک کسی که در اداره دارد کار می‌کند یک دفعه به آن خبر میدهند که فلانی شما ترفیع گرفته اید این آدم چون عزت نفس پایینی دارد میگوید که نه بابا این مال ما نیست ما که خودمان را می‌شناسیم به قول نویسنده ما که خودمان را می‌دانیم که شیادی هستیم،چه کلاهبرداری هستیم، همچنان یعنی این آدم ظرفیت خوشبخت را در وجود خودشان ندارد و حس نمی‌کند عزت نفس پایین،تحمل خوشبختی زیاد ندارد.

چرا برخی انسان ها ظرفیت ندارد؟

واقعا بعضی ها ظرفیت ندارند، واقعا بعضیا تحمل ندارند،واقعا بعضیا به خاطر همین نمی آید خوشبختی و خوشحالی سراغشان. میگوید نه بابا ما در آن حد و اندازه نیستیم خودش دست کم میگیرد حرمت نفس ندارد شروع می‌کند جایگاه را خراب کردن.همانی که دارد نابود می‌کند. در جلسه می‌خواهد برود بدون آمادگی چرا؟ چون عزت نفس ندارد بی‌انگیزه شده است، بی‌توجه به ارتباط با همکار خود دعوا می‌کند یا التماس رفتار با رییس. بعد اصلا رییس دیگر انکار می‌کند و نادیده میگیرد. این عزت نفس پایین در نهایت کار به جایی میرساندنه که میگوید آقا چند بار به شما تذکر دادیم ولی حواستان در کار جمع نبود کاراتان درست پیش نمی‌برید،تعریفی کرد دیگر اصلا از آن حرفی زده نمیشود، هیچ شما اخراج هستید. وقتی که این آقا اخراج میشود میگوید گفتم از اول که من به درد این ترفیع و به درد این مقام بالا نمی‌خوردم پشت پا می‌زند به بختش می آید بیرون.

مثال دیگری که نویسنده می‌زند این است که میگوید اگر ما عزت نفس داشتیم،این افزایش عزت نفس باعث میشود محل کارمان با سخاوت با مردم برخورد کنیم.این عزت نفس باعث می‌شود که تحملمان برود بالا ظرفیت مان برود بالا . با دیگران با نگاه برگ گرگ به بزرگوارانه برخورد کنیم یکی از مثالهایی که میزند که در مراجعاتش این مثال را ایشان دیده است و برای ما بیان می‌کند میگوید که یک کسی به من مراجعه کرد.

برگشت گفت که وقتی که معارفه‌ی من با رییس جدیدمان شد فهمیدم که بله ریسمانیان میگوید این غیرت مردانگی و اصطلاحا به مردانگی من برخورد گفتم: که این کار به جایی رسیده است که حالا یک زن را گذاشته ام بالا سر ما میگوید از آن لحظه عزم جزم کرده ام که هر کاری میتوانم بکنم که این خانم تحقیق کنند و از صحنه خارج کنند و میگوید این باعث شد که عزت نفس در وجود من به تعبیر نویسنده کم بشود و شروع کردم به کاری که انجام می‌دادم و خیلی با کندی انجام می‌دادم و تمام عزم جزم این بود که بخواهم این خانم را از صحنه به در کنم با آن موقع مخالفت کنم با مقابله با آن بجنگم بگویم که من زیر نظر شما نیستم من از شما حرف می‌شنوی ندارم و در نهایت این کار جواب نداد و در نهایت من اخراج شدم. کمبود عزت نفس و نداشتن آن تحمل اینجا خودش را نشون میدهد.

سخاوت و اهمیت آن در زندگی انسان

نداشتن سخاوت اگر سخاوت داشت می‌گفت این خانوم آمده است رییس من شود چه زن چه مرد چه فرقی می‌کند. مثال دیگری که نویسنده بیان می‌کند از اینکه ما باید دل را بزرگ کنیم نگاهمان بزرگ کنیم سعی وجودی داشته باشیم ظرفیتشان را بالا ببریم سخاوت به خرج بدهیم،خسیس نباشیم تا عزت نفس بالا باعث بشود ما خوشبخت بشویم ایشان مثالی که میگوید که رییس بخش تحقیق پژوهش یک شرکت به آن خبر دادنک که بله یک دانشمند عالیقدری را از یک موسسه‌ی دیگه جدید استخدام کردند و میگوید این آدم چون عزت نفس پایینی داشت برگشته بود و چیزی که در ذهنش افتاده بود این که بله معلوم است که این رییس را از کار من ناراضی اند.

