چگونه از احساس پشیمانی یک فرصت بسازیم؟

درود بر شما دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد من سپهر خداونده هستم و امروز با اپیزود سیزدهم پادکست صلح درون با موضوع پشیمانی در کنار هم خواهیم‌بود.

صحبتم را میخواهم با یک سوال شروع بکنم.تابه حال در زندگیتان آدمی را دیده اید که اشتباه نکرده باشد! یعنی کلا،اصلا چنین آدمی وجود دارد تقریبا وجود ندارد،میشود گفت اگر هم باشد دیگر یا واقعا آدمی که هیچ کاری نکرده است که هیچ اشتباهی نکرده باشد یا اگر واقعا همچین آدمی وجود دارد که هیچ اشتباهی کلا در عمرش نکرده باشد،خیلی دیگر کارش درست است. اصلا ما در مورد این آدم صحبت نمی‌کنیم و بهتر است که این اپیزود را هم گوش ندهد و اگر دوستان چنین شخصیت کلا،همین ‌الان قطع بکنید این داستان را.

از اشتباه کردن نترسید

ولی واقعیت این است که آدمیزاد جایز الخطاست؛یعنی کلا همه‌ی ما در زندگیمان اشتباه می‌کنیم،اگر قرار بود اشتباه نکنیم که دیگر آدم نبودیم،یعنی اصلا ماهیتا یک موجود دیگر با میشدیم،چون هیچکدام از ماها کامل نیستیم که نخواهم اشتباه بکنیم.یعنی شما کار درست‌ترین و حرفه‌ای‌ترین خفن ترین آدم دنیا را پیدا بکنید در کار زندگیش اشتباه می‌کند. خطا می‌کند،راه غلط میرود دیگر یک چیز عادی که بین همه وجود دارد ، ولی مهم اینه که شما از اشتباهاتتان درس بگیرید و یک خطا را دو بار تکرار نکنید تا پیشرفت بکنید،حالا اون یه مبحث دیگه‌ای که بعدا در بخش های دیگر به آن میپردازم.

ولی الان می‌خواهم در مورد این صحبت بکنم اشتباه یک امر طبیعی است که در زندگی همه‌ی ما پیش می آید.در واقع ببینید ما خودآزاری نداریم که بخواهیم به خودمان آسیب بزنیم،باز حالا اگه بین دوستان کسی وجود دارد که خودآزاری دارد واقعا دم شما گرم و حالش را ببرید اصلا باز از اینجا به بعد گوش نکنید.

ولی اگر یک آدم نورمال که خودآزاری ندارد، قصد آزار خودش را ندارد که راه غلط و برود و به عمد برود در کوچه بن بست بایستد،ما که اینگونه نیستیم که مثلا خودمان بدانیم که یک راهی غلط است و فکر کنید یک آدم می‌داند که این کوچه بن‌بست است و برود در آن کوچه‌ و دوبار برود در آن کوچه ایستاده است و فکر میکند که  راه دارد،همچین آدمی واقعا نرمال نیست ولی ما خیلی اوقات ناآگاهانه و غیر عمد اشتباه می‌کنیم یعنی اصلا قصدمان این نیست که بخواهیم به خودمان صدمه بزنیم ولی ناخودآگاه این کار می‌کنیم.

با شکست خوردن دانش و تجربه کسب کنید

در واقع اگر دانش و تجربه و درک و فهم و شعور که من نوعی در لحظه‌ی اکنون دارم و دو سال پیش داشتم که آن خطاها را نمی‌کردم و از آن مهمتر اگر آن خطا را انجام نمیدادم که این درک و شعور را به دست نمی آوردم بعضیا فکر می‌کنند، مثلا بعضیا فکر میکنند هیچوقت نباید راه اشتباه نروند،شما اگر این راه را نروید که نمیدانید این راه اشتباه است، شما اگر در این کوچه‌ی بن‌بست نروید صد در صد متوجه نمی‌شوید که این کوچه بن‌بست است،حتما باید یک بار این خطا را انجام بدهید دیگر تا ببینید یک سری جاها خطا کردن قابل کنترل است یعنی میشود از آن اجتناب کرد.مثلا شما در مورد کاری که می‌خواهید انجام بدهید بروید اطلاعات کسب بکنید با چند نفر مشورت کنید و دانش تان را بالاتر ببرید.

از خطاها پیشگیری بکنید ولی خیلی جاها اصلا دست ما نیست،یعنی مثلا یک کار جدیدی را فکر کنید یک کسی یک بیزینس جدیدی را شروع کرده است .که کلا سه نفر در ایران دارند این کار را انجام میدهند بعد بخواهد در این کار کلا خطا نکند یعنی نه آدم مشخصی وجود دارد که بخواهد از آن مشورت بگیره نه راه و چاه را کسی میداند که بخواهد به آن نشان و یاد بدهد. نه در اینترنت می‌تواند در مورد آن سرچ بکند. خب این آدم باید برود صحیح و غطا بکند تا یاد بگیرد دیگر اگر آدمای بزرگ در زندگیشان صحیح و خطا نمی‌کردند که رشد نمی‌کردند. این همه تغییر و چیزهای مثبت در این دنیا پیش نمی آمد. تمام این‌ها به خاطر صحیح و  خطا کردن است.

هر انسانی اشتباه می کند، پس نهراسید

از بحثمان دور نشویم می‌خواهم بهتان بگویم که چون موضوع پشیمانی است، ولی مجبورم از موضوع اشتباه شروع بکنم.اشتباه یک امر طبیعی است که در زندگی اتفاق می افتد در خیلی از موارد می‌توانیم آگاهی و دانشمان را بالا ببریم و از آن جلوگیری کنیم و در خیلی از مواقع نمی‌توانیم و باید خطا بکنیم تا راه درست را یاد بگیریم و به همین خاطر اشتباه را با یک دید منفی به آن نگاه نکنید.خطا را به آن خیلی بد بینانه نگاه نکنید بدانید که اشتباه و خطا کردن بخشی از فرایند رشد و پیشرفت است و در واقع بلوغ ماست. و ما برای اینکه به رشد شخصیت لازمان برسیم حتما خطاهایی را خواهیم داشت . در زمینه‌ی کاریمان،در زمینه‌ی روابطمان

، در هر زمینه‌ای که فکرش را  بکنید این خطاها را خواهیم داشت و رشد بکنیم،یاد بگیریم،بزرگ شویم و بتوانیم با درس هایی که می‌گیریم زندگی بهتری برای خودمون بسازیم . برویم سراغ موضوع پادکست که پشیمانی است. ببینید میگویند آب رفته از جوی دیگر برنمی‌گردد، خب این یک چیزی است که مال سالیان،سال قبل است که بزرگان آمده اند و این صحبت را کرده اند این به چه معناست؟ یعنی اتفاقی که افتاد دیگر نمی‌توانی برگردید و اصلاحش بکنید تمام شده رفته است.

ببینید ما همین الان مثلا فکر کنید شما دارید به این پادکست گوش می‌کنید همین سه چهار دقیقه پیش که شروع کردید دیگر تمام شده است آن تایم،آن زمان دیگر نمیتوانید شما حتی به سه چهار دقیقه پیش برگردید،چه برسد که به دو سال قبل،پنج سال قبل،ده سال قبل برگردید و بخواهید انتخابتان را تغییر بدهید مثلا میگویم،یکی ازدواج نامناسبی کرده است و از زندگیش راضی نیست،الان دیگر نمی شود کاری کرد حالا می‌توانید با مراجعه به مشاور و هرکسی که میدانید،صلاح میدانید شرایط زندگی را بهتر بکنید یا جدا بشوید،حالا هر جوری که در مشاوره با آدم های کارشناس به نتیجه می‌رسید که خودتان مشکلتان را حل بکنید ولی دیگر نمیتوانید برگردید به دوسال،پنج سال قبل،ده سال قبل بگوید من چرا ازدواج کردم،عجب آدم احمقی هستم،من که این انتخاب کردم،نمیشود این کار را کرد پس پشیمانی تاثیری ندارد و کاربردی هم ندارد.

در آینده تصمیمات خود را باتجربه گذشته بکیرید

بهترین کار در واقع این است که شما در هر لحظه برای همان لحظه انتخاب کنید و تصمیم بگیرید و برحسب شرایطی که در آن هستید راهی که به نفعتان است و بتواند کمک کند را انتخاب کنید. برای همین خیلی مهم است که بتوانید اشتباهات گذشته تان را بپذیرید،اگر بتوانید آن را بپذیرید و طبیعی بدانید و بدانید که این اتفاق می افتد، در زندگی هر کسی پشیمانی جای خودش را به تعقل میدهد و حالا شما عاقلانه می‌تانید فکر بکنید و خیلی منطقی راه مناسب برای خروج از این بحران را پیدا کنید.

در واقع به جای اینکه خودتان را سرزنش کنید می‌دانید که سرزنش خیلی راهکار فوق‌العاده‌ای برای تخریب اعتماد به نفس است و هر موقع خواستید خودتان را نابود کنید شروع کنید به سرزنش کردن.خیلی خوب  است و کوتاه مدت جواب میدهد،روحیتان را به طور کامل از دست میدهید و سرزنش کردن فایده‌ای ندارد و سرزنش خودش یک نوع در واقع حسی است که به خاطر پشیمانی در آدم ایجاد میشود،آدم پشیمان از آن اتفاق خودش را سرزنش می‌کند،سرزنش را فراموش بکنید.هرگز این کار را انجام ندهید پشیمانی هم هیچ سودی به حالتان ندارد.

چه چیزی اینجا میتواند کمکتان بکند، تغییر واژه‌ی فوق‌العاده ارزشمندی است که باید جایگزین پشیمانی بشود شما به جای اینکه بعد از اشتباهتان بر  سر خودتون بزنید و به خودتان فحش بدهید، به اطرافیانتان توهین نکند، نگوید من چقدر بدبخت هستم،چرا اینگونه شد اشتباهتان را بپذیرد اول ار همه بپذیرید.حالا ببینید با توجه به شرایط موجود چگونه می‌توانید این شرایط را بهتر بکنید چه تغییری می‌توانید در آن ایجاد کنید ،با چه راهکاری می‌توانید از این بحران خارج بشوید یا مشکل را برطرف کنید.

احتمال اشتباه برای هر فردی وجود دارد

به همین خاطر در مسیر زندگیتان به جای اینکه اشتباهاتتان بزرگ کنید و خودتان را سرزنش کنید و روحیه‌ی خودتان را از دست بدهید و پشیمانی وارد کار کنید خیلی عاقلانه بپذیرید. البته احساسات همیشه وارد کار میشود و خیلی کمکتان می‌کند که آن تکنیک تخلیه فکر کتاب من  راحتما اجرا کنید.

بهتان کمک می‌کند احساساتتان آزاد بشود چون موقعی که احساسات بر ما غلبه می‌کند کلا مغزمان از کار می افتد ولی وقتی احساسات منفی و ناخوشایندتان را بیان می‌کنید،حتی احساسات خوشایندتان را بنویسید،هر دو آنها کمک می‌کند،باعث می‌شود فضا در ذهنتان باز بشود و حالا بتوانید عاقلانه‌تر تصمیم بگیرید.

این تصمیم منطقی و عاقلانه به شما کمک میکند کار درست‌تری پیدا کنید و برای ادامه‌ی زندگیتان مسیر بهتری را بروید،که باعث آرامشتان باشد، باعث شادیتان بشود حس بهتری بهتان بدهد و در نهایت حالتان را بهتر کند و امید به زندگیتان افزایش بدهد

سخنم را می‌خواهم، خیلی دیگه حرفه ای شد،سخنم را می‌خواهم با این موضوع تموم کنم،پشیمانی هیچ سودی به جز ضرر ندارد ولی چیزی که میتواند به ما کمک بکند تغییر و تغییر یعنی اینکه بپذیرید اشتباهتان و راهکارهای مناسب را به هر طریقی که می‌دانید مشورت،بعضی از چیزا هستند با سرچ کردن در اینترنت میتوانید راهشان را پیدا کنید به هر طریقی که می‌دانید راهکارش را پیدا کنید و بعد با ایجاد تغییر و حرکت کردن به سمتش مسیرتان را در جهت دلخواهتان تغییر بدهید و زندگی که دوست دارید را و لایقش هستید را بسازید.

دوستان عزیزم ممنون از توجه و همراهیتان با اپیزود سیزدهم پادکست صلح درون امیدوارم که همیشه دلتان شاد و لبتان خندان باشد.

برای موفقیت فقط به خودتان تکیه کنید

درود بر شما دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد من سپهر خداونده هستم و امروز با از بیست و هفتمین پادکست صلح درون با موضوع به کسی نچسب و خودت را بالا بکش در کنار هم خواهیم بود.

نشانه‌هایی که بیانگر این است که آدم خودش را قبول ندارد میتواند این باشد که خودش را به دیگران میچسپاند و سعی می‌کند با به قول چسبیدن به آنها بالا برود. حالا این می‌تواند در موردهای مختلف باشد مثلا حالا میتواند به خانوادش باشد،می‌تواند به دوستانش باشد. یک اصطلاحاتی است میخواهم دوتا اصطلاح دیگه اضافه بکنم،مثلا در مورد چیزهای مالی مثلا واژه‌ی شگردی برای بعضیا به کار می‌برند الان جدیدا گرمامی و شوگرددی باید اضافه کنیم زیرا واقعا خیلیا اینگونه شده اند یعنی سعی می‌کنند با چسبیدن به یک نفر دیگر خودشان را بالا بکشند به جای اینکه تلاش بکنند یعنی دختر پسرم ندارد سعی می‌کنند.

نشانه یک انسان مستقل، قبول تنهایی است

به طریقی به این خودشان را بالا ببرند به جای اینکه طرف روی خودش کار بکند در بیزینس خودش موفق شود،در کار خودش موفق شود دستاوردهای خودش را داشته باشد همه‌ی اینها را بی‌خیال شده است و می‌گردد دوستان پولدارتر،موفق‌تر،معروف‌تر اینها را پیدا می‌کند و بعد با اینگونه آدمها رخ میگیرد؛ یعنی مثلا افتخارشان این است که به من دوست فلانی هستم، افتخارش این است که بگوید من با فلانی در ارتباط هستم.یک مثالی است اگر درست بگویم در ادبیات خودمان می گویند: گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل یعنی منظورش این است که پدر تو اگر هم دانشمند باشد، اگر تو خودت هیچ کسی نباشی هیچ ارزشی ندارد.

مثلا نمی‌دانم مستند کریسلر اگه دیده باشید خیلی جالب بود،میگفت: من در فقر بزرگ شدم و دوست ندارم که بچه‌هایم این شرایط را تجربه کنند در زندگی خودشان ولی با این حال سعی می‌کنم یک سیستمی را برایشان پیاده کنم که علاوه بر این که رفاه داشته باشند باید یک مقدار سختی و فشار را هم در زندگیشان تحمل کنند تا بتوانند برای خودشان  کسی بشوند نه اینکه چون من پدرشان هستم مثلا فوتبالیست خیلی معروفی هستم در دنیا،ثروتمندهای و هر چیز دیگری،دیگر اینها بیخیال بشوند فکر کنم که باید الکی بچرخند و اینگونه داستان هایی حالا درست یادم نیست که دقیقا چه کاری ولی فکر می‌کنم بیل گیتس هم که دیگر با آن همه ثروت برای بچه‌ی خودش آدم چنین کاری کرده بود که در واقع جوری آن را  رشد بدهد که برای خودش یک شخص ارزشمندی باشد نه اینکه وابسته باشد به پدرش و بگوید مثلا پدر من این است و دیگر چرا من کار باید بکنم. دیگر چرا من تلاش باید بکنم یا چه میدانم برای شهرت یا هر چیزی مثلا بخوام اقدامی انجام بدهم.

سعی کنید خودتان را دوست داشته باشید

این خیلی نکته‌ی مهمی است من در منطقه  و دور و بر خودم حالا این مورد زیاد دیده ام  که خیلی  ها به دوستان خودشان می‌چسبند.مثلا طرف یکم معروفترین است یا پولدارترین یا پالتی تر است حالا موردش هایش هم خیلی متنوع ماشاءلله در ایران اینقدری مختلف داریم.هر کدامش یک ژانر جالبی دارد برای این موضوعات،ولی در هر حال همه شان مضر است یعنی در هر حال فرقی نمی‌کند حالا طرف پولدار پارتی کن است یا فرقی نمکند هر چیزی،میدانم معروف یا هر چیزی که هست آن آدم که می‌چسپد به چنین فردی نشان میدهد که خودش را قبول ندارد و چون خودش را قبول ندارد و  این پتانسیل و شاید اصلا در خودش نبیند و با به چسپیدن به شخص خاصی  می‌خواهد خودش را بالا بکشد یا در کلام خودش را بزرگ کند و هر کجا بگوید که من با فلانی دوست هستم.

من با فلانی می‌چرخم. مثلا در اکیپ آنهایی مثلا وای و چقدر تو خفن هستی،با این همه با کلاسی و خفنی اینها چیزهایی است که خیلی دردهای مهمی و آدم موقعی به این مرحله می‌رسد که خودش را  قبول نداشته باشد در خودش این را نبیند که می‌تواند رشد کند و این نبیند که خودش می‌تواند خودش برای خودش کسی باشد،این نبیند که می‌تواند به خودش افتخار کند،برای چه من باید به دوستم افتخار کنم و برای چه باید به پر و مادرم افتخار کنم، برای چه باید به فامیلم افتخار بکنم، چرا من به خودم افتخار نکنم؟! به من چه که مثلا خاله،عمه،دایی مثلا چه کاری به من چه ربطی دارد،خودت کی هستی،خودت چه کارهای داری،خودت چه برای ارایه داری،ولی ما اکثرا اینجوری نیستیم و از اجداد مان هم یاد می‌کنیم که مثلا در پانصد سال پیش چیکار می کردند حالا هر کاری کردند یا که نکردند به تو چه؟ خودت چه کسی هستی. اگر اینجوری بود دیگر همه با رسومشون می آمدند جلو دیگر و می‌گفتند ما جدمان اینگونه است و خودمان مثلا دیوار را باید نگاه بکنیم اینجوری نیست.