یک سری شواهد و قراینی هم شروع کرده بود برای خودش ردیف کردن که هیچکدام درست نبود و در نهایت امر گفته بود خب معلوم است بعد از اینکه یک مدت گذشت این ها میخواهند این را بگذارند جای من و من را اخراج کنند. بنابراین بهتر است که من همین الان استعفا بدهم و بروم و استعفا داده بود رفته بود در حالی که اصلا همچین چیزی قرار نبوده اتفاق بیفتد یعنی دچار یک سوءظن شده بود دچار یک سو تفاهم شده بود. این حس حسادت تنگ‌نظری خسیس بودن و پایین بودن عزت نفس درنهایت ببینید چه بلاهایی سر آدم می آورد که میتواند در نهایت کار را به جایی برساند که آدم با دست خودش خودش را از جایگاهش را از بین ببرد و نابود کند.

خاطرتان است که گفتیم در اول اپیزود که عزت‌نفس مثل یک نیاز اولیه در وجود ماست البته نمیگویم مثل آب و غذا اما گفتیم مثل کلسیم مثالی که نویسنده آورد کلسیم بود و ایشان حتی میگویپ که در نقاطی مثل بعضی از مناطق مکزیک این ها خاکش اصلا کلسیم ندارد برای همین آدماش یا خوب رشد نمی‌کنند یا زود می‌میرند و در معرض بیماری‌های که قرار می‌گیرند زود آسیب پذیر هستند چون اعتقاد به این دارد که این عزت نفس باعث می‌شود ما واکسینه بشویم ما را ایمن می‌کند بدنمان در مقابل بیماری‌هایی مثل اضطراب و افسردگی و استرس بیمه کند. بعد ایشان به این سوال جواب میدهد که اصلا آیا عزت نفس بیش از حد هم داریم ایشان میگوید نه مثل اینکه یک آدم یا سالم یا بیمار است اما اگر سالم باشد نمی‌توانید بیش از حد سالم باشد.

چرا افرادی که عزت نفس ندارند از زندگی لذت نمی برند؟

نکته‌ی مهم دیگری که ایشان به آن توجه میکند میگوید کسانیکه تنفس ندارند اصلا از زندگیشان لذت نمیبرند چرا؟ چون احساس می‌کنند در جایگاهی که باید باشند نیستند.مثال ایشان مراجعه‌ی یک بازرگانی است که یک تاجری که به ایشان برگشته است گفته که یک سوال  از ایشان پرسیده است. به آن گفته است که چرا شکستهایی که ما در زندگیمان داریم دردش از آن موفقیت‌ها و لذت‌ها بیشتر است؟ چرا خوشبختی انقدر کم است و شکست انقدر ماندگار؟ چرا موفقیت و لذتش انقدر زودگذر است؟ میگوید وقتی که من شروع کردم با آن صحبت کردیم دیدم این عزت نفس پایین در دوران کودکی که این را به اینجا رسانده است.

چرا که میگوید این بازرگان برگشته است به من گفته است که من وقتی کوچیک بودم دائما پدر من را مسخره می‌کرد، می‌گفت تو هیچی نمیشوی عزت نفس من به تعبیر نویسنده عزت نفسش رامورد تمسخر قرار داده بود و از بین برده است همین جا ممکن است بلافاصله سوال مطرح بشود که خب بابا این که یک تاجر موفق است نویسنده میگه که درسته تاجر موفقی است ولی در زندگیش موفق نیست و از زندگیش لذت نمیبرد و برای همین درد های شکست‌ها بیشتر در نظرش مانده این دائما خواسته است ثابت کند به پدرش که ببین من آدم ناتوانی نیستم برای همین رفته است سراغ خوب پیشرفت کردن ولی در نهایت در آن جایگاهی که دوست داشته باشد و آن لذتی که از زندگی ببرد نمی‌برد.

آن فقط خواسته است از دست رنج آن سرزنش دوران کودکیش رها بشود همیشه دنبال این بوده است که خودش به پدرش ثابت کند کسی که بخواهد همیشه خودش را به دیگران اثبات کند خب گرفتار ناملایمات زندگی میشود و از زندگی هیچ لذتی نمیبرد اصلا قرار نیست ما خودمان را به دیگران اثبات کنیم،اصلا دیگران در مورد ما هر فکری می‌خواهند بکنند. این را خارج از کتاب عرض می‌کنم یکی از آقایان روانشناسان می‌گفت که طبق مطالعات و تحقیقات نود و هشت درصد مردم در نود و هشت درصد موارد فکرهایی که درباره‌ی ما می‌کنند فکراشان درباره‌ی ما چه خوب چه بد ذره‌ای تاثیر در موفقیت و شکست ما ندارد و در زندگی ما هیچ گونه تاثیری ندارد.

نمیگویم که علیه ما کاری کرد تاثیری ندارد، آن نمیگویم فکرشان اینکه ما میگویم دیگران میگویند دیگران فکر می‌کنند می‌خواند طلاق بگیرند، دیگران میگویند می‌خواهند ازدواج کنند دیگران میگویند می‌خواهد رها کند، دیگران میگویند دیگران فکر می‌کنن می‌خواهد یک شغلی را انتخاب کند. دیگران میگویند می‌خواهد چیزی بخرد،می‌خواهد چیزی بفروشد. همیشه نگاهش این است که دیگران چه می گویند، خودش احساس خوشی و خوشبختی ندارد و همیشه می‌گوید ببینم دیگران چی میگویند.

ارکان عزت نفس و اهمیت آنها در زندگی

آقای براندن معتقد است به این که آدمی که در صدد اثبات خودش دائما باشد. این هیچ وقت از زندگیش لذت نمیبرد بعد از آن نویسنده‌ی می آید بیان می‌کند که اگر ما می‌خواهیم ارکان عزت نفس در وجودمون ساخته بشود و بالا برود باید شیش تا رکن را در وجودمان ایجاد کنیم یعنی عزت نفس شش رکن دارد که باید به این شش تا رکن توجه کرد که ایشان مفصل در کتاب بیان کرده است. ما الان فرصت نداریم بویم در هر فصل هر کدوم از این ارکان را بیان کرده براش مثال زده،تمرین داده است، روش تمرین ایشان هم اینجوری است که تکمیل کردن جمله سی قسمتی از جمله رکن میگوید، میگوید شما بقیه اش را بگوید شش رکن تا ساخته شدن عزت نفس. شش رکن عزت نفسی که ایشان بیان می‌کند این است که من فهرست‌وار می‌گویم :

یکی زندگی آگاهانه‌است.بدانیم برا چه داریم زندگی می‌کنیم و زندگیمان را آگاهی و بر مبنای علم باشد و بر مبنای عقل باشد، بر مبنای واقعیت باشد. دوم اینکه خودپذیری داشته باشیم خودمان را بپذیریم خودمان را انکار نکنیم خودمان را دست کم نگیریم به خودمون بی‌توجه نباشیم،برای خودمان احترام قائل باشیم.سوم مسئولیت داشتن در قبال خود ما نسبت به خودمان،مسیولیت داریم بعلاوه‌ی دیگران یعنی اول نسبت به خودمان مسیولیم و بعد نسبت به دیگران یعنی باید اول هوای خودمان را داشته باشیم.

خیلی مراقب خودمان باشیم یکی از این استاد روانشناسی میگفت: واقعا کارایی که ما در حق خودمان می‌کنیم اگر در حق دیگران کنیم اعداممان می‌کنند. یعنی اینقدر بعضی مواقع‌ ما نسبت به خودمان بد رفتار می‌کنیم برای همین در این جمله معروف است که «دشمنای ما خودمون هستیم دشمن ما بیرون از ما نیست ». چهارم اینکه قاطعیت داشته باشیم و بتوانیم از وجود استفاده کنیم بتوانیم حرفمان را بزنیم همش دچار شک و دودلی نباشیم و بروی خودمان کار کنیم در مواقعی که میخواهیم تصمیم بگیریم قاطع باشیم درست یا غلط بعدا فهمیدیم غلط بوده است مهم نیست به قول باز خارج از کتاب دارم عرض می‌کنم یکی از آقایون روانشناس  میگفت که « اصلا فهمیدی که بعدا اشتباه بوده،بوده می‌گفت: اصلا آدمیزاد اشتباه می‌کند آدمیزاد خطا میکند، آدمیزاد ناقص است میگوید که ما قبول داشته باشیم آدم خوبی هستیم ولی ناقصی هستیم. هر روز ممکن است کار را اشتباه انجام دهیم اما با قاطعیت اشتباه بکنیم یعنی اگر اشتباه کردیم با قاطعیت یک کاری را تصمیم بگیریم حالا بعدا فهمیدیم اشتباه بوده است.»