باید روی بهتر شدن خودتان کار کنید

به همین خاطر باید سعی بکنید سعی بکنیم من چیزهایی که میگویم من هم جزئشان هستم، همه ما باید سعی یکنیم خودمان که روی خودمان کار کنیم،خودمان برای خودمان آدم های ارزمندی باشیم، دارایی‌هایی که میخواهیم بهشان افتخار کنیم شخص خودمان باشد، آن کسی که قرار است به آن افتخار کنیم و بگویم خیلی آدم کار درستی است،نه‌ اینکه دوست و فامیل و آشنا و داستان اون واژههایی که گفتم من بهش دقت کنید. واقعا شوخی کردم ولی جدی گفتم شگرد ددی و  گرمامی و فقط هم بحث پول نیست حالا می‌تواند بحث معروفیت می‌تواند بحث هر کس دیگری باشد. این واژهها نشان دهنده‌ی نقطه ضعف است.یادم است که چقد خودش را  کوچک می‌بیند که میرود و خودش را به دیگران می‌چسپاند.

حالا کی ما به این خفت و خواری می افتیم چون به نظر من رسیدن به این مرحله یک خفت و خواری واقعا است و آن دقیقا نقطه‌ای است که تو برای خودت ارزشی باید قائل نمی شوی و فکر نمی‌کنید که خودت می‌توانی چیزهایی که می‌خواهید داشته باشی را ببینید. ما قرار نیست همه مان پولدار،موفق و معروف و فلان بشویم اینها الزاما دستاوردهایی نیست که تو به خودت بخواهی تو خودت به خاطرشان افتخار کنید ،همین که در این مسیری که دوست داری،داری تلاش می‌کنید و کار مفیدی دارید انجام میدهید و آدم ارزشمندی هستید.حتما نباید بیل گتس باشید یا برت پیت باشید تا به خودتان افتخار کنید.

تو می توانی یک ظرف شور سالم باشی میتوانید یک کارمند کار درست باشید میتوانید یک کارگر زحمتکش باشد باید به خودت افتخار کنید و در کنارش با کسی آشنا شد که به وجود تو افتخار می‌کند نه مثلا با کسی آشنا بشوید که شما از نظر آن آدم کم و بی‌ارزشی هستید چون همه که مثلا فکر نمی‌کنند که بعضی ها فقط معیار ارزش موقعیت اجتماعی،پول آدم هاست.

خوب این آدم دیدگاهش ممکن است با شما فرق کند شما ممکن است کارگر زحمتکش سالم باشید، با یک آدمی هم طبقه‌ی خودتان آشنا شوید که به شما افتخار کند، افتخار کند که خانمش یا آقا یا همسرش منظور یعنی شریک زندگی اش یک آدم زحمتکش سالم است چرا حتما باید بروی مثلا خودت به در و دیوار بکوبید به خاطر اینکه تغییر بکنید یا یک  جور دیگری باشید.

سعی کنید خودتان باشید

آدمی هم که دنبال چیز دیگری است دنبال تو نباید باشد، چرا بیخودی تو باید  خودت را به تقلا بیندازی خیلی از کسایی که باور کنید به راه های خلاف کشیده میشوند به خاطر این است که به همین مرحله میرسند و  خودشان را قبول ندارند، بعد فکر می‌کنند آنهایی که در جامعه به یک جایی رسیده اند ارزشمندند هستند. در نتیجه اینها میروند کاری می‌کنند که خودشان را تا آخر عمر در دردسر می اندازند چرا باید این کار را بکنیم؟ یا ببینی  یک سری مواردی هم وجود دارد که یکسری آدم ها با آدم هایی آشنا میشوند به صورت اتفاقی،واقعا در طبقه هم نیستم ولی همدیگر را دوست دارند حالا آن داستان فرق می‌کند.

مثلا ممکن است دختر خیلی پولدارتر باشد و پسر خیلی پولدارتر نباشد یا موقعیت اجتماعی  یکیشان خیلی بالاتر باشد و یکیشان خیلی معروف‌تر باشد، یکیشون نباشه در هر حال آن اتفاق می افتد یعنی میدانم ممکن است یک آدم خیلی معروف،عاشق آدم معمولی بشود. اینکه حالا آن آدم معروف،آدم خاصی معمولی منظورم این است که آدمی که مطرح نیست خیلی از نظر اجتماعی وگرنه همه معمولی هستیم. بالاترین آدمی هم که الان دارد در این دنیا زندگی می‌کند آدم معمولی خیلی چیز خاصی نیست شما فکر کنید مثلا وای مثلا فلانی اوکی حالا موفق شدید دمت هم گرم ولی خبری نیست خلاصه همه معمولی هستند در نهایت فقط دستاوردهایشان فرق می‌کند.

این یک نکته‌ای که باید به آن توجه کنیم آن اتفاقی است که ممکن است پیش بیاید خیلی آن چیزی ندارد حالا اصلا موضوع بحث من نیست ولی چیزی که بد است این است که آدمها با هدف و با نیت به دیگران نزدیک بشوند یعنی به قصد اینکه با یک آدم پارتی کن در ارتباط باشند به آن نزدیک بشوند یا مثلا به قصد اینکه به آدم پولداری در ارتباط باشند، به آن نزدیک میشوند این نیت خیلی کثیف است. یک حالت چپی دارد یعنی خیلی آدم مغزش باید طوری باشد که با این نیت به آدمها نزدیک باشد می‌دانید به خاطر اینکه مثلا یه کم بیشتر بهش خوش بگذره این کار بکنیم خیلی نکته‌ی مهمی است.

فقط به دنبال کسب دارایی نباشید

برای همین ما به جای اینکه همش سعی کنیم مثلا دنبال دارایی آنها باشیم،چی دارد چی ندار هیچی ندارد، موفق نیست هر چیز دیگری سعی کنیم با خودمون کار کنیم،خودمان را قبول داشته باشیم،خودمان را باور کنیم.ما حق مان است که دلمان می‌خواهد برسیم، در سطح خودمان در حد خودمان در میزان توانایی خودمان و وقتی به این باور می رسیم که به اندازه‌ی کافی خوب و باارزش هستیم و می‌توانیم دستاوردهای خودمان را داشته باشیم و بهشان افتخار کنیم دیگر نیازی نداریم به دیگران بچسبیم و با رزومه‌ی دیگران خودمان را بالا بکشیم.

خیلی مهمه که ما بتوانیم رزومه‌ای برای خودمان بسازیم که آن رزومه باعث افتخار ما بشود حتما میگم لازم نیست کار خاصی کنید چون هرکی جدیدا داستانی شده است به قرآن سخنرانی‌های انگیزشی بعضیاشان خیلی خوب است و بعضی هایشان خیلی افتضاح است .من انگار همه باید یک کار خاصی بکنند، نه شما کارمند سالم باشید، یک موزاییک کار چه میدانم زحمت سالم باشید یا لمینت را درست در خانه ها نسب کنید،بنای زحمت کش سالم باشید نان حلال شما آدم موفق و ارزشمندی هستید.

حتما نباید بروی معدن طلا مثلا کشف بکنید یا اختراع ثبت اختراع کنید یا مثلا که مثلا مولتی میلیارد باشید تا آدم ارزشمندی باشید کار درست انجام بدهید و به خودتان افتخار کنید. چی بهتر از این،این همه آدم تو این دنیا وجود دارد یکی از آنها تو،این همه آدم سالم و درست و موفق هستند و قرار نیست همه به ارشد برسند. قدر خودت را بدانید با وجود خودتان لذت ببرید برای بهتر شدن تلاش کنید با آرامش انشالله به هر آنچه دلتان می‌خواهد برسید.

به دیگران نچسبید و همیشه به خود متکی باشید

به دیگران هم نچسپید چیزی کم ندارید خدایتان را  شکر کنید،خیلی نعمت هایی دارید باید به خودتان افتخار کنید از وجود خودت لذت ببرید،آدمی را انتخاب کنید که به شما افتخار می کند، آدمی که به شما افتخار نمی‌کند مفت نمی‌ارزد کنارت باشد می‌خواهد هر کسی که کسی به شما افتخار نمی‌کند و از وجود شما لذت نمیبرد لایقش نیستید که کنار شما باشد باید به وجودتان افتخار کند. اگر نمی‌کند بگذارید برود، هر کسی هم که  می‌خواهد باشد. یعنی اصلا مهم نیست با چه کس در ارتباط هستید ولی مهم است یعنی منظورم را بگیرید مهم نیست اون آدم چه کسی است چی است مهم این است که از وجود شما لذت ببرد، حال کند، عشق کند که تو را دارد در زندگی و هر روز که پا میشوید.

خدارشکر به خاطر این آدمی که در زندگی من است نه آدمی که هنوز با شما دوست نشده است و با شما در ارتباط نیست از شما توقع دارد که به فلان جایگاه برسید یا فلان کار را بکنید این آدم ها به درد نمی‌خورند کسی باید باشد که تو را همینگونه که هستید قبول دارد،کسی که می‌خواهد مقایستان بکند با دیگران کسی که میخواد در سرت بزند کسی که میخواهد چیزی از دیگران به رختان بکشد بگذارید هر چه زودتر بروند امروز بهتر از فردا است یعنی کسی که میخواهد که همیشه  تو رد نقد کند نمیشود که همیشه بخواهیم جوابگوی نیازهای این و آن باشیم که مثلا فلانی دارد به من چه ربطی دارد، به همین خاطر قدر خودتان را بدانید از وجود خودتان لذت ببرید و انتخاب های درست کنید تا بتوانید مسیری که در زندگی میروید مسیر لذت‌بخشی برایتان باشد دوستان عزیزم  از توجه همراهی با میزان بیست و هفتم پادکست صلح درون امیدوارم که دلتان شاد و لبتان خندان باشد

انتظارات درست از زندگی داشته باشید

درود بر شما دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد من سپهر خداونده هستم و امروز با اپیزود هیجدهم پادکست صلح درون با موضوع انتظار معقول از خودمان داشته باشیم در کنار هم خواهیم بود.

صحبتم را میخواهم با یک مثال شروع کنم به نظرتان درختهای نخلی که کنار شهرهای ساحلی در می آیند که پر آفتاب و اینگونه چیزها هستند مثلا در قطب رشد می‌کنند،مثلا اینها را ببریم قطب شمال رشدمیکنن یا برعکس مثلا فکر کنید خرس قطبی که در جاهای خیلی سرد زندگی می‌کنند می‌تواند بیاید وسط آفریقا مثلا به زندگیش ادامه بدهد یک اتفاق غیرممکن است، دیگر زندگی خیلی از ما اینگونه است یعنی یک انتظاری از خودمان داریم که کلا متناسب با توانمندی و ظرفیت ما نیست و همین باعث میشود فشارهای بیخودی به خودمان بیاوریم و حال خودمون را خراب کنیم.

بدون دلیل دنباله خواسته های نامقول نباشید

بی‌دلیل با یک سری اهداف و خواسته‌ها آرزوهای اشتباهی که خودمان انتخاب کردیم مثلا میگویم تصمیم می‌گیریم لاغر بشویم حالا همیشه هر جور کار می‌کردیم،زندگی می‌کردیم بعد یک تصمیم میگیریم،لاغر شویم مثلا یک مناسبتی عروسی یا مهمانی هایی که است یا تابستان معمولا عزیزان خیلی علاقه به لاغر کردن پیدا می‌کنند باید از قبل شروع بکنند مثلا میگویم بیست کیلو اضافه وزن داریم یک شبه می‌خواهیم وزنکان را پایین بیاوریم پایین.

خب نمیگویم نمیشود ولی خب قطعا اگر بخواهید در یک ماه بیست کیلو وزن کم کنید بهترین مدت هایی که بخواهد این کار را انجام بدهد در بازدهی زمانی شش ماه تا یک سال میتوانید این کار را انجام بدهید که هم بدنتان سالم بماند و هم بتوانید عضله‌سازی  کنید.

حالا این چیزهای نرمالش است ولی ما انتظار غیر معقول داریم که می‌کنیم،مثلا چربی‌هایی که‌ در چندین سال ایجاد شده می‌توانیم یک ماه آب کنیم؟! ممکنه بشود ولی به خودمان آسیب میزنیم، پس این یک انتظار غیرمعقول و غیر منطقی است یا خیلی جاهای دیگر مثلا یک کاری را تازه شروع کرده ام و میخواهیم یک شبه در آن پیشرفت کنیم که کسی که پانزده سال دارد این کار را انجام میدهد این پیشرفت را داشته است یا هر چیز دیگر.

باتوجه به ظرفیت خود، به دنبال موقعیت باشید

باید یاد بگیریم که متناسب با توان ظرفیتمان در هر موقعیتی انتظار از خودمان داشته باشیم و اگر نتوانیم این موضوع را رعایت کنیم و خواسته‌های معقول داشته باشیم اهداف متناسب با توانمندهایمان بگذاریم،همه‌ی اینا باعث آسیب دیدن و آزار روحی ما میشود و در نهایت چیزی که برای ما می‌ماند حس سرخوردگی و افسردگی است.

ببینید وقتی که آدم اهداف بزرگ‌تر از تواناییش را میگذارد و به آن نمیرسد به آنها هی سرخورده می‌شود و این موضوع هی تکرار می شود ،روحیه‌ی آدم داغون میشودقشنگ آدم دچار افسردگی می‌شود. خیلی عجیب نیست که فکر کنید حتما یک اتفاق خاصی باید بیفتد تا شما افسرده بشوید حتما یک چیز عجیب از پیش پا افتاده مانند کرم‌های کوچک که درخت را از پا در میاورند اگر شما هم استرس روزانه دارید،سر چیزهای بیخود به خودتان بد و بیراه بگوید،بعد از چند سال می‌بینید که با دل سرشار از یقین به جمع افسردگان پیوسته اید.به همین سادگی این اتفاقات می‌افتد و این چیزی که تقریبا نسل ما به شدت درگیر همان دوست دارم پولدار بشوم فکر نمی‌کنند کسی باشد که پول دوست ندارد، پولدار بشوند ممکن است حالا یک نفر نخواهد ولی فکر نمی‌کنم کسی باشد که دوست ندارد.

اگر وجود دارد دمش گرم دیگر خیلی کارش درست است اصلا واقعا باریکلا ولی دانم همه دوست دارند پولدار بشوند همه دوست دارند خوشبخت شویم، همه دوست داریم زندگی  شادی داشته باشیم همه دوست داریم با آدمی که دلمان می‌خواهد آشنا بشویم اصلا دیوانه نیستیم بخواهیم برویم با آدم ها آشنا بشویم. خیلی واقعا من صحبتی ندارم در مورد این دیستونیک نمی‌کنم ما دنبال آزار خودمانیم حداقل کسایی که پادکست صلح درونی دارند گوش می‌کنند دنبال این هستند که بهتر از این که دارند زندگی می‌کنند،زندگی داشته باشند یعنی همان دنبال رشد و پیشرفت.

انتظارات غیر واقعی را از خود دور کنید

بنابراین وقتی که شما مسیری را در پیش می‌گیرید که انتظارات غیر واقعی و غیر معقول از خودتان داشته باشید در حقیقت این فرصت از خودتون می‌گیرد که هر بار با آرامش زندگی کنید و خودتان را ببرید در فضای تنش و استرس و تشویش و چیزهایی که همیشه حالتان بد می‌کنم.این تا اینجا داشته باشدن در بخش بعدی بیشتر صحبت می‌کنیم یک چیزی که جدیدا هم در خودم حس کردم هم در آدمای اطرافم این است که ببینید ما خیلی پتانسیل‌های زیادی داریم.

خیلی جالب است یعنی باورمان شاید نشود ولی شاید مثلا در صد تا دویست تا مورد مختلف استعداد و توانایی داریم که می‌توانیم رویشان کار کنیم اما برای اینکه ما به نتیجه برسیم و به اهداف برسیم باید روی یکی دو تا از این ها کار کنیم.میگویند “با یک دست نمیشود هندوانه را بلند کرد”واقعا اینگونه است شما اگر بخواهید موفق باشید باید یک هدف مشخصی را انتخاب کنید روی همان تلاش کنید  تا بتوانید به همان نتیجه برسانید، یعنی نکته‌ی مثبت این چیزی که من میگویم واقعا در تمام آدمها به نظرم این وجود دارد یعنی وقتی زندگی خودم و اطرافیانمان نگاه می‌کنیم می‌بینیم این درتمام مسیر یک سری استعدادهای واقعا جالب دارند.

زیاد ورزش کنید تا بهتر فکر کنید

حالا یکی ممکن است در ورزش خیلی خوب باشد که ممکن است در زبان خیلی خوب باشد ولی استعدادهایشان ممکن است متفاوت باشد ولی تعداد زیادی استعداد داریم که می‌توانیم شکوفا کنیم،یعنی داغون ترین آدمی هم که شاید وجود داشته باشد از لحاظ استعدادی حداقل پنجاه،شصت استعداد خوبی دارد که می‌تواند در آنها ستاره بشود بدرخشد. وبه یک نتیجه‌ی فوق‌العاده و خاص برسد اما برای اینکه بتواند به آن نتیجه برسد باید بتواند آنها را کشف کند، یعنی مثلا میگویم یک آدمی ممکن است اهل درس نباشد، اهل ورزش نباشد ولی مثلا بتواند نقاش فوق‌العاده باشد یعنی روح اینگونه ای داشته باشد اصلا رفت است چه میدانم فیزیک محض خوانده است یک رشته‌ی خیلی سخت ولی مثلا روح موسیقی دارد و می‌تواند یک خواننده‌ی خیلی خوب و صدای خوبی دارد یا می‌تواند یک پیانیست بشود حالا هر چیزی ، این خیلی مهم است که شما از بین استعدادهای مختلفی که همه‌ی ما داریمد سعی  کنید استعدادتان  را کشف کنید.

چگونه میتوانید این کار را کنید رفتن به سمت کارهای مختلف که بهشان علاقه دارید؛یعنی مثلا ممکن است به بیست تا کار علاقه داشته باشیآنها را باید تست کنید تا ببینید که در کدامشان می‌توانید بهتر بدرخشید بهتر می‌توانید رشد کنید.از بین علایقتان آنهایی که بهتر است را انتخاب کنید و بعدش در آن مسیر قرار بگیرید، اینها را برای این میگویم چون که خودم جدیدا به این نتیجه رسیده ام یعنی می‌بینم که آدم واقعا خیلی توانایی‌ها و پتانسیل‌هایی یاد دارد ولی باید کشفشان بکند؛ یعنی این که مثلا ما درس می‌خوانیم میرویم دانشگاه قرار نیست و در همان مسیر رشد کنیم،شاید اصلا قرار است سرنوشت ما یک چیز دیگری باشد برای همین سعی کنید توانایی‌هاتان را شناسایی کنید و بر اساس توانایی هایتان حالا از خودتان انتظار داشته باشید،یعنی مثلا متوجه می‌شوید در فلان موضوع توانمندید حالا یک برنامه‌ریزی می‌کنید با انتظار معقول در بازه‌ی زمانی مشخص به نتیجه می‌رسانید.

همیشه صبور بودن را تمرین کنید

ببینید هیچ چیزی در این دنیا بدون صبر به دست نمی اید بگوم انتظار معقول داشته باشید، مثلا میگویم مثلا فکر کنید که میخواهید بچه‌دار بشوید خب بچه که یک ماهه نمی آید بیرون حالا ممکن است در صد سال آینده علم انقدر پیشرفت بکند که مثلا دو روز بچه به دنیا بیاید ولی حداقل در حال حاضر چنین امکانی ندارد. شما باید نه ماه صبر کندی و بایستید تا به دنیا بیاید پس هر چیزی در این دنیای پروس و یک زمانی لازم دارد تا به آن نقطه‌ی نهایی اش برسد و موقعی که شما می‌توانید به آن خواسته‌ها برسید که هم صبور باشید هم انتظار معقول داشته باشید و هم زندگی را در یک پروسه‌ای مشخص ببینید یعنی انتظار معقول داشتن به زمان‌بندی خیلی مربوط میشود.

مثال دیگری که بخواهم بزنم راجب هدف‌گذاری است هدفی که میگذارید انتظار معقول داشته باشید که در بازه زمانی خیلی خوب اتفاقات مثبت برای ما بیوفتد ولی این اتفاق های مثبت نیاز به زمان دارند، نیاز به فرصت دادن دارد؛ مثال میگویم مثلا فکر کنید الان کسی که دلتان می‌خواهد در زندگیتان نیز تنها هستید یا حتما می‌توانید در زندگی شما قرار بگیرد ولی نه ؛مثلا همین امشب حالا یک کافی‌شاپ میروید فکر کنید مثلا با یک نفر ایده‌آل زندگیتان آشنا میشوید ممکن است دو سال دیگر در یک سفر اصلا با آن آدم آشنا بشوید باید زمان بدهید انتظار معقول داشتن درواقع دید مثبت متناسب با توانمندی که شما خودتان پتانسیل را باور می‌کنید و حالا به نسبت آنها از خودتان توقع انتظار دارید تا بتوانید در بازه‌ی زمانی مشخصی به اهدافتان برسید به این موضوع خیلی توجه کنید به نظرم می‌تواند روی زندگی همه‌ی ما تاثیر مثبت بگذارد و در مسیر رسیدن به خواسته‌هایمان خیلی بهمان کمک کند.

چگونه انسانی با نگرش مثبت باشیم؟

درود بر شما دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد من سپهر خداونده هستم و امروز با یازدهمین پادکست صلح درون باموضوع تو نگرش ات هستی در کنار هم خواهیم‌بود. تمام چیزهایی که در زندگی ما اتفاق می افتد و در واقع تجربشان می‌کنیم یک جا دور هم جمع میشوند و تبدیل به خروجی نهایی میشوند که آن میشود نگرش ما نسبت به زندگی،یعنی حالا فکر کنید از تجربیاتی که در دوران دبستان مان داشتیم،تربیت خانوادگی که داشتیم دوستانی که انتخاب کردیم،شغل‌هایی که انتخاب کردیم آدمهایی که باها آنها در ارتباط بودیم و هر چیزی که ما در زندگیمان اتفاق افتاده است.

نگرش ما نسبت به زندگی چگونه باید باشد؟

یک جا کنار هم قرار می‌گیرد و از تمام آنها یک خروجی به دست می آید که میشود نگرش ما نسبت به زندگیمان و در واقع آنکه واقعیت ما را می‌سازد حالا این نگرش ممکن است در طول زمان‌های مختلف فرق بکند،پخته‌تر بشود یک جاهایی مثلا جوان‌تر بودیم یک سری حالت دیگه را داشتیم یا هر چیز دیگری یا یک جاهایی به خاطر اتفاقاتی که برامان افتاده است خیلی منفی‌گرا بشویم ویک جاهایی خیلی  مثبت گرا باشیم در هر حال تمام اتفاقاتی که برای ما می افتد می آید در ذهن ما مینشیند و یک خروجی به دنبال دارد که آن هم میشود نگرش ما نسبت به زندگی و واقعیت این است که خیلی از اوقات ما نا امید بشویم و دیگر تلاش نکنیم پس نگرش آن آدم زندگیش را تشکیل میدهد یا فکر کنید یک آدمی ارتباط نامناسبی داشته است و آن ارتباط آنقدر تاثیر می‌ گذارد که دیگر نمیتواند دیدش را مثبت کند،نگرش آن آدم زندگیش را تشکیل میدهد یا هر چیز دیگری که فکر میکند.

تربیت ما مثلا فکر کنید خیلی از ما تربیتمان اینگونه بوده که ترسو بار آمده ایم، معتاد بار آمده ایم یا هرچیز دیگری که این میشود بخشی از زندگیمان به هم نوازش می‌کنیم برای همین خیلی مهم است که ما گاهی اوقات ببینیم اصلا نگاهمان به زندگی چیست. وقتی نگاهمان به زندگی را متوجه بشویم در واقع می‌توانیم اینگونه بگویم که از نگاه یک نفر به زندگی میشود به اتفاقاتی که برای آن افتاده است برد یعنی گذشته‌ی یک آدم تجربیات اش میشود.

به زندگی نگرش مثبت تری داشته باشید

می توان از نوع نگرشش به زندگی متوجه شد، به همین خاطر خیلی مهم است سعی کنیم که روی این موضوع کار کنیم تا نگرششان را داشته باشیم که دوست داریم ببینیم خیلی اوقات ما  چه نگرشی به زندگی داریم که خودمان دوسش نداریم و از آن لذت نمی‌بریم خوشحال و هپی نیستیم با آن ولی نگرش اش است  چرا چون تجربیاتی داشته ایم که چرا دوست نداشتیم آن را تجربه می‌کردیم،یک اتفاقاتی برایمان افتاده است که خورش آیند نبوده است تا خیلی وقت ها دقیقا شخصیت ما و نگرش ما مطابق با چیزی که دلمان می‌خواهد است ولی این هنر ماست که بتوانیم آن ناملایمات و اتفاقاتی که باعث حال ناخوش مان شده است را یک جوری کالبدشکافی بکنیم میدانم چگونه بگویم یک جوری که انگار ما بعضی وقت ها نیاز داریم به عمل جراحی روی ذهن و افکار خودمان یعنی در واقع یک سری اتفاقاتی که برایمان افتاده است برای خودمان.

حالا میشود به یک مشاور مراجعه کرد کاری ندارم به چه روشی ولی خیلی اوقات خودمان حتی می‌توانیم آنهایی را که برایمان افتاده است را جراحی کنیم .یک بخش‌هاییش را کنار بگذاریم،حذف بکنیم و چیزهای دیگری را جایگزین کنیم یک جورایی مثلا اگر ذهن آدم به یک ماشین تشبیه کنیم فکر کنید مثلا لاستیک پنچر شده است بعضی موقع‌ها ما آن را تعویض می کنیم، ممکن است مثلا ضد یخ لازم دارد مثلا آن و باید به آن اضافه کنید که در سرما مثلا به مشکل نخورد.

حالا اگر موتور سوزاندین که دیگه خیلی کارتان درست است، دیگر کاری نمی‌شود کرد باید بریک سیستم عوض کنیم ولی در مشکلاتی که برای یک ماشین پیش می آید تقریبا همه اش قابل جایگزین است. آدم دقیقا همین است اگر بتوانیم اتفاقات ناخوشایندی که برامان افتاده را شناسایی کنیم و آنها را حل بکنیم در جهت اینکه دلمان میخواهد تغییرش بدهیم مطمین باشید نگرشمان تغییر می‌کند و تغییر نگرش حال بسیار متفاوتی را برای ما رقم میزند.ولی اگر جلوی مشکلاتی که برایمان پیش آمده سر زیر فرود بیاوریم نخواهیم حلشون کنیم و کنار بیایم با اتفاقی که افتاده است در ذهن ما زندگیمان به همان سیستم میرود

رو به جلو حرکت کنید و همیشه ادامه دهید

جلو.معمولا تغییر بسیار سخت است، اصلا کار راحتی نیست اصلا اینگونه نیست که یکی تصمیم بگیرد من تغییر می‌کنم فردا شروع کند پس برداشت مثلا تغییر کند معمولا بازه‌ی زمانی زیادی را می‌برد ولی این چیزی که اگر کسی رویش وقت بگذاره مطمنا به آن برسد و در نهایت جوری که دوست دارد و لایقش است زندگی کند چون مثال ماشین زدم یک چیز دیگه را میخواهم اضافه کنم. خیلی جالب است چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم، ببینید فکر کنید که ما اصلا کاری به مسائل مالی نداریم میخواهیم یک چیزی را به یک چیز دیگر تشبیه کنیم فکر کنید مثلا ما هزار تا ماشین داریم،خب از هیلنون قدیمی گرفته تا پیکان و پراید و دویست و شش و از آن طرف می‌رویم بالا هیوندایی و چه میدانم مثلا بنز بی ام و و بنتلی و لامبورگینی،فراری و هر چیزی،فکر کنید ما هزار تا ماشین مختلف داریم مدلای، این در واقع همان داریم حالا این چیست این هزار تا ماشین و میخواهند به نگرش‌های مختلف تشبیه بکنیم یعنی فکر کنید ما هزار تا نگرش مختلف درواقع نه اینکه الزاما داریم اش ولی پتانسیل داشتنش را داریم.

فکر کنید در پارکینگتان هزار تا ماشین پارک شده است، هزار تا ماشین مختلف که هر کدامش بیانگر یک نوع نگرش ما به زندگی است.حالا یک موقع است ما به خاطر تجربیاتی که داریم فقط سوار آن پیکان می‌شویم یعنی هر روز که از خواب پا می‌شویم پیکان را روشن می‌کنیم.معمولا زمستانم سخت‌تر روشن میشود میرویم در جاده و گه‌گداری خراب میشود و با آن زندگی را ادامه میدهیم،بعضی از آدم ها کلا نگرش پیکانی تا آخر میروند جلو،بعضی ها نگرش بنز می‌رون دجلو یعنی نگرششون مثل بنز میرود ،جلو ولی غالب آدم ها این حال خوب را ندارند درست مثل کسی می‌ماند.می‌توانند ماشین دیگری سوار بشوند ولی نمی‌خواهند.

پتانسیل های خود در زندگی را کشف کنید

بازهم میگویم اصلا موضوع اش پول ندارد ها و این پتانسیل بالقوه‌ای که همه‌ی ما داریم؛مثلا پول بیاید بیرون اصلا فکر کنید چیزی به نام پول وجود ندارد، میخواهیم در موردش مثال بزنیم؛ ما تمام آدمهایی که در این دنیا هستند هزار تا ماشین دارند فکر کنید اصلا یک سری بادیالی همه ما داریم ولی این انتخاب ماست که از کدامشون استفاده کنیم.مثلا میگویم ژیان را برداریم که هر دو متر خراب بشود مثلا سالی بیست بار روغن ریزی می کند و روغن سوزی داشته باشد. اگر بخواهیم برویم و تعمیرش کنیم،که همیشه سر پا و سر حال باشد یا یک روزهایی سوار پیکان باشیم یک روز سوار دویست و شش بشویم و یک روز سوار بی ام و بشویم یا هر چیزی که فکر می‌کنید این انتخاب است. ما آدم هایی هستیم که می‌بینید شاد و پر انرژی بروی جلدهایی که از پتانسیل بالقوه شان درست استفاده می‌کنند و سوار آن ماشین کوبه‌ی ذهنشان میشوند ولی آدمهایی که همیشه افسرده و غمگین و داغان هستند، کسایی که انتخابشان در ماشین های درب و داغون شان است.

یعنی سوار آن پراید میشوند که مثلا بنزین ندارد میشود مثالم این میشود، نوع نگرش ما یعنی ما در واقع انتخاب می‌کنیم که چگونه حرکت کنیم.خیلی اوقات این هنر ماست ببینید وقتی که شما یک جوری تربیت شدید که یک جور خاصی فکر می‌کنید شاید بعضی موقع ها فکر کنید تنها ماشینی که در زندگیتان تدر ذهنتان می‌توانید داشته باشید پیکان باز هم میگویم دوباره چون مثال ماشین ها قاطی نشود دارم در مورد نگرش صحبت می‌کنم یعنی تفکر پیکانی دارید تفکر ژیانی دارید فکر می‌کنید فقط اینگونه می‌توانید زندگی کنید با ذهن ضعفتان زندگی کنید با درساتان زندگی کنید با محدودیت‌هایشان زندگی کنید فکر می‌کنید زندگی همین است.

ذهنتان را درست مدیریت کنید

ولی اگر یاد بگیرید که از ذهنتان درست استفاده کنید تجربیات ناخوشایندتان را حل کنید ببینید کل ما نمی‌توانیم مشکلات را حل کنیم بیندازیم که بیرون یک ذهن جدید جایگزین کنیم که ولی افکار واقعا میشود جایگزین کرد درست مثل تعمیر ماشین شما موقعی که ماشین را تعمیر می‌کنید می‌دانید قبلا مثلا لاستیکش یک بار پنچر شده است ولی دیگر بعد اینکه گفتید که هر روز فکر نمی‌کنید این لاستیک یک روز پنچر بوده است که به خاطر همین تغییر نگرش اینجوریی است یعنی شما در واقع تصمیم می‌گیرید که افکارتان،خاطراتتان و تجربیاتتان را جایگزین کنید با چیزهای مثبت با چیزهایی که دوست دارید بهشان فکر کنید،دوست دارید برایتان اتفاق بیفتد و آن که نهایتا زندگی جدید شما را می‌سازد یعنی اگر بخواهید سال‌های سال با همان نگرش قدیمی با همان تربیت با همان افکار بروید جلو مثل این میماند که از اول تا آخر زندگیش هیچ تغییری نمی‌کند,

ولی اگر سعی کنید مشکلاتتان را حل کنید نگرشاتان بهتر کنید بروی افکارتان کار کنید مسلما می‌توانید جور دیگری زندگی کنید و باور بکنید یک جمله‌ای بود من در پیش‌دانشگاهی تحت فشار بودم خوندم در یک چیزهایی به ما میدهند مثلا سوال های هفته مثلا این ها در کنکور بیشتر آمده ولی یک چیزهایی داشت که به نظرم برای زندگی خیلی باارزش‌تر از آن چیزی بود که به ما میدادند.بالای هر صفحه یک جمله‌ای  انگیزشی توری داشت که من یکیشان را نوشتم انقدر دوستش داشتم یعنی من از آن سوال های آمادگی برای کنکور استفاده‌ی که باید نکردم ولی آن جمله تا آخر عمر با من خواهد بود نوشته بود؛« آدمی ساخته افکار خویش است از فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشد» می‌دانم خیلییایمان میگویم شعارگانه است ولی واقعیت زندگی همین است شما هر جور که فکر کنید همینگونه اتفاق می افتد برای خود من اینگونه بوده است. موقع‌هایی که درونتان مثبت بوده است اتفاق‌های خوب برایمان افتاده است،با آدمهای باحال آشنا شده ایم و موقع‌هایی که درونمان آشفته بوده است دقیقا اتفاقات برعکس بوده است چون ذهنمان درگیر بوده است.

اتفاق های منفی را از خود دور کنید

خیلی جالب است من کلا شاید در کل دوران رانندگی هشت بار تصادف کرده باشم ولی جالب تر یعنی اصلا چیز عجیبی است در زندگیم دقیقا یک بخشش مال فکر می‌کنم هفت سال پیش که من در دو روز سه تا تصادف کردم یعنی یکی از روزها  دو بار تصادف کردم و یک‌بار صبح یک بار شب.یک مقدار فردایش خیلی جالب بود مثلا در دانشگاه بود که امتحان می‌دادیم مثلا سه تا امتحان در یک روز می‌افتد.

یک دیگر از روزها که سه تا تصادف داشتم در بازه‌ی زمانی سه ماه من تصادف داشتم و یعنی فکر کنید مثلا اگه بخواهم تقسیم‌بندی کنم کل تصادف رانندگی من در عرض یک بازه‌ی زمانی چند ماه اتفاق افتاده است، حالا آن دو تای دیگر یکی اش خیلی مسخره بود، عقب داشتم می‌رفتم زدم به ستون پارکینگ ساختمان خیلی تصادف حساب نمیشود، اوایل رانندگی بود ولی دقیقا اون دوتا پیکی که این اتفاق افتاد تایم‌هایی بود که ذهن من درگیر بود و در همان پیکان اتفاق افتاد درحالیکه وقتی دیگر شاید مثلا به مدت چندین سال من اصلا تصادفی نداشتم ولی موقعی که ذهنم درگیر بود ناخوداگاه آماده می‌شدم ذهنم درگیر بود و به چیزهای منفی روی می آوردم چیزهای ناخوشایندی یا خیلی جالب است جاهای مختلف می‌رفتم کارم گیر می‌کرد بی‌دلیل چونکه خودم درونم منفی بود.

اتفاق های منفی برایم می‌افتاد ولی موقعی که درونم شادتر و پر انرژی‌تر بود اصلا در باز می‌شد یک جوری نمی‌دانم چرا با آدم خوب آشنا میشدم،می‌رفتیم با یکی آشنا میشدیم که همانجا کار ما انجام میشد و حل می‌شد و این واقعا نشان میدهد که نگرش ما چقدر می‌تواند بروی زندگیمان تاثیر داشته باشد اگر با افکار وهم‌آلود ترسناک و چیزهایی که در ذهنمان می‌سازیم وحشت‌های اتفاق‌هایی که هرگز هم اتفاق نمیافتد یا نگرش های منفی،دید منفی نسبت به زندگی با این ها بخواهیم برویم جلو،باید همینگونه منتظر باشیم اتفاق های بدی بیوفتد میگویند هر «چی سنگ پیش پای لنگ» یعنی آن کسی که ذهنش اینگونه است آخر سر یک چیزهای بد برایش پیش می آید ولی کسی که سعی می‌کند مثبت و رو به جلو فکر کند مطمئن باشد از آن طرف اتفاق های بهترم برایش میوفتد،چیز های مثبت برایش پیش می آید و درهایی برایش باز میشود که خودش باورش نمیشود میگویند« از تو حرکت از خدا برکت» تو حرکت کنی در جهت این که میخواهی افکارت درست باشد مطمئن باشید که همینگونه چیزهای بهتر برایت پیش می آید.

این موضوع  خیلی به آن دقت کنید چون نگرش ما زندگی ما را میسازد و اگر بتوانیم نگرشمان را اصلاح کنیم زندگیمان اصلاح کرده ایم بازهم می‌دانم یک عده میگن شعارگونه است و اینجور چیزا من تجربه‌ی زندگی خودم را میگویم اگر به دردتان می‌خورد استفاده کنید.

از آن هر موقع که نگرش‌تان درست شود اتفاقهای بهتری هم برایتان می افتد ولی موقعی که نگرش‌تان منفی باشد، ناخوداگاه اتفاقای بدتری هم برایتان می افتد این را من هم خودم تجربه کرده ام،هم به چشم خودم دیده ام در زندگی اطرافیانم که چقدر باورها و افکار ما می‌تواند تعیین‌کننده‌ی مسیر زندگی ما باشد به همین خاطر تا جایی که می‌توانید بروی افکار ریشه‌ها کار کنید.

از هرچیزی که در زندگی دارید لذت ببرید

درود بر شما دوستان امیدوارم که حالتان خوب باشد من سپهر خداوند هستم و امروز با ایپزود بیستم پادکست صلح درون با موضوع قدر داشته‌هایت را بدان در کنار هم خواهیم‌بود.

تا به حال یک بار حتی شده  است بنشینید و تمام داشته‌هایتان را بنویسید. من که خودم دارم حرف می‌زنم این کار را نکردم ام دیگر چه برسد به خیلی از ما ها که اصلا در این فضاها نیستیم. ببینید ما برای کمبود هایمان هر روز صحبت می‌کنیم و اگر کسی هم بخواهد یک لیست دو هزارتایی برایش می‌نویسیم و میگویم داداش خیلی پس خیلی وضع خراب است. ولی اگر الان که ما بگیویم داشته‌هایت را بیا مثلا به ما بگو بلند میشویم، یعنی اصلا آنقدر روی فاز ناله کردن هستیم که اصلا حس نوشتنش را نداریم.

نعمت های زندگی را پیدا کنید

ولی باور کنید ماها خیلی نعمت داریم یعنی اگه بیایم یک بار فقط به جای تمرکز روی چیزهایی به نداشته‌هایمان فکر کنیم به چیزهایی که هر روز در زندگیمان است باور کنید. حالا خیلی بهتر میشود ببینید همین که داریم مثلا زندگی می‌کنیم یک فرصتی خدا بهمان داده است حالا خانواده داریم،دوست داریم،فامیل داریم در دوره‌ای از تاریخ هستیم که خیلی امکانات است.

حالا مشکلاتم واقعا زیاد است نمیگویم نیست ولی واقعا مثلا فکر کنید قدیم ها مثلا دسترسی به غذا چقدر سخت بوده قطعی بوده است، ولی خیلی از مردم از وبا می‌ مردند خب الان شرایط تغییر کرده است یا مثلا فکر کنید چه میدانم چیزایی که واقعا برایمان عادی شده است،چشم داریم،دست داریم،پا داریم مزه‌ی غذاها را می‌توانیم بفهمیم خیلی ها هستند اصلا مزه غذا را متوجه نمیشوند،مثلا بویایی‌شان از دست داده اند.

خیلی اما عادی باشد این موضوع اصلا بهش فکر نکنید ولی همین که نان و پنیر چایی صبحانه را شکر کنیم یا ممکن است خیلی از چیزهای دلخواهایمان در زندگیمان نداشته باشیم ولی خیلی چیزهایی را داریم که شایدا دیگر به چشممان نمی آید.مثلا واقعا پدر و مادر و خانواده و فامیل و دوست چیزهایی نیستند که ساده از کنارشان بگذاریم فقط موقعی قدرشان را می‌دانید که از دستشان بدهیم.

در لحظه زندگی کنید و از داشته های خود لذت ببرید

پس الان که هستند و داریمشان،حتما باید ما یک اتفاقی بیفتد تا قدر داشته‌هایمان را بدانیم و تمام عمرمان در افسردگی و حسرت نرسیدن به خواسته‌هایمان سپری می‌کنیم و یک روز و در داشته‌هامان نمی‌گذرانیم. یک بیوگرافی یکی از پیچ های اینستاگرام داشت خیلی وقت پیش دیدم،نمیدانم مال چه موقع بود ولی خیلی باحال بود نوشته بود که، برای یک روزم که شده است به نداشته هایت فکر نکن و از داشته هایت لذت‌ببر به قرآن اگر یعنی قسم می‌خورم اگر ما این تفکر در زندگیمان پیاده کنیم واقعا خیلیامان به آرامش می‌رسیم. ما خیلی زیاده خواهیم، من خودم میگویم اصلا کاری به بقیه دوستان ندارم خودم میگویم خیلی زیاده خواهی، خیلی عجولی،خیلی طعمان زیاد شده است حداقل را نمی گویم یا حداقل زندگی هم باید داشته باشیم از نظر مالی من حالا مجبور هستم این ها را تاکید کنم که سوء برداشت نشود.

پول خوب است،امکانات خوب است،ان شاءالله وضع مالی همه ما خوب باشد، امکانات اولیه را داشته باشیم بتوانیم راحت زندگی  کنیم. واقعا در مورد من این جوری است نمی‌گونم ولی در شرایط نرمال خیلی از آدم هایی که وضع مالیشان اوکی است حالشان بد است. خیلی از کسانی که امکانات خوبی دارند حالشون بده است، حالا درست است که در بین دوستان حالا کسانی هستند که واقعا از نظر مالی مشکل دارند ولی ان شاءالله مشکل حل بشود ولی خیلی ها هستند تمام چیزهایی که می‌خواهند را هم دارند حالشان بد است. دیگر این ها را که نمی‌توانیم پول فقط پول. خب پس اینجا یک کار دیگر ایراد دارد یک جای دیگری می‌لنگد.

داستان این است که ما درموردشان نمی‌دانیم و این همیشه باعث حال بد ما میشود یا خیلی به گذشتمان گیر میدهیم.دیگر مثلا می‌خواهیم ایراد بگیریم از آن حالا دو تا تجربه کردید، چهار حسن داشته اید، شش تا هم عیب داشته اید بر فرض یا هشت حس داشت است و پنج تا عیب هم داشته است، همین است زندگی دیگر نمی‌توانیم خیلی کاری اش کنیم. مثلا از این فیلترها رد بشویم فکر کنم کلیبرش کنیم که مثلا از این فیلتر ها رد بشود.

هر روز تخلیه فکری داشته باشید

ولی فکر میکنم کالیره هم اصطلاح اشتباهی به کار بردم ولی منظورم این بودم که فیلترش بکنیم که فقط موارد خوب مانند الک چیزهای خوبی که میخواهیم از زیرش بیرون بیاید.واقعا اینگونه نمی شود امکانش نیست،به همین خاطر این مدنظر داشته باشید در ادامه بیشتر صحبت خواهیم کرد.

تکنیک تخلیه فکری که من در کتاب گفتم بخش اصلیش در واقع به نوشتن فکرای مثبت مربوط میشود. ببینید تکنیک تخلیه فکر حالا اگه کتاب را خوانده باشید کامل توضیح بدهم که به چه صورتی است. در واقع ما سعی می‌کنیم یک سری از چیزاهایی که باعث آزارمان شده است چه از لحاظ فکری،چه از لحاظ احساسی،آن ها را بیان کنیم و باعث بشود، ظرفیت مان خالی بشود مثل اینکه فکر کنیم یک لیوان پر مثلا دوغ است خب این را شما دوغ را نمی‌خواهید بخورید پس این را باید خالی کنید. دیگر نوشتن این افکار و احساسات باعث میشود که درون ما خالی بشود. اما مرحله‌ی بعدش که مهم‌تر هم شاید حتی باشد اینکه این خالی شده ظرفیت خالی شده است.

حالا باید با چیزهای مثبت پر کنید که حالا بیاید از موفقیت‌هایتان و  لحظاتی که خوشحال شدید،چیزاهایی که ازشان لذت بردید این‌ها را بنویسید تا ظرفیتشان با چیزهای خوب پر بشود یعنی در واقع تبدیل منفی به مثبت.

حالا این اتفاقات مثبت می‌تواند خاطرات خودتان باشد موفقیتهایی که کسب کردیم،دارایی‌هایی که دارید حالا هر چیزی دارایی مالی غیر مادی هر چی که هست این ها همه باعث میشود یک حس خوبی در شما ایجاد بشود و ظرفیت خالی شود، چیزهای مثبت باشد پر بشود انرژیتان بیشتر بشود در واقع ما هر چه انرژی مثبت به خودمان بیشتر تزریق کنیم و کارهای شادتری کنیم این انرژیمان بیشتر میشود. یعنی ی چیز جالبی هرچقدر انرژی منفی به خودمان بدهیم،کارهای منفی انجام بدهیم حالا آن بدتر و بدتر می‌شود. ولی وقتی که می آیم در جهت مثبت دقیقا برعکس برایمان اوضاع بهتر و بهتر میشود.

ویژگی ها و نعمت های خود را یادداشت کنید

به همین خاطر خیلی مهم است که ما گه‌گداری بشینیم برای خودمان بنویسیم. از اتفاقات خوبی که برایمان افتاده است مثلا بگوید من خوشحال شدم. از اینکه من به خودم افتخار کردم به خاطر اینکه من به خودم تبریک میگویم بخاطر اینکه یا چیزهای مشابه اینگونه که اینها باعث میشود حساب داری بشود و یادمان بیاید که چقدر دارایی های باارزشی داریم. چقدر لحظات خوبی را تجربه کردیم اگر بتوانیم با این تفکر و با این نگرش زندگی کنیم مطمیچئن باشید خیلی شرایطمان تغییر می‌کند و خیلی اتفاق‌های بهتر و بهتری برایمان می افتد. باور بکنید که دست خودمان است و من قبلا فکر می‌کردم که دست خودمان نیست و همه چی مربوط به محیط بیرونی مربوط است.

درست است که محیط بیرونی خیلی تاثیر دارد ولی واقعا اینکه شاد باشیم یا نباشیم دست خودمان است.از ادم هایی که خیلی شده است،کما از آدمهایی که خیلی شده اند مثلا هندی ها خیلی جالب است جزو فقیرترین کشورهای دنیا ولی خیلی آدمای شادی در آنها زندگی می کنند ولی آدم های خیلی بدبختی هم درشان است.این به نظر من خلاصه بگویم چیزهای مثبت و تمرکز روی چیزهای مثبت باعث می شود حال ما بهتر و بهتر بشود و به جایی برسیم که از تمام چیزهایی که در زندگیمان است لذت ببریم و تمامشان که هیچ وقت نمیشود لذت برد بهترش کنیم. با وجود نواقص سعی کنیم از داشته‌هایمان لذت ببریم.

حال کلیمان خوب باشد یعنی ببینید زندگی ته تهش هشتاد،بیست یا هفتادی،هشتاد درصد مطابق بیست درصد غیر مطابق میلیون یا هفتاد سی است بعضا هفتاد از چهل درصد اکثر خیلی چیزها است، خیلی چیز اسا ولی خب باید اینگونه چیز کنیم دیگر باید صبر کنیم اینجوری باشد.دوستانی که هفتاد و سی است. چون از آنور اینشالله شرایط برعکس بشود بتواند در جهت مثبت حرکت کنند ولی خودمان باید به خودمان کمک کنیم. دیگر این هم تا اینجای داستان تلاش کنیم روزهای بهتری برای خودمون بسازیم.

عادت های بد خود را کنار بگذاریم!

سلام من مرتضی هستم از سبک تو دات کام. در این پادکست می‌خواهیم برویم سراغ پنج عادت خرج کردن که ما را دچار مشکلات مالی می‌کند.خرج کردن یک بخش جدانشدنی از زندگی شما است نمی‌توانید بدون اینکه پولی خرج کنید زنده بمانید اما از طرفی هم تبدیل به یک معضل بزرگ شده است، احتمالا شما هم هنوز ماه تمام نشده است و حقوق جدید نیامده تقریبا جیبتان خالی میشود و مثل افراد زیادی هر چقدر سعی می‌کنید برای خرج کردنتان برنامه‌ریزی کنید باز هم موفق نمی‌شوید. در این پادکست از سبک تو به شیش عادتی در خرج کردن می‌پردازیم که بدان اینکه متوجه آن باشید تاثیر زیادی در خالی بودن جیبمان دارد.

چگونه نسل امروزی باید موفق شود؟

نسل امروز و نسل هزاره نامگذاری کرده ام این نسل با جوان های خودمحور که عاشق قهوه و تعطیلات،تلفن‌های هوشمند هستند می‌شناسیم نسلی که ارتباط خوبی با پس‌انداز کردن ندارد اما به دنبال موفقیت است. اگر شما هم از این شرایط خسته شده اید و می‌خواهید از مشکلات مالی دور بمانید توصیه‌های ملیساندرا کارآفرین فعال اجتماعی و نویسنده‌ی کتاب پول خودتان را به فنا ندهید را جدی بگیرید ملیسا میگوید کردن راهی برای مدیریت خرج کردن شاید سخت باشد اما غیرممکن نیست شما می‌توانید این شیش عادت را از خودتون دور کنید تا به وضعیت مناسبی برسید.

۱-مقایسه شدن را کنار بگذارید

عادت اول چشم و هم‌چشمی در دنیای امروز تعریف چشم و هم‌چشمی با توجه به تغییرات فرهنگی عوض شده است و در واقع امروز دیگر مسئله بین چند همسایه یا فامیل دور نیست امروز مسئله در مورد این اینفلنسر ها است کسانی که شاید در طول زندگی هرگز آنها را از نزدیک نبینیم و زندگی واقعی آنها چیزی جز ویدیو عکس ندانیم، اما این را به خوبی می‌دانیم که همیشه دور و بر آنها پر از وسایل گران یا پر زرق و برق و از طرفی فرهنگ مقایسه متاسفانه در ما نهادینه‌ شده است و همواره بخشی از ذهن را به خودش اختصاص میدهد.

ما از کودکی دائم در حال مقایسه خودمان با دیگران یا ارزش مان را در مقابل افراد مشهوری هستیم که می‌بینیم که اینفلنسر ها موضوع را همگانی‌تر کردند، ناخودآگاه شما می‌خواهید همان لوازمی که آنها استفاده می‌کنند یا همان لباسی که می‌پوشند را داشته باشید تا زندگی زیبایی که از آنها می‌بینیم را به دست بیاورید در حالی که حقیقت این نیست اما راه حل چیست این افراد را از شبکه‌های اجتماعیتان حذف کنید و سعی کنید خودتان را بهتر بشناسید و بفهمید با چه کارهایی به جز خرج کردن حالتان بهتر میشود.

۲- بدون دلیل خرج نکنید

عادت دوم خرج کردن بدون وقفه در گذشته شما برای خرید کردن زمان محدودی داشتید. فروشگاه‌های بزرگ معمولا تا ده شب باز بودند و شما باید برای هر بار خرید برنامه‌ریزی می‌کردید و نمی‌توانستید هر لحظه خرید کنید اما الان چطور؟ وجود فروشگاه‌های آنلاین به شما این امکان را میدهد که هر لحظه از روز را خرید کنید و پولتان را خرج کنید. بدتر اینکه شما برای خرید یک چیز وارد وبسایت فروشگاه می‌شوید و بدون اینکه متوجه باشید خریدهای بیش‌تری می‌کنید در نتیجه پولیتان هم خرج می‌کنید بدون اینکه واقعا نیاز داشته باشید.

راه حل این است که برای جلوگیری از ولخرجی و مدیریت هزینه‌ها خودتان را مقید کنید که فقط در زمان‌های مشخص از یک جای مشخص خرید کنید مثلا می‌توانید در طول ماه لیست مواردی که نیاز دارید تهیه کنید و در پایان ماه به یک فروشگاه بزرگ بروید.

احتمال ولخرجی کردن در این شرایط بسیار پایین است چون شما آنقدر خرید ضروری دارید که زمانی برای خرج کردن بیهوده پیدا نمی‌کنید از طرفی چون مدتی انتظار آن ر اکشیدید این خرید برایتان لذت‌بخش ‌تر است.سه دسترسی به انواع کارت‌های اعتباری حالا به آن معنای جهانی کارت اعتباری ما در ایران نداریم اما کارت‌های اعتباری عابر بانک‌ها اپلیکیشن‌های پرداخت کار را راحت کرده اند پرداختها به وجود اومدند. تحقیقات نشان داده است که زمانی که از کارت‌های اعتباری استفاده می‌کنید حدود ده درصد بیش از نیاز تولید است چون این تصور وجود دارد که این پول شما نیست.

راه حل این موضوع این است که اگر عادت به استفاده از کارت اعتباری دارید آن را محدود به یک عدد کنید و هر ماه آن را تصفیه کنید یا برای خودتون یه سقفی تعیین کنید مثلا من از این کارت ماهیانه می‌توانم پانصد هزار تومن برداشت داشته باشم و بیش از آن اصلا پول در آن نریزید یا بهتر اینکه بلافاصله بعد از دریافت پول یا حقوقتان بخشی از آن را به یک دیگر که کارت اعتباری ندارد منتقل کنید این کار باعث میشود دسترسی به آن سخت بشود و در نتیجه کمتر از آن استفاده کنید.

۳- راحت تر تصمیم گیری کنید

عادت سوم گزینه‌های محدود و سخت کردن تصمیم‌گیری حتما برای شما هم پیش آمده که به یک رستوران سلف سرویس رفته باشید و به دلیل تنوع زیاد غذا انتخاب برایتان سخت باشد حالا همین موضوع گسترش بدهیم به تمام انتخابات و امکاناتی که در دنیای امروز در اطراف ما وجود دارد اوضاع خرج کردن و پس‌انداز کردن هم دقیقا همینطور است و معمولی. بحث انداز سرمایه‌گذاری مطرح میشود و آنقدر گزینه‌های زیاد با امکانات مختلف مطرح میشود که تصمیم‌گیری تبدیل به کار سختی شده است و در نهایت بی‌خیال آن میشوید که از پایه شروع کنید و قبل از هر چیز الگوی خرج کردن خودمان را بفهمیم بعد باید مشخص کنیم که چه اهدافی در زندگی داریم و مهمترین آنها کدام هستند حالا نیاز به یک برنامه در جهت رسیدن به اهداف آن داریم.

۴- بدون آگاهی خرید نکنید

عادت چهارم خرید بدون آگاهی. به طور کلی افراد علاقه زیادی به ترک عادت هایشان ندارند به همین خاطر همیشه که یک روز در اواسط سی سالگی چشم باز می‌کنید و از خودتان می‌پرسید که چطور به اینجا رسیدیم و تبدیل به چنین فردی شدیم بنابراین بهتره به جای چنین تجربه‌ی تلخی همین الان با خودتان فکر کنید که اگر می‌توانستد زندگی را طوری که دوست دارید بسازید امروز زندگی چه شکلی می‌شد. باید به دنبال راهی باشید تا به وسیله‌ی آن بتوانید پول مورد نیاز برای ساختن روزهایی که دوست دارید را بدست بیارید. یکی از روش‌های مرسوم برای پایان دادن به خرج کردن‌های بی‌مورد دوره‌ی پاکسازی سی روز است به این صورت که در ابتدای ماه فقط نیازهای اولیه را برای طول ماه خرید می‌کنیم و حق خرید هیچگونه مواد اضافی را در میان ما نداریم. بعد از سی روز شما یک عادت جدید پیدا می‌کنید و اینکه خرج‌کردن خودتان را مدیریت می‌کنید حالا شما تبدیل به یک مصرف کننده آگاه شده اید.

اگر به دنبال پول بیشتر برای ساختن آیندتان هستید اما هیچ راهی،درآمدی دیگری ندارید پیشنهاد می‌کنم میکرو کتاب ثروتمندترین مرد بابل را بخونید یا گوش بدهید.

معجزه در زندگی چگونه اتفاق می افتد؟

می‌دانم که ته دلتان منتظر یک معجزه هستید که حسابی زندگیتان از این رو به آن رو بکند و زحمت شما را کم کند کاری کند که را ده صد ساله را تا جایی که بشود سریع‌تر فکرکنیم.

راستش را بخواهید من هم از این آرزوها دارم واقعا دلم می‌خواهد یک معجزه حسابی بیاید و کاری کند کارستان یک مدت هم است که چشم به راه آمدن هم در خلوت و تنهایی فکر می‌کنم یعنی معجزه‌ای که دارد به سمت من می اید چه چیزی می‌تواند باشد یعنی چگونه زندگیم را و تغییر میدهد بعد از آن معجزه‌ی خارق‌العاده چه تغییری در زندگی ایجاد میشود خب فعلا که اثری از این معجزه نیست تا ببینیم روزهای آینده چه میشود فقط نمی‌دانم تا کی باید صبر کنم.

صبور باشید هر اتفاقی در زمان خود پدید خواهد آمد

شما در مورد معجزه‌ی خودتان این را دید که تا کی باید صبر کنید؟ مرضیه باقرزاده هستم مربی روابط عاطفی و مهارت‌های زندگی می‌خواهم با شما در مورد معجزه حرف بزنم اگر دوست دارید معجزه‌های بزرگ را در زندگی تجربه کنید به ادامه‌ی این فایل صوتی گوش کنید و با من همراه شوید.

خب میرم سر اصل مطلب به نظر شما معجزه چییست؟ به معجزه اعتقاد دارید تا الان چند معجزه‌ی فوق‌العاده ای در زندگی دیده اید یا شنیده اسد خیلی متاسفم که نمی‌توانم صدایتان را بشنوم و جوابی را که میدهید را گوش کنم و بهتان بگویم چه جالب شاید اینکه بتوانم صدایتان را بشنوم و فکرهای خاص شما را گوش کنم خودش نیاز به معجزه دارد.

نه منظورم راه‌هایی که الان می‌توانیم به وسیله‌ی آنها با هم حرف بزنیم مثل تلفن و اینترنت و کنار هم بودن نیست یک جور هایی رابطه‌ی درونی منظورم است یک شکلی که من و افکارم و احساساتم شما را درک کند و احساس کند.

این فوق‌العاده نیست معجزه چیست؟ در اینترنت گفته شده است معجزه‌  یک کار خارق‌العاده و خارج از قدرت بشر رشته‌ی کلمه‌ی معجزه عجز،ناتوان و این یعنی معجزه کار یا چیزی که فرد با توان خودش قادر به انجام آن نیست و نیاز به یک نیروی ماورایی دارد. معجزه ای فراتر از توان بشر و شاید برای همین به نظر ما انسان‌ها معجزه‌ها چیزهای خارق‌العاده‌ای هستند.

آدم یاد انسان‌های اولیه می افتد وقتی واکنش‌ها به نظر ما خنده‌داری به تغییرات فیزیکی و علمی نشون می‌دادند بله در مورد اجدادشان صحبت می‌کنند به نظر می آید وقتی اجداد عزیزمان نمی‌توانستند برای وقایع دلیلی پیداکنند بهترین حدسشان این بود که یه معجزه‌ای اتفاق افتاده است.

به معحزه اعتقاد داشته باشید

البته منظورم این نیست که مثلا خصوصا چیز ساده و کم ارزشی می‌خواهم بگوم که این چیزها فقط حاصل آشنا نبودن و ندانستن چیزهایی که در سیستم دنیا مشغول کار خود شوانند معجزه به نظر می آید یک جور روشنایی و ایمان در درون قلبتان و هر لحظه دارد اتفاق میفتد و هیچ نیازی به تغییرات فیزیکی و علمی یا هر چیز دیگری ندارد البته این نظر من است و می‌تواند به نظر شما درست نیاید.

احتمالا از تعریف متوجه شده اید که من به معجزه اعتقاد دارم و حسابی مشتاق این روشنایی درونی هستم و هر روز بودنش و در زندگیم تجربه می‌کنم و فکر می‌کنم یک سرمایه‌ی معنوی و به من کمک می‌کند نیروی درون و در سطح بالایی نگه دارم و اکثر اوقات پر از انرژی و شارژ باشم. اول صحبتم گفتم که آرزو دارم یک معجزه‌ای حسابی بیاید و زندگیمان را به بهترین شکل ممکن تغییر بدهد،شاید مثل خیلی از آدمهای دیگر.

اما راستش را بخواهید یک روز داشتم به این که تا کی باید برای اتفاق افتادن یک معجزه‌ی بی‌نهایت عالی منتظر باشم فکر می‌کردم یک چیز عالی یک چیز کامل و بی‌عیب و نقص ایمان دارم که اتفاق میفتد اما به نظر می اید تا وقتی کاری انجام ندهم معجزه‌ای در کار نخواهد بود مشغول همین فکرها بودم که حس کردم همین که میدانم برای ایجاد کردن و ساختن معجزات و اتفاقهای خوب نیاز به آماده‌سازی اولیه وجود دارد خودش یک جور معجزه‌ است و حسابی زندگیمان و دریچه‌ی ورودی فوق‌العاده به زندگیم ببینیم تا به حال معجزه‌ی فوق‌العاده‌ای در زندگیتان دیده اید؟

میتوانم حدس بزنم که تا به حال کلی معجزه دیده اید چه یادت بیاید چه یادت نیاید مثلا شاید یادت نیاد که می‌توانید نفس بکشید یا چون خیلی وقت ها به چشم های خودت خیره نشده ای شکل خاص مردمک چشمانتان و تماشا نکرده باشید حتی ممکن است آخرین باری که خیلی اتفاقی یک پول خوبی دستتان رسیده باشد یادت نیاید معجزه خیلی چیز ساده‌ای است.

سعی کنید انرژی مثبت دریافت کنید

یک ارتعاش مثبت و واقعی که کارش کمک به ما برای رسیدن به واقعی قلبمان شاید حالا چندتا از معجزه به ذهنتان رسیده باشد و تعجب کنید که چطور این چیزهای خارق‌العاده را فراموش کرده اید و شاید حالا در مورد بعضی ناامیدی و فکر می‌کنید گیر کرده اید و هیچ اتفاق خوبی و هیچ تغییری به شما کمک نمی‌کند دوست دارم بیشتر این را براتان توضیح بدهم. ارتعاش‌ها امواج احساسی ما هستند به شکل معجزه‌آسایی قادرند باعث ایجاد و تغییر در افکار و اتفاق‌های اطراف ما بشوند و در نتیجه‌ی ارتعاش‌های مثبت که می‌توانیم بگویم حق شادی یا شور و شوق میتوانند کاری کنند که معجزات برای ما ایجاد بشوند معجزه شهامت،عاشق خودت بودن چون همین عشق بی‌نهایت است که باعث ایجاد احساس‌های زیبا و مثبت میشود، مهربان و با محبت واقعی به خودت به جهان فرصت می‌دهید عشق را به تو بر می گرداند البته عاشق خود بودن خودخواهانه یاخود شیفته بودن نیست.

عشق به خود به نظرم یعنی توجه به ارزش‌ها و توانمندی‌ها و توجه به زیبایی‌های درونی و بیرونی و تغییر تمرکز از ضعف‌ها به نقاط قوت شما گفتن یک جمله‌ی ساده اما صادقانه من چه می‌کنم؟من یا چه خوب چه بد اینگونه ام و می‌توانم کارهای که به دیگران کمک می‌کند را انجام بدهم یا چه خوب که من می‌توانم خیلی کارها که بقیه نمیتوانند انجام بدهم و خوب انجام بدهم عشق به خودت همان لحظه‌ای که به خودت افتخار می کردی و حسابی در دلت ذوق می کردی و بعدش اتفاق‌هایی تجربه کردی دوست دارید عشق و معجزه را با هم تجربه کنید از همین حالا دست به کار شوید و به جای غر زدن‌های دایمی در ذهنتان به کارها و فکرها و احساس‌های خوبتان توجه کنید و مراقب باشید وقتی برای انجام کاری تصمیم می‌گیرید، آیا این تصمیم از سر عشق به خود انتخاب میشود یا اثر ترس از چیزی یا کسی.

چگونه عادت های بد خود را کنار بگذاریم؟

عادت‌ها قابل تغییر نیستد معمولا، قابل جایگزینی است یعنی شما خیلی با اعمال اراده نمی‌توانید در تغییر یک عادت باقی بمانید،نمیشود به یک آدمی بگویم که آقا هی اراده کند و درس بخواند و هی اراده کند و درس بخواهند اراده کنیم خوب یک روز،دو روز، ده روز اراده می‌کند و بعدش خسته میشود. دیگر باید چیزهایی یا کنار این اراده قرار بگیرد. اراده را جذب کند که این درس را بخواند به صورت اتومات و خیلی راحت‌تر انجام بشود و انرژی خیلی کمتر.

آیا می توان یک عادت را تغییر داد یا آن را رها کرد؟

دوستان عزیز سلام من محمد مصطفی ابراهیمی هستم میزبان شما در شماره دو پادکست منیاز. در پادکست قبلی در مورد عادت ها صحبت کردیم و قرار است که در این پادکست در مورد تغییر عادتها صحبت کنیم، قبل از اینکه شروع کنیم من می‌خواستم از شما تشکر کنم،بازخوردها و پیک‌های زیادی در پادکست شماره یک داشتیم و این ما را خیلی به فکر فرو برد و به ما کمک می‌کند که بتوانیم پادکست‌های بهتری در آینده برای شما تولید کنیم و  در راستای اینکه پادکست‌های بعدی را هم شروع کنیم به تولید کردن و تمام انرژی مان را بگذاریم تا بهترین چیزی که می توانیم تولید کنیم الان می‌خواهیم شروع کنیم در مورد روش‌های تغییر عادتها صحبت کنیم و امیدواریم چیزهایی که در پادکست قبلی گفتیم همه اش در ذهنتان داشته باشید.

چون به آنها نیاز داریم خب بحث سر این است که ما الان فهمیدیم عادت چیست و می‌خواهیم شروع کنیم عادت هایمان را تغییر دهیم چه روش‌هایی داریم از ساده‌ترین روش‌ها که تاثیر کمتری هم دارد شروع می‌کنیم یک ذره یک ذره میرویم جلوتر و روش‌هایی که در آخر بیان می‌کنیم آنها روش‌های اصلی هستند که خیلی عمیق‌تر است.

۱- روزهایی که تغییر می کنید را بشمارید!

اولین روشی که وجوددارد شمارش روزهای تغییر است. یعنی چه؟ یعنی اینکه شما بعد از اینکه به تغییری شروع می‌کنید مثلا سیگار می‌کشید،اینکه سیگار گذاشتید کنار را شروع می‌کنید می‌شماریم میگوید من یک روز،دو روز،سه روز،چهار روزه این تغییرش کردن و هر بار که قاعدتا این روزها میرود جلوتر به خودتان بیشتر افتخار می‌کنیم و این یک مقداری دوپامین در مغزتان ترجمه می‌کند و انگیزه‌ای که این کار را ادامه بدهید.

۲- خاطرات بد یک عادت را مرور کنید.

دومین فاکتور یادآوری روزهای ناخوشایند با خودت همیشه باید یادآوری کنید که یاد آن روزهایی که این عادت بد را داشتید از زندگی راضی نبودید و این قسمت از زندگی باب میلتان نبوده است این را باید همیشه یادش با خودتان نگه دارید و تا حدودی میتواند به شما در تغییر عادتها کمک کند. این دو تا فاکتور زیاد طولانی مدت جواب نمیدهند؛یعنی مثلا در یکی دو ماه اول خوب است بعد از آن دیگر شما نمی‌توانید از این‌ها باقی ماندن در عادت جدید و بهتری کمک بگیرید.

۳- به حرف ها و قولهایمان عمل کنیم

سومین فاکتوری که داریم این است که ……….۳:۰۹ عمل کردن در سفرهای هوایی که رفته اید اگر یادتان باشد؛ مثلا یک شکستنی چیزی داشته باشید یک برچسبی رویش میزنید می‌نویسند، یعنی شکستنی یعنی از یک موضعی که شکست خورده ای حواستان باشد و جمع کنید که دیگر شکست نخورید یعنی شما الان یک عادتی را ترک کردید مثلا شما الان در سیگار کشیدن را ترک کرده اید بعد  از یک مدت یک اتفاقی می افتد دوباره سیگار می‌کشید باید بروید بشینید و بررسی کنید برای چه این اتفاق افتاد است چه مسایلی دست به دست هم داده اند که این اتفاق افتاده است؛مثلا میاییم و می‌بینیم که یکی از دوستان که قدیم ‌ها با آن سیگار می‌کشیدید دیدید و این باعث شده است تا دوباره سیگار بکشید پس یک راهکار جدید پیدا می‌کند این است که مثلا در ایامی که الان می‌خواهید این سیگار را ترک کنید دیگر این آدم‌ها را نمی بینید چون این‌ها شرایط را برای برگشتن به عادت برای تو باز می‌کنند.

۴- نسبت به مسئله واقع گرا باشیم!

چهارمیش واقع‌نگری و این که در حد معمول حق بدهیم و خیلی ایده‌آل‌گرایی نکنیم، مثلا یک دانش‌آموزی الان برنامه‌ریزی کرده است دو هفته‌ای می‌خواهد به یک آزمون خیلی خوب بدهد، اگر روز سوم یکی دو زنگ را بنا به دلایلی نتوانست خوب بخواند نباید این باعث بشود که کل برنامه اش نابود شود و ناامید شود از اینکه نمی‌تواند برنامه را درست انجام بدهد خیلی طبیعی است، رتبه‌ی یک کنکور هم یک ایامی را درس نخوانده است، یک روزهایی خسته بوده است، یک روزهای بی‌انگیزه بوده است و این نباید باعث شود که،واقعیت‌ها نباید باعث شود که شما کلا ناامید نشوید. از روندتان و تا یک حدود منطقی باید بتوانید با واقعیت کنار بیایید و به خودمان حق بدهیم و اگر مشکلی بوده است آن مشکل را متوجه شویم و نگذاریم دوباره رخ دهد.

۵- سعی کنید برای خود یک چهارجوب بسازید.

پنجمین فاکتوری که در تغییر عادتها موثر است ایجاد شئونات اجتماعی و جایگاه اجتماعی فرد است یعنی چه؟ یعنی مثلا یک آدمی فرض کنید شروع کرده است به رژیم غذایی گرفتن و دارد عادت بد غذا خوردنش را ترک می‌کند و شروع کرده است به ورزش کردن این فرد هنگامی که از رژیم شروع می‌کنید به نتیجه گرفتن و از نظر فیزیکی و جسمانی خیلی وضعیتش بهتر میشود این را می‌تواند در آینده به عنوان یک جایگاه اجتماعی خوب در نظر بگیرد که من توانستم برای خودم در این شرایط غلبه بکنم و معمولا دیدن این انگیزه‌ی خیلی زیادی در آدم‌ها ایجاد می‌کند که در عادت جدیدشان بمانند و اینکه جایگاه شان را در اجتماع توانسته است کسب کند، بنابراین وقتی یک سری آدمها می آیند یک سری تغییراتی را تو زندگیشان ایجاد کنند یکی از راهکارهایی که آن تغییرات ایجاد شده را ما می‌توانیم درونشان حفظ کنیم این است که جایگاه‌های خوب اجتماعی برای آنها از بین اطرافیانشان ایجاد کنیم.

بگویم این آدم خیلی کار بزرگی در زندگیش انجام داد است و توانست این کار را انجام بدهد جلوی این قضیه وایستاده است سیگار را ترک کند، رژیم‌های غذایی را تغییر بدهد و به یک آدم پرتلاش مثلا علمی تبدیل بشود و این را اگر اجتماع بپذیرد معمولا انگیزه‌ی بزرگی برای اینکه آن فرد آن تغییر بتواند حفظ کند.

۶- سعی کنید به خود تلنگر بزنید

نکته‌ی ششم این است که معمولا تغییر عادت ها همینگونه الکی اتفاق نمی‌افتد و نیاز به یک انگیزش ابتدایی یک تلنگر،یک هدف دارد، یم مثال جذاب داریم اینجا که آن هم این است که تو یک مدرسه‌ای در دوران دبستان در شهر نیویورک می آیند نتیجه‌ی تحقیقاتی را اعمال می‌کنند و در آن مدرسه به بچه‌ها دو تا چند چیز یاد میدهند، اول اینکه وقتی که یک مسئله‌ای حل نشده ازتان می‌پرسند که این مسئله را توانستید حل کنید یا نه حق ندارید بگوید نه میگوید من هنوز نتوانستم این مسئله را حل کنم و این مفهوم را به بچه‌ها یاد می‌دهند. نه این که این کلمه را یاد بگیرند بگویم یعنی وقتی یک سوالی حل نمیشود این نیست که نمیتوانید حلش کنید هنوز به راه حلش نرسیده اید، هنوز به توانایی که منجر به حل آن مسئله نرسد.

نکته‌ی شماره‌ی چیزی که بهشان یاد دادند این است که دقیقا آن موقعی که در آن خسته می‌شوید و دیگر حوصله‌ی حل مسئله را ندارید و حوصله‌ی فکر کردن ندارید،تلاش ندارید دقیقا همان موقع است که وقتی شروع به تلاش می‌کنیم داریم از شما مجبور به رشد و پیشرفت می‌کنیم یعنی همان موقع است که مدارهای جدیدی در این مغز دارد ایجاد میشود شبکه‌های جدید دارد ساخته میشود و اینکه مغز دارد گسترش پیدا می‌کند.

به خود باوری برسید و از آن لذت ببرید

تو به آدم قوی‌تری از نظر مغزی داری تبدیل میشی به آن بچه‌ها یاد دادند که مغز رفتارش خیلی شبیه ماهیچه‌هاست در بدن همینطور که شما ماهیچه‌ها را وقتی که تحت فشار می‌ گذارید شروع به رشد می‌کنند و همان موقعی که خسته شدید، وقتی وزنه‌ی بعدی را می‌زنید و قوی تر میشوید مغزتان دقیقا همین مدل است و به بچه‌ها گفتند که وقتی خسته اید دست از تلاش کردن برندارید چون ما یک هدف بزرگ داریم و آن رشد مغزی هدف جدیدی برای این بچه‌ها تعریف کردند و جالب است که در مدت کوتاهی این مدرسه به یکی از چهار تا مدرسه اول نیویورک تبدیل می شود، بنابراین انگیزش ابتدایی تلنگر و هدف در تغییر عادتها خیلی مهم است.

در قسمت تعیین اهداف معمولا یک راهکاری پیشنهاد میدهند و میگویند که بنشینید و با خودتان فکر کنید و طی یک پرسشنامه متوجه بشوید من چه چیزهایی را میخواهم برای رسیدن به چه کارهایی لازم دارم و اگر آن کارها را انجام ندهم چه نتایجی مثلا برای بچه‌های مدرسه آمدن یک هدفی تعریف کنیم  و گفتند هدف ما این است که ما رشد کنیم و لازمه‌ی رسیدن به این هدف این است که وقتی که خسته می‌شوسم دست از تلاش کردن بر نداریم چون دقیقا همان موقع که داریم به هدفمان نزدیک‌تر می‌شویم و به آن چیزی که میخواهیم می‌رسیم.

مهم ترین روش در تغییر عادت جایگزین کردن

هشتمین روش‌، یکی از مهم‌ترین قسمت‌های تغییر عادت ها است و آن این است که عادت قابل تغییر نیستند.معمولا قابل جایگزینی یعنی شما خیلی با اعمال اراده نمی‌توانید در تغییر یک عادت باقی بمانید، نمیشود به یه آدمی بگوید که آقا اراده کن درس بخوان هی اراده کن و درس بخوان  و هی اراده کن و درس بخوان خب دو روز،سه روز،چهار روز،ده روز اراده می‌کند و بعدش خسته میشود دیگر باید چیزهایی بیاید کنار این اراده قرار بگیرد و یواش یواش اراده را حذف کند که این درس خواندن به صورت اتومات و خیلی راحت‌تر انجام شود و انرژی خیلی کمتری ببرد یک آزمایشی در این نشان میدهد که دانش‌آموزانی که یک آزمونی را در پیش رو داشتند.

در عین حال شب آزمون شان به یک مهمانی دعوت شده بودند آنها که مهمانی را میروند و آنهایی که به مهمانی نمیروند تا درس بخوانند. تقریبا در نتایجی که به دست می آورند فردی وجود نداشته است یعنی نتیجه آزمونش تقریبا یکی شده است مگر اینکه آن افرادی که مهمانی نمیروند و عادت‌های خوب دیگری دارند عادت دارد که مثلا بنشیند درس بخواند، درس خواندن برایش عادت بوده این فرد وقتی مهمانی نمیرود و فردایش نتیجه‌ی بهتری می‌گیرد.این آزمایش می‌خواهد به ما این بگوید اگر شما عادت دارید که وقتی مهمانی دعوت می شوید بروید و آنجا خوشحال باشید و لحظات خوبی را آنجا سپری کنیم اگر نروید اینگونه نیست که این عادت ترک شده باشد و تاثیراتش را در تو ایجاد نشده است مگر این که خودت را بتوانی مشغول یک عادت دیگری بکنی. چند مثال دیگر؛

متوجه بشویم که یک فردی که الان مثلا اعتیاد به اینستاگرام دارد و شب‌ها قبل از خواب معمولا یک ساعت یک ساعت و نیم میرود در اینستاگرام نمیشود به این فرد بگویم که آقا در اینستاگرام نرو، خودش عهد بکند بعد یک روز،دو روز، سه روز، ده روز دیگر خسته میشود. و به آن روال قبلی بر میگردد مگر اینکه یک عادت جدیدی را پیدا کند و تغییر ایجاد کند و در جایگاه آن عادت قبلی قرار بدهد مثلا برود در یک سایتی شروع کنید به فیلم‌های آموزشی دیدن یا شروع کند مثلا در آن ایام نقاشی بکشد شروع کند کتاب بخواند،یک کار دیگری که می‌تواند انگیزه‌ی جدید و عادت جدیدی برایش تولید کند در مناسبت‌های مذهبی هم این می‌تواند همین که از دیدگاه روانشناختی خیلی خوب تشخیص داده شده است؛ مثلا یه آدمی که یک مشکلی پیدا می‌کند و شروع می‌کند به استرس گرفتن بلافاصله بعد شروع می‌کند  ذکر میگوید در واقع عادت ذکر گفتنش میانجیگری عادت ترس و نگرانی و استرس میشود

از این مسئله یک ایده‌ای گرفتیم و بعضی موقع‌ها به بچه‌ها میگویم واقعا کمکشون می‌کند و آنهم این است که بچه‌ها بعضی مواقع‌ در آزمونهای آزمایشی شان یک دفعه‌ای دچار اضطراب و نگرانی می شوند.در همان لحظه یک نفس عمیق بکشند و یک ذره آب بخورند این کار تکرار را کنن، به مرور زمان میان جایگزین نگرانی و استرس میشود که به صورت اتومات استرس به آنها رجوع می‌کند و می‌تواند به کمک این کار بیاید تا حدودی جایگزین استرس و نگرانی بشود و به آن اجازه دهید که ادامه‌ی آزمونش را با راحتی طی کند بنابراین متوجه میشوید که ایجاد جدید و تغییر شرایط خیلی در ترک عادت‌های موثر است.شما اگر هر روز میروید در خانه و در خانه درگیری دارید بابت درس خواندنتان کاری که باید انجام بدهید این نیست که بگوید من دیگر امروز می روم خانه درگیر نمیشوم، باید شرایط را تغییر بدهید؛

خودتان را به کاری مشغول کنید

خیلی وقتها بهترین کار این است که بروید کتابخانه درس بخوانید، چون شرایط خانه جوری نیست که شما بتوانید درگیر نباشید،اگر روزها شما تا ساعت دوازده و یک می‌خوابید و بابت این قضیه از دست خودتان ناراحت هستید یکی از راهکارهای اشتباه خیلی وقت ها این است که آدم‌ها میگویند که من دیگر قول میدهم دیگر تمام تلاشم را کنم و از فردا به موقع بلند شوم، تجربه شنیده شده معمولا در این مواقع دو،سه روز به موقع بلند میشود و بعد یواش یواش برمی‌گردید به عادت قبلی مان. راهکار این شرایط را تغییر بدهید آدم‌هایی را پیدا کنیم که صبح‌ها مثلا با آنها بروید شروع کنید به ورزش یا کاری را پیدا کنید که مجبور شوید صبح‌ها بلند شوید و بروید آن کار را انجام بدهید و اینکه هی متکی به اراده بودن و در همان شرایط بخواهید شرایط را تغییر بدهید بدون ایجاد عادت‌های جدید معمولا منجر به شکست میشود و این راهکار مناسبی به نظر نمی‌رسد.

راهکار نهم ورود به وادی خودآگاهی است. جالب است تحقیقات نشان میدهد پنجاه درصد از شمایی که الان دارید و گوش میدهید، حداقل غرق در خیالات تان هستید یعنی یک جمله‌ای از این حرفهای من و می‌شنوید و میروید در خیالاتان و برمی‌گردید دوباره یک سری از جملات من را می‌شنوید و اینکه تمایل خیلی شدیدی به چک کردن گوشی مان دارند دلیلش چیست؟ دلیلش این است که تمرکز کردن و توجه کردن نیازمند صرف انرژی است و به هر جهت این تمرکز و توجه عمیق‌تر میشود و انرژی بیشتری هزینه میشود.یک اصطلاح انگلیسی دارد که میگوید ۱۵:۲۲ یعنی هرجایی که تمرکز می‌ کنید انرژی آنجا دارد هزینه میشود پس طبیعی است که ما از تمرکز طولانی مدت عمیق زیاد خوشمان نمی آید.حالا سوالی که مطرح است این است که آیا می‌توانیم به جای اینکه مبارزه کنیم هی بگویم این کار را نکنید توجه کنید حواس جمع بیایید.

از یک روش بهتری استفاده کنید و اینکه یک سری تحقیق کردن جالب بود، اولین راهکار این است که دقیقا حواستان باشد چه کاری دارید می‌کنید،خودآگاهی داشته باشید. جالب است که هر فرد سیگاری شیش بار تلاش کرده است سیگار را ترک کند ولی ناموفق بوده است یک آزمایشی است که در این آزمایش بر خلاف سایر روش‌ها اصلا به افراد توصیه کرده اند که سیگار نکشید گفته اند سیگار بکشید ولی در حین سیگار کشیدن کنجکاو باشید و توجه کنید که دقیقا دارید، چه کاری می کنید؟ بعد خیلی جالب است بازخوردهایی که افراد سیگاری در این شرایط داده بودند خیلی عجیب بود یکیشان گفته بود که من اصلا نمی‌دانستم که سیگار چقدر بوی بدی ‌دارد، تا الان چرا نمی دانست چون اگر یادتان باشد، رفتارهای که به آنها عادت کنید به صورت اتومات و در ناخودآگاه یعنی شما زیاد توجه ندارید چه میکنید و وقتی طرف دارد سیگار می کشد زیاد توجه ندارید که دقیقا دارد چه کاری انجام میدهد.

سعی کنید برای از بین بردن عادت خود دلیل منطقی داشته باشید

بنابراین بعد از اینکه توجه می‌کنید و کنجکاو می‌شوید که چه اتفاقی دارد می افتد، این فرد متوجه اتفاقات جدیدی در رفتارش می‌شود.اصلا از دیدگاه شناختی اگر بخواهیم بررسی کنیم ما یک قسمتی در قشر جلویی مغز مان داریم به آن میگویند تیراناکا انورتاز اینکه شما توجه می‌کنید به آن رفتار تلاش زیادی می‌کند و شروع می‌کند به اینکه رفتار ما را تغییر بدهد و به این روش میگویند مهار شناختی یعنی دقیقا سعی کنیم متوجه باشید که دارید چه کار میکنید. این همان قسمتی است که معمولا وقتی استرس می‌گیریم فعالیتش کم میشود و باعث میشود که ما کارهای غیر منطقی زیاد کنیم خب حالا یک سوال کنجکاوی چه حسی دارید خب حس خوبی دارد، و اینکه این حس خوب را میشود تقویت کرد و نگهش داشت و با این حس خوب،ایجاد حس‌های بدی کنیم.

نسبت به عادت‌های بعدی که داریم و دقیقا با همین روش نتایج خیلی بهتری را در ترک سیگار گرفتن این که به افراد گفتند شما توجه کنید که دقیقا دارید چه کاری می کنید وقتی سیگار می‌کشید و نتایج دو برابر از روش‌های معمول برای ترک سیگار بود. نمی‌دانم نکته‌ی این روش آخر خوب توانستم برایتان توضیح بدهم یا نه.ببینید وقتی که یک مسیحی برای ما می آید و ما می‌خواهیم این عادت را ترک کنیم که هر لحظه داریم گوشیمان را چک می‌کنیم راهکار اول این است که این مسیج را نگاه می‌کنیم و میگویم نه تو قول دادی که نباید این کار را انجام بدهی و این کار را می گذارید .دوم این که آگاهی که چرا مغزت دارد این کار را انجام میدهد و تو وقتی که این کار را انجام نمیدهی و نتیجه‌ش را میبینی یک لذتی به تو دست میدهد، این لذت نتیجه‌ی آن کنجکاوی و خودآگاهی است که تو داری.

در واقع لذت ترک عادت را می آیی جایگزین لذت آن عادت می‌کنی یک عادت جدید ایجاد می‌کنید و در خودت عادت ترک عادت که هر وقت یک کاری را انجام نمیدهید با دیدن نتایج و اینکه فهمیدی چه اتفاقی دقیقا در بدن و در مغزت شما دارد می افتد یک حس لذت جدید می‌توانی تجربه کنید و می‌توانی این حس لذت  جدید را، این عادت جدید را که عادت ترک عادت بیاید جایگزین عادت قبلیت شود و فکر می‌کنی این خیلی ایده‌ای ناب و جالبی است و قشنگ است.

به دنبال ایده آل های خود در ترک یک عادت نباشید

دهمین نکته در ترک عادت‌ها که معمولا باعث شکست عادت‌ها میشود این است که جایگاهی که آدم‌ها دارند با ایده‌آلی که می‌خواهند به آن برسند خیلی فاصله دارد. من الان می‌خواهم شروع کنم به درس خواندن و ایده آلم این است که روزی ده ساعت درس بخوانم ولی سه ساعت بیشتر نمی‌توانم درس بخونم. روز اول که شروع می‌کنم به درس خواندن می‌بینم برای تبدیل دو ساعت درس خواندن به چهار ساعت چقدر انرژی برد و ناامید میشوم از این که بتوانید روزی هشت ساعت درس بخوانید یا اینکه مثلا می‌خواهم ماراتون شرکت بکنم باید چهل و دو کیلومتر بدوم و  روز اول میرم میدوم پانصد متر بیشتر نمی‌توانم بدوم و می‌بینم این چقدر انرژی مصرف میکند و بعدش با خودم فکر کنم که اگر قرار باشد پانصد و یک کیلومتر تبدیل کنم، یک به دو کیلومتر،دو کیلومتر و به چهار کیلومتر، هشت کیلومتر الی آخر خب اصلا من چنین توانی ندارم و ناامید میشوم.

زیرا حجم انرژی که باید مصرف کنم خیلی زیاد است ولی از یک نکته‌ی اینجا این غافل است آن هم دیدگاه شناختی در ترک عادت‌ها یعنی چه؟ یعنی وقتی که شما شروع به تغییر عادت هایمان می‌کنید ساختارها و مدل‌های مغزی تومور می‌کند، یعنی تو وقتی شروع به درس خواندن می‌کنی وقتی دو ساعت و به چهار ساعت تبدیل می‌کنی یک مقدار زیادی انرژی مصرف می‌کنی ولی در عین حال مغز هم مدل و ساختاردهی می‌کند که وقتی که سه ساعت را می‌خواهید به هشت ساعت تبدیل کنی، شما فکر میکردید خیلی باید بیشتر انرژی مصرف کنید، ولی چون مدل و ساختار مغز تغییر کرده است انرژی کمی نیاز دارد. همینطور وقتی آدم می خواهد برود دو ماراتون شرکت کنید آدم‌های دونده ازشان می‌پرسید این را میدانند این که سخت‌ترین قسمت همان پانصد متر اول است اگر بتوانید پانصد متر به عادت تبدیل کنید خیلی راحت‌تر آن می‌توانی به یک کیلومتر تبدیل کنید.

راحت‌تر به دو کیلومتر تبدیل می شود راحت‌تر به چهار کیلومتر تبدیل می شود چون ساختارهای مغزی و بدنی هم دارد تغییر می‌کند. بله با شرایط فعلی اگر قرار باشد برویم چهل و دو کیلومتر بدوییم غیر قابل انجام است ولی همیشه حواست باشه تو بعد از اینکه شروع به ایجاد عادت‌های جدید می‌کنید، شبکه‌های عصبی جدید در منزل ایجاد می‌کنید میلی‌های مستقر می‌شوند و اینکه کمک می‌کنند به عادت‌های جدید در تو اصلا یک آدمی هستند با ساختارهای جدید و می‌توانید خیلی راحت‌تر به آن چیزهایی که می‌خواهید برسید، این خیلی مهم است که تغییر عادتها از شما آدم جدیدی با مغزی جدید توانایی‌های جدید می‌سازد. بنابراین نباید ترسید از اینکه ما الان فاصله‌ای که داریم با آن چیزی که میخواهیم خیلی زیاد است.

وارد قسمت آخر بحثمان در مورد عادت‌ها الان می‌خواهیم شویم می خواهیم بگویم که از کجا باید شروع کنیم جواب این از تغییرات خیلی کوچک از تغییرات است خیلی کوچیک که باعث تغییر مدل‌های مغزی شما میشود یواش یواش شما را به آدم دیگری تبدیل می‌کند که این تغییرات کوچک باعث ایجاد تغییرات بزرگ در آینده می شود کارهای بزرگ و خیلی راحت انجام میدهیم.

سعی کنید کم کم یک عادت را ترک کنید

همان کارهایی که امروز از انجامش می‌ترسیدیم تاثیر عادت‌های کوچک در تغییرات بزرگ است.می‌خواهیم چند تا مثال برایتان بزنم اولی یک آقایی بوده است به اسم پال اونیل سال هزار و نهصد و هشتاد و هفت می آید مدیرعامل شرکت تولید آلومینیوم آلکوآ آنکوآ به شدت ضرر می دهد و ایشان می گذارند مدیر عاملی که بتواند جلوی این ضرر را بگیرد. روز اول همه‌ی کارگرها را جمع می‌کند و میگوید که من از همه تان فقط یک خواهش دارم و آن این است که از فردا هیچ کارگری در این کارخانه آسیب نبیند و همه هم متعجب میشوند و میگویند که ما کاری که باید بکنیم این است و می‌گوید بله هیچ کارگری در این کارخانه نباید آسیب ببیند و اگر کسی آسیب ببیند و به من بگوید اشکالی ندارد.

باید سریع این مشکل برطرف کنیم و اگر کسی آسیب ببیند و به من نگوید من تمام آدمایی که می‌دانستند را  اخراج می‌کنم و خیلی جالب است که در پایان آن سال میزان درآمد این شرکت از دویست و پنجاه میلیون دلار به یک و نیم میلیون دلار افزایش پیدا می‌کند و بعد آمدند تحقیق کردند و دیدن که اولا اینکه خیلی از مشکلات ار این‌ها متوجه می‌شدند مثلا تا یک کارگری آسیب می‌دید  می آمدند شروع می‌کردند به بررسی و می‌دیدن که مثلا اینجا دستگاه خرابه است و دستگاه را درست می‌کردند. کارگرها خیلی حس بهتری داشتند چون بهشان توجه بیش‌تری می‌شد و اینکه ساختار بی‌توجهی در این سازمان به این روش اصلاح شد و مدل مغزی آدم‌ها اصلاح شد که فهمیدند باید به نکات ریز خیلی زیاد توجه بکنند.

دومین چیز جالبی که وجود دارد این است که مثلا در درمان افسردگی ما یک مقیاسی داریم برای یک اندازه‌گیری افسردگی مقیاس همیلتون به آن می‌گویند که اگر سفت باشد برای یک آدمی میگوید این آدم خیلی حالش خوب است کاملا افسرده نیست و اگر پنجاه و یک باشد حالش خیلی بد است احتمال خودکشی وجود دارد و اینکه آمدند دیدن مثلا داروهای ضد افسردگی به مقدار یک هشتم به طور متوسط وضعیت آن فرد را بهتر می‌کند مثلا اگر شما وضعیت تان پنج باشد در مقیاس همیلتون بیان داروی ضد افسردگی مصرف کنید، یک و هشت دهم به سمت صفر میرود یعنی می شود سه و دو دهم بعد دیدم که اصلاح الگوی خواب ایجاد عادت منظم خواب است که باعث این میشود که شش نمره وضعیت افسردگی تان بهتر میشود یعنی اینکه تقریبا چهار برابر مصرف داروها بهتان کمک میکند.

نه اینکه فقط بتوانید عادت این را ایجاد کنید که الگوی خوابتان اصلاح کنید این نشان میدهد که تغییرات کوچک در یک قسمت‌هایی از زندگی چقدر می‌تواند باعث ایجاد تغییرات بزرگ در قسمت‌های دیگری در زندگیتان بشود یک راهکاری که ما مثلا معمولا به بچه‌ها توصیه می‌کنیم وقتی میگویند وضعیت درسی مان خوب نیست اولین چیزی که بهشون میگیم این است که وضعیت خوابتان روند خوبتان منظم کنید،یک تایمی مشخص کنید یک تایم مشخص بلند شوید و همین باعث میشود یک نظم خاصی در زندگیشان ایجاد کند و معمولا در وضعیت درسیشان تاثیر می‌ گذار،

بنابراین ایجاد عادت‌های کوچک و جای گزینه‌ی عادت‌های خوب کوچک با عادت‌های بد می‌تواند باعث ایجاد یک تغییر خیلی بزرگ در شما بشود.خیلی وقت ها ما عامل موفقیت انسان‌های بزرگ و دیدن عادت‌های کوچیک در زمان زیاد مثلا یک آدمی نوازنده‌ی خیلی خوبی بوده است دیده ایم که مثلا ده سال مثلا هر روز هشت تا ده صبح داشته است مثلا در حال تمرین موسیقی بوده است می‌دیدم نویسنده‌ی فوق‌العاده ا‌ی حدود ده سال هر روز مثلا ساعت پنج تا شش بعدازظهر در حال نوشتن بوده است. تداوم عادت‌های کوچک می‌تواند باعث ایجاد تغییرات خیلی بزرگ و نتایج خارق العاده در زندگی شود.

 

داستان یک ایده تا رسیدن به واقعیت، خلاصه کتاب اهداف زندگی آقای برایان تریسی

سلام به کتاب جیبی خیلی خوش امدید،من مهدی بهمنی هستم و با پادکست کتاب جیبی هر جمعه برای شما خلاصه کتاب تعریف می‌کنیم لطفا با ما همراه باشید.

اولین بار یک سخنران انگیزشی ایرانی در یک سمیناری که به اسم سمینار موفقیت بود این را گفته بود و من اولین بار این را از آن شنیدم.نه اینکه خودم البته در آن همایش باشم،اما بعدا در ماشینم که می‌رفتم سر کار برمی‌گشتم این را شنیدم از آن که گفت: یکی از کلیدهای طلایی موفقیت یا یکی از اصول موفقیت که حالا ایشون می‌گفت یازده تا اصلی از ده تا کلید طلایی دارد.

ایشون گفت: یکی از  آن ها این است که شما هدف داشته باشید و هدف‌هاتان را بنویسید البته گفت: که پنج تا از هدفتان بنویسید.اولین بار بود که من این را می شنیدم که باید هدف داشته باشیم و باید این هدف‌ها را بنویسیم تا بتوانیم موفق بشویم،بعد از آن شروع کردم به مطالعه‌ی بیشتر کتاب‌های مختلف تا اینکه با یک کتابی آشنا شدم که این دقیقا همان بود که آن آقا می‌گفت اسم کتابم این بود بنویس تا اتفاق بیفتد نوشته‌ی خانم دکتر هنری آنکلس دقیقا همان کتابی بود که من دنبال آن بودم و می‌خواستم و آن چیز هایی که دنبالش بودم در این کتاب پیدا کردم اما قبل از اینکه وارد این کتاب بشوم می‌خواهم یک کتاب دیگه هم از آن نام ببرم که شاید بشود یک وقت دیگه به آن پرداخت.آن کتاب به اهداف زندگی آقای برایان تریسی است.

کتاب اهداف زندگی آقای برایان تریسی

چرا اسم این کتاب را آوردم؟ چون آن آقا در آن همایش یک آماری داده بود که این آمار را در این کتاب اهداف زندگی براینتری پیدا کردم. آن آمار چی بود آن آمار این بود که یک دانشمندی به نام مارک کورماک کتابی نوشته بود به نام آنچه که در کالج بازرگانی هاروارد به شما آموزش نمیدهند. یک تحقیقی انجام داد بود در دانشگاه هاروارد بین سال‌های هزار و نهصد و هفتاد و نه تا هشتاد و نه یعنی ده سال در سال هفتاد و نه آمدند و فارغ‌التحصیل های کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی هاروار سوال کرده بود که آیا هدف مشخص و مکتوبی دارند برای آینده‌شان و برنامه‌ای متناسب با آن یا ندارند؟

معلوم شد که سه درصد این دانشجوهای هاروارد دانشجوهای مقطع ارشد مدیریت بازرگانی،سه درصدشان هدف دارند مشخص است و می‌نویسند،هدفشان مکتوب است و سیزده درصد هدف دارند،مشخص است اما نمی‌نویسند، هشتاد و چهار درصدشان هدف ندارند نه می‌نویسند. ده سال بعد دوباره رفتن سراغ آنها خب دیگه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند و رفتند در کسب و کار و جامعه و اشتغال و ازدواج و امثال اینها.

حالا می‌خواهند ببینند پیشرفت شان، موفقیتشان چقدر بوده است. آمار خیلی جالب است می‌گوید که در سال هشتاد و نه وقتی رفتند سراغشان فهمیدند که همین دانش‌آموزان آن سیزده درصدی که هدف داشتند اما هدفهاشان را نمی‌نوشتند متوسط دو برابر آن هشتاد و چهار درصدی که اصلا هدف نداشتند اینها درآمد دارند اما نکته‌ی جالب توجه این است که متوجه شدند آن سه درصدی که هدف داشتند و می‌نوشتند ده برابر تمام آن نود و هفت درصد درآمد دارند. از این نتیجه میشود فهمید که داشتن هدف چقدر مهم است و اینکه هدفمان را بنویسیم چقدر مهم است.

موضوع کتاب بنویسد تا اتفاق بیفتد چیست و چه تاثیری در انسان دارد؟

برای همین من رفتم سراغ این کتاب «بنویسد تا اتفاق بیفتد» اصلا موضوعش برای من جذاب بود و وقتی سفارش دادم و برایم آوردند شاید تا به حال بار سومین و چهارمین بار باشد که من این کتاب را می‌خوانم و مرور می‌کنم.چون واقعا جزوء آن کتاباهایی است که تزئینی برای در کتابخانه اتاق نیست.

واقعا کتابی است که باید دم دست باشد و اصلا آدم دلش نمی آید این را هدیه بدهد به کسی چون نمیشود از دست داد و دائما باید به آن مراجعه کرد. این خانم هنری کلاسر اصلا می آید می گوید که چه اتفاقی افتاد که من این کتاب را نوشتم فکر نوشتن این کتاب اصلا چگونه به ذهنم خطور کرد.

میگوید یک روز در خانه بودم پسرم دوازده ساله ام پیتر یک تیکه کاغذ دستش بود و آمد سراغم و دیدم خیلی با تعجب دارد به من نگاه می‌کند و می‌خواهد یک چیزی را به من بگوید، گفتم چی شده است پسرم؟ گفت که مامان داشتم اتاقم را تمیز می‌کردم یک لیستی که دو سال پیش نوشته بودم را پیدا کردم حالا حساب کنید ببینید یک لیستی که دو سال پیش بچه دوازده ساله نوشته است و الان پیدایش کرده است.

حالا تعجب خوشحالی برای چی است؟ میگوید نمی‌دانم ولی نمی‌دانم چگونه ولی واقعا تمام چیزهایی که در لیست نوشته بودم ام به حقیقت تبدیل شده است و اتفاق افتاده است و من اصلا یادم نیست که این ها را نوشته بودم.

چگونه ایده خلق کتاب بنویسد تا اتفاق بیفتد شکل گرفت؟

خانم هنری کلاسر ایده‌ی اصلی نوشتن این کتاب و اینکه فکر نوشتن این کتاب به ذهن من بخورد از همانجا شروع شد،فهمیدم این نوشتن بالاخره کار خودش را می‌کند و این نوشتن بالاخره اتفاق می افتد بعد میگوید تجربه‌ای که پسرم پیتر پیدا کرده بود برای خود من در زندگیم اتفاق افتاد، می گوید: یک هفته‌ی خیلی پرهیجان و پر خاطره برایم اتفاق افتاد به طوری که آن چیزی که نوشته بودم به وقوع پیوست کتاب را در رتبه‌ی نیویورک برده بودند.

باعث شد این‌ها را بفروشم و امضا کنم پشت صحنه‌ی اپرای متروپلیت ببینم  و از طرف رادیو با من مصاحبه بگیرند آن هم در برنامه ای که میلیون‌ها شنونده دارد و معجزه‌آسا متوجه شدم تمام چیزاهایی که من نوشته بودم هفته‌ی قبل اصلا یادم رفته بود که این ها را نوشته ام اتفاق افتاده است.

مغز کتاب نویسنده این که فقط دست به قلم شوید و شروع کنید به نوشتن هر چیزی که  دلتنگتان می‌خواهد را بنویسید.یک فهرستی تهیه کنید و اهدافی که دوستش دارید و به آن علاقه دارید از صمیم قلبتان بنویسید هرچند تا که دلتان میخواهد بنویسید.فهرست طولانی بشود اصلا مهم نیست.یک مثالی می آورد نویسنده میگوید از آقای لوهرست مشهور فوتبال که در سال هزار و نهصد و شصت و شش بوده است تجربه‌ای که از آن نقل می‌کند میگوید که پشت میز نهارخوری این آقای لوهرست شروع می‌کند آرزوهاش را می‌نویسد که البته درستش هدف‌هایش است چون ما هیچ وقت به آرزوهامون به قول آقای دکتر هلاکویی نمی‌رسیم ما به هدف اون می‌رسیم هیچکس تا حالا به آرزوهایش نرسیده است.

حالا شروع می‌کند صد و بیست و هفت آرزو و یا هدفش را شروع می‌کند به نوشتن که آنها جزء هدف‌های خیلی مشکل و سخت و محال و شاید به نوعی از نگاه ما بود و بیست و هشت سالگی صد و بیست و هفت تا آرزو یا هدف می‌نویسد که درستش هدف است.

وضعیت زندگی خانم در هنگام نگارش این کتاب چگونه بود؟

در چه موقعیتی؟ در موقعیتی که شغل ندارد، حساب بانکی صفر است، همسرش فرزند سومشون که هشت ماه است حامله‌س و همسرش کتاب جادوی فکر بزرگ دیوید ریورز را به آن هدیه داده است تا شاید روحیه‌ی این مربی فوتبال یک قدری بهتر بشود. حالا بعد از اینکه این صد و بیست و هفت هدف نوشته است که یه سری از آنها این است که الان برایتان میگویم: مثلا شام خوردن در کاخ سفید،شرکت در برنامه‌ی تلویزیونی شو ویژه‌ی امشب،ملاقات با پاپ اعظم،رسیدن به مقام سر مربیگری در نوتردام یا بردن کاپ قهرمانی ملی یا کسب مقام بهترین مربی سال یا فرود آمدن روی یک ناو هواپیمابر البته بگویم و،و پریدن از سوراخ یک هواپیما و سقوط آزاد.

لوهرست به هشتاد و یک مورد صد و بیست و هفت مورد رویا هدف خودش دست پیدا کرد.چرا ؟چون فقط آنها را نوشته بود نویسنده می‌خواهد بگوید چون این اهدافش را نوشته بود به آن دست پیدا کرد. البته معلوم است که دیگر خوب تلاشش را کرده بود کار و تمرین و اینها که سر جای خودش اما بالاخره نوشته بود.

بنابراین میگوید هر آرزویی ولو صورت خیلی سخت و مشکل به نظر شما میرسد را می‌توانید بنویسید. مثلا این که از کوه کلیمانجارو برید بالا یک بیمارستان یک دانشگاهی را که دوست دارید وقف کنید، ببخشید،یک اپرا اجرا کنید یا یه نت برای اپرا بنویسید، یک یتیم خانه درست کنید یا اینکه امثال اینها دارویی برای بیماری لاعلاج اختراع کنید یک اختراع ثبت کنید،در برنامه‌ی تلویزیونی ظاهر بشوید یا هر کار دیگری که دلتان می‌خواهد. میگوید شما می‌توانید یادداشتی بنویسید و فهرست کنید لیست کنید و بدانید که قطعا به آن می‌رسید.

حالا یک سوال این که از کجا بدانیم به این هدف‌ها می‌رسیم.جواب نویسنده این است که خب دور و بر ما پر از نشانه‌های مختلف است که میشود فهمید آیا من می‌توانم به آرزوهایم یا درست‌تر به اهدافم برسم یا نه؟ بعد نویسنده یک مثالی می آورد از دخترش امیلی میگوید که دخترم امیلی دنبال یک تخت خواب بود برای دوستش میگوید وقتی داشت دور دریاچه گرین می‌دوید یک دفعه یه جوان چهارده ساله یک نوجوان چهارده ساله داشت اسکیت بازی می‌کرد،یک تابلو جلو عقب خود انداخته آویزان کرده بود که روی آن یک جمله نوشته شده بود: تخت خواب سلطنتی یک نفر رایگان دنبالم بیاید خب معلوم شد که این بعدا که این تخت خواب مال مادربزرگ نوجوان بوده خانه اش را عوض کرده است و قصد دارد که این تخت خواب را به یک نفر هست با همراه تشک به یک نفر هدیه بدهد.

ویژگی های خارق العاده ای که تمرکز به انسان می دهد

حتی یک دلاور همراه این تخته هست.این دید دقیقا همون چیزی است که امیلی دید دقیقا همون چیزی است که برای دوستش می‌خواهد که فضای خالی آپارتمان دانشجویی را پر کند. ایملی را فقط به کار گرفت،تمرکز کرد دقت کرد به اطرافش دید وقتی با دقت آدم به اطرافش نگاه کند می‌تواند تخت خوابی که دوستش دنبالش هست را هم رایگان به دست بیاورد.نویسنده از همین میگوید که این میتواند یک نشانه باشد بعد از اینکه شما هدفتان را مشخص کردید و نوشتید فقط کافی است یک نگاهی به اطرافتان بیندازید.

نویسنده میگوید ما در مغزمان یک دستگاه فعال سازی شبکه‌ای داریم که این در ریشه‌ی مغز حدود یک انگشت کوچیک اندازه اش است،گروهی از سلول‌ها آنجا کار می‌کنند و طبقه‌بندی شده اند و رمز گذاری می‌کنند.

اطلاعات را یعنی یک نوع مرکز فرماندهی مغز محسوب میشود که به آن میگویند آر ای اس این آرایزا که ضروری هست و به بخش فعال مغز می‌فرستد، اطلاعات غیر ضروری می‌فرستد به بخش ناخودآگاه مغز در مورد نوشتن اتفاقی که میوفتد این است که هنگامی که شما چیزی را می‌نویسید یعنی به آن تمرکز می‌کنید به آن فکر می‌کنید،می‌نویسید این دستگاه فعال سازی شبکه‌ای می آید مثل یک فیلتر در مغز عمل می‌کند،می آید از آن فیلترهایی که فعالیت شبکه‌ای  دارد رد می‌شود و می آید هر چیزی که با این هدف نوشته شده مطابقت دارد را در مغزش را با آن تطابق و همگرایی ایجاد می‌کند.

یعنی چی؟ مثالی که نویسنده میزند این است که میگوید که شما هیچ وقت موتور هوندا نداشته اید حالا یک هوندا آبی خریدید هر جا که چشمتون می افتد هوندا آبی می‌بینید خودتانم تعجب میکنید این همه مورد آبی کجا بوده است تا حالا؟ اما حقیقت این است که آنها قبلا بوده اند ولی شما توجه نکرده بودید.

ایشان میگوید: وقتی یک هدف را بر روی کاغذ می آورید درست مثل این است که هوندا خرید.فیلتری در ذهن شما نصب می‌شود که باعث میشود که ذهن شما نسبت به آن موضوع هوشیار عمل کند دستگاه فعال‌ساز شبکه‌ای مغز شما و ذهن شما به کار بیوفتد پیامی را به غشای داخلی مغزتان ارسال میکند و آن هم  عکس‌العمل نشان بدهد و به شما بگوید که حواستان باشد وقتی هدفی را می‌نویسید مغز از پا نمیشیند تا شما را به خواسته اش برساند.

این نکته‌ی که مهم است این درست است مثل همان خریدن موتور آبی.یک نمونه دیگری که نویسنده از آدمای موفق که هدفهاشون نوشتن و بهش رسیدن مثال میاورد جیم کری را مثال می آورد هنرپیشه‌ی مشهور دوران خودش که میگوید یک روزی به هالیودی ورز میرود و برای خودش یه چک ده میلیون دلاری می‌نویسد بعد می‌نویسد که به خاطر خدمات ارایه شده.

چگونه برای زمان خود ارزش قائل باشیم؟

یعنی یک چک به اسم خودش با مبلغ ده میلیون دلار به خاطر خدمات ارایه شده سال‌های سال میگذرد و اینطرف و اونطرف میرود برای رسیدن به آن هدف تلاش می‌کند و آن هدفی که در واقع برای خودش حتی آنقدر مطمئن است که برای خودش یک چک می‌نویسد که ده میلیون دلار هست یعنی من به درآمد این چنینی دست پیدا خواهم کرد. بعدا میشود یکی از پردرآمدترین های هالیوود، بیشترین دستمزدها را دریافت میکند که مثلا در یکی از فیلم‌هایش بیست میلیون دلار به عنوان دستمزد دریافت می‌کند یا همان خدمات ارایه شده که خودش می‌گفت وقتی که پدر کری از دنیا میرود یه کار نمادین انجام میدهد می آید و چک رویایی خودش را در جیب کت پدرش میگذارد و پدر را دفن میکنند.

یا به عنوان مثال نویسنده ‌استدر آدامز مثال می آورد که کتاب طنز دیلبرت نوشته است آن هم جزء از آن کسایی است دائما آنچه که در رویاهایم و آرزوهایم و یا درست‌تر بگویم هدف‌های خودش را می‌نویسد. خب اول یک کارگر خیلی ساده‌ی غیر ماهر در اتاقکی بوده است، در شرکتی در آمریکا کار در حال کار بوده است ولی دائما بروی میزش یک چیزهایی می‌نوشت و نقاشی‌هایی می‌کرد و روزی پانزده بار این جمله را می‌نوشت.

من روزی بزرگترین نقاش کارتونی در تمام اتحادیه کارتون‌سازان خواهم شد. شکست می‌خورد و بلند میشه،شکست می‌خورد و بلند می شود و در نهایت از طرف اتحادیه باهاش قرارداد می‌بندند و اونجاست که تصمیم می‌گیرد این عبارت از این به بعد برای خودش به عنوان یک هدف بنویسد من بهترین کارتون ساز دنیا خواهم شد و بعدا دیلبرت در دو هزار روزنامه در سراسر دنیا چاپ میشود.

کتاب طنز استدر آدامز چیست و چه ویژگی هایی دارد؟

این کتاب دیلبرت در سایت های اینترنتی بیش از روزانه صد هزار بیننده پیدا می‌کند و اولین کتابش به نام اصول دیلبرت هم بیش از یک میلیون و سیصد هزار نسخه به فروش میرود و حتی محصولات متنوعی هم از شخصیت های دیلبرت که از شخصیت‌های دیلونماتیو،فنجان‌های قهوه و تقویمی رومیزی آن همه جا به چشم می‌خورد حتی یک برنامه هفتگی نمایشی هم به همین تلویزیون پخش میشود.حالا این آقای آدامز رویاهایش تحقق پیدا کرده است و الان دارد این و هر روز برای خودش می‌نویسد در زمان خودش که من حتما جایزه پلیسه را می‌برم.

یک نکته‌ای هم که خانم هنری کلاوسر توجه می‌ کند این است که حتما بعد از اینکه هدفتان را نوشتید تاریخ بزنید،حتما تاریخ بزنید برای اینکه بدانید چه زمانی این را نوشتید و بعد از چه زمانی این هدف شما به تحقق رسیده است برای اینکه بدانید چه مدت زمانی طول کشیده است شما به هدف‌هاتان برسید که این میتواند در ایجاد انگیزه برای شما خیلی موثر باشد.

خانم دکتر کلاسر اگر یک تاریخچه‌ای بیوگرافی ازش بخوامم بگویم رزومه‌ای ازش را ارایه بکنیم این است که مدرک دکترای ارتباط انگلیسی دارد، در دانشگاه‌های نیویورک لس آنجلس اتلستنا آلبرت تدریس کرده است،اولین کتابش به نام نوشتن در هر دو طرف که جزو کتاب‌هایی است که به مسائل مشکلات تنبلی و اضطراب می‌پردازد و نویسندگی می‌پردازد یاد میدهد به ما چگونه بتوانیم مطلبی را بنویسیم و بعد ویرایشش بکنیم و فرق نوشتن و ویرایش را بدانیم.

مهمترین چیز نوشتن است و بعد به فکر ویرایش می افتیم نه اینکه بنویسیم خط بزنیما خط زدن مهم نیست حتی خط نزنید خط رویش بکشید که بدانید قبلا چه چیزی نوشته اید یعنی همان چیزی که اول نوشتید مهم است که توصیه می‌کنم این کتاب را هم اگر می‌توانید حتما بگیرید و بخوانید خانم کلاوسر کارگاه‌های آموزشی زیادی در شرکت‌های مختلف و سراسر دنیا اجرا کرده است.

سخنرانی‌های زیادی در موسسه‌های ملی مختلف برگزار کرده در موضوعات مختلف دیگری هم دارد به نام قلبت را بروی کاغذ بیاور که این کتاب جزوء کتاب‌هایی است که در مورد شیوه‌های روان‌نویسی را به ما یاد میدهد که به قول بعضیا این شیوه‌های نویسندگی روان‌نویسی بلکه شیوه‌های درواقع زندگی کردن برای ماست، قلبت را بروی کاغذ بیاورد به هر حال تمام تمرکز و توجه نویسنده به مسئله به روی کاغذ آوردن اندیشه و فکر و میگه شما دایما چیزی که به ذهنتون میرسد را بنویسید یادداشت کنید تا تمرکز مغز شما بر روی آن نوشته‌ها قرار بگیرد و بتوانید به آن چه که مغز بدین وسیله تمرکز پیدا می‌کند دست پیدا بکنید.

اجتماع گرایی انسان و ویژگی های یک فرد مثبت

سلام من روشن هستم و این قسمت چهارم از پادکست است. در قسمت‌های قبل گفتیم که انسان امروزی یکی از چند گونه‌ی دیگر بشر بوده است که تا حدود هفتاد هزار سال پیش کنار بقیه‌ی انسان‌ها مثل هوموارکتوس ناندرتال و بقیه از ابزار و آتیش استفاده کرده است و تا آنجا که می‌دانیم یک جهش ژنتیکی کاملا تحولی در نحوه‌ی درک و شناخت ما از دنیای اطرافمان به وجود می آورد.

ارتباط انسان ها در گذشته چگونه بوده است؟

تا ما بتوانیم زبان ارتباطی پیشرفته‌تری نسبت به بقیه‌ی نخستی‌ها داشته باشیم وحمل این زبان جدید به ما کمک کرده است تا در مورد جزییات محیط اطرافمان و همچنین در مورد روابطمان در گروه خبر رسانی کنیم و در این قسمت می‌شنویم که چطور توانستیم گروه‌های اجتماعیمان را به حدود عدد صد و پنجاه نفر برسانیم تا اینجای کار نیاندرتال‌ها و کمی هم شامپانزه‌ها با ساپینزا ها برابری می‌کنند،ولی وقتی که ساپینزا شروع به داستان سرایی و افسانه پردازی کردند دیگر هیچ حیوانی جلودارشان نبود.حال بقیه‌ی ماجرا این داستان اسطوره‌ی پژو شامپانزه‌ها که الان دیگر می‌دانیم از فامیلامان هستند.

فرایند ارتباط میمون ها و شباهت های آن به زندگی انسان

معمولا در گروه‌های کوچک چند ده نفره جمع میشوند،خود این گروه‌ها شیش تا هشت نر بالغ و دوازده تا شونزده ماده‌ی بالغ دارند بقیه‌ی اعضای تیم همه بچه‌های ایران و همه با هم روابط نزدیک دارند با هم میروند شکار و شانه به شانه‌ی هم به جنگ بابون‌ها یوزپلنگها و شامپانزه‌های تیم رقیب میروند نظام اجتماعیشان متمایل به یک ساختار سلسله مراتبی و معمولا یه آلفام یا نر غالب هم است که روی کل گروه تسلط دارد. بقیه اعضای گروه هم برای اعلام اطاعت و فرمانبرداری در مقابلش تعظیم می‌کنند و یک صداهایی از خودشان درمی آورند تقریبا همان سرکش کردن رعیت در برابر پادشاه و مجیزگویی نر غالب تلاشش بر این است که اعضای تیم با هم همدل باشند.

اگر دو تا از این شامپانزه‌ها با هم دعوایشان بشود می آید وسط و جدایشان می‌کند از طرف دیگر هم ممکن است دست بگذارد بروی یک خوراکی که خودش را دارد و اجازه خوردن از آنها را به بقیه بدهد و یا اینکه به گروه رده‌ های پایین اجازه‌ی جفت‌گیری با ماده‌ها را ندهد. اگر دو عدد شامپانزه داشته باشیم که در حال رقابت بر سر جایگاه آلفا باشند برنامه این است که می آیند درخود گروه از دختر ها و پسر ها طرفدار جمع می‌کنند، تماسهای خودمانی و هر روزه بین اعضا مثل بغل کردن،نوازش،بوسیدن،تیمار و هر خدمت متقابلی که برای هم انجام میدهند باعث تقویت این اتلاف‌ها میشود.

همانگونه که سیاست‌مدار ایرانی انتخاباتشان دوره می افتند و باهمه دست میدهند فلان معصوم را می‌بوسند شامپانزه‌ای که قصد رسیدن به مقام آلفا دارد بیشتر وقت ها دارد شامپانزه‌ها را بغل می‌کند و می‌بوسد و آن شامپانزهای جایگاه آلفا را به دست می آورد که اعتلاف بزرگتر و باثبات‌تری را به وجود آورده است و آلفا شدن هیچ ربطی به زور بازو و بزرگی جثه ندارد و این اتلاف‌ها را میشود در تمام فعالیت‌های روزانه دید و فقط به منازعات معمول بر سر جایگاه رهبری محدود نمیشود.

اعضای بیشتر وقتشان را با هم میگذرانند غذایشان را با هم شریک میشوند و موقع اضطرار به کمک هم می آیند البته چون برای راه اندازی و حفظ همچین گروه‌هایی لازم است که همه‌ی اعضای گروه تک به تک باهم رابطه نزدیک داشته باشند. اندازه‌ی این گروه‌ها از یک حدی بالاتر نمی رود.

آیا تکامل انسان ها شبیه به میمون ها است؟

دوتا شامپانزه‌ای که تا حالا همدیگه را ندیده اند هرگز با هم دعوایشان نشده است و هیچ وقت همدیگر بغل را نکرده اند در پرانتز هیچوقت شپشهای همدیگه را نخورده اند چطور بیایند به هم اعتماد کنند؟ کدومشان ارشدتر است اصلا ارزشش را دارد که برای هم وقت بگذارند تحت شرایط طبیعی تعداد شامپانزه‌های یک تیم بین بیست تا پنجاه نفره یا بیشتر شدن تعداد اعضا نظام اجتماعی گروه بهم میخورد و تیم از هم می‌پاشد به دنبال این واپاشی بعضی از اعضا میروند گروه‌های جدیدی تشکیل میدهند طبق مشاهدات جانورشناسان تعداد گروه‌هایی که اعضاشان بیشتر از صدنفر است به تعداد انگشت های یک دست نمیرسند.

گروه‌های مستقل به ندرت با هم همکاری می‌کنند و اغلب سر غذا و قلمرو با هم در حال رقابت هستند محققین مواردی از منازعات طولانی مدت بین شامپانزه‌هایی را ثبت کردند که یک مورد نسل‌کشی هم بینشان است در این مورد یک تیم به صورت سازماندهی‌شده بیشتر اعضای تیم حریف را سلاخی می‌کند احتمالا زندگی اجتماعی انسان‌های اولیه از جمله هاینرود از همین الگوهای رفتاری انسان‌ها هم مثل شامپانزه‌ها غرایز اجتماعی دارند که به اجداد ما امکان شکل دادن روابط دوستی و سلسله مراتبی می‌دادند تا بتوانند موقع شکار یا جنگ از آن استفاده کنند.

ولی این غرایز اجتماعی فقط به درد تشکیل گروه‌های کوچک می‌خورد و گروه‌های انسانی با بزرگتر شدن تیمشان مثل شامپانزه‌ها از هم جدا می‌شوند،حتی اگر یک دره‌ی سرسبز داشته باشیم که بتواند روزی پانصد نفر از شانپانزهای باستانی برساند باز هم نمی‌شود با آن همه آدم غریبه یک ‌جا زندگی کرد چگونه به نتیجه برسیم که چه کسی اینجا رییس است می‌تواند شکار کند و کی با کی جفت‌گیری کند تدر سایه‌ی وقوع انقلاب ذهنی غیبت کردن پشت سر هم دیگر به ما کمک کرد تا گروه‌های بزرگتر و باثبات‌تری را شکل بدهیم اما همین یک حدی دارد.

ظرفیت طلایی چیست و یک انسان با چند نفر در جامعه ارتباط دارد؟

تحقیقات جامعه‌شناختی نشان داده است که حداکثر اندازه‌ی طبیعی یک گروه که برای شایعه سازی و غیبت کنار هم جمع شده اند