شک و دودلی چه مشکلاتی برای انسان پدید می آورد

هیچ چیز بدتر از شک و دودلی نیست برای همین می‌گویند شک معبر خوبی است ولی توقفگاهی نیست. بعضی ها دائما در این شک و تردید هستند و این باعث میشود عزت نفسشان. اصلا یکی از رکن‌های از نابود شدن و پاشیده شدن از هم حالا من نمی‌خواهم خیلی هر کدام از این ها را مفصل توضیح بدهم دارم. فهرست‌وار می‌گویم ولی خب دلم نمی آید بعضی هایش یک قدری بیشتر توضیح بدهم. بعدی زندگی هدفمند پنجمین رکن عزت نفس زندگی هدفمند زندگی است ما با یک هدفی همراه باشیم بدانیم هدف‌های زندگیمان چیست؟ اگر میخواهید بدانید زندگی هدفمند یعنی چه اپیزود سوم ما اهداف زندگی نوشته‌ی آقای براینتری را بشنوید حتما آنجا میگویم زندگی هدفمند یعنی چه و هدفش را تعریف می کنیم و اینکه چگونه وچه جوری میشود هدفهایی را نهایی کرد و نوشت و بهشان رسید.

ششمین رکن عزت نفس ایشان میگوید انسجام و یکپارچگی یعنی کارهایی که در زندگی انجام میدهیم یک ارتباط مرموزی بینشان باشد شلخته نباشیم بینشان یک وحدتی وجود داشته باشد یک انسجامی وجود داشته باشد. از یک نظمی برخوردار باشد به هم بیاید کارامان کارهای بعضیا دید اید چقدر پراکنده است کاری می‌کنند، از این شغل به آن شغل از آن شغل به این شغل از این کار به أن کار از این فکر به أن فکر دایما دارند همینگونه می‌چرخند پس این شیش تا رکن عزت نفس است. اگر کسی در وجودش تقویت کرد می‌تواند در مجموع عوامل درونی عزت نفس را در خودش پیاده کند. چون آقای براندند عزت نفس دو تا عامل دارد یک عامل درونی دارد ساختنش و یا عامل بیرونی یعنی دو تا عامل می‌سازد عزت نفس و عوامل درونی که همین شیش تا رکنی که گفتیم و یک سری عوامل بیرونی که قبلا اشاره‌هایی کردیم مثل محیط خانواده که مهمتر از همه است مثل مدرسه مثل محیط کار مثل محیط اجتماع این عوامل بیرونی است.

در نهایت ایشان در پایان کتاب برای سی و یک هفته تمرین ارایه می‌کند یعنی برای حدود هشت ماه به ما برنامه‌ی عملیاتی میده روش خیلی ساده ای است تکمیل کردن جمله میگوید بعد ما این می‌خواهیم تمرین کنیم هر کدام از این ارکان در زندگیمان مثلا زندگی آگاهانه را مثالهای ایشان اینجوری است که برای تمرین و خود کتاب دانه دانه اومده مثالی برای من زندگی آگاهانه یعنی این که سه نقطه بقیشو جمله‌ای شما به ذهنتان می‌رسد. بگوید یا یادداشت کنید ایشان میگوید بدون فکر کردن بدون ملاحظه کردن بدون در نظر گرفتن چیزی هرچی دلتان میخواهد و هر چی به ذهنتان میرسد یادداشت کنید یا مثلا در همین زندگی آگاهانه مثالهای دیگرب می آورد.

اگر پنج درصد بر آگاهی خودم امروز اضافه کنم سه‌نقطه اگه پنج درصد آگاهی من امروز بیشتر شود چه کارهایی انجام میدهم نسبت به دیروز،روزهای قبل مثال دیگری اگر به طرز برخورد با اشخاص بیشتر توجه کنم چه اتفاقایی می افتد سه نقطه. اگر به طرز برخورد با اشخاص بیشتر توجه کنم سه نقطه اگر دقت کنم به این که با دیگران چگونه باید برخورد کنم چه اتفاقای خوبی در زندگی می افتد این ها را می‌توانیم یادداشت کنم با این تمرین‌ها به مرور زمان به گذشت زمان در کمتر از یک سال انسان می‌تواند افزایش بدهد عزت نفس را و نه خودش را محکوم دوران کودکیش و دوران جوانیش ولی نداند در خانواده که عزت نفسش از بین رفته است و یا کم شده است.حالا دیگر نمی شود کاری کرد گفتیم اول کتاب نویسنده نظر عکس دارد و میگوید برای بالا بردن کارهایی را انجام داد که شنیدید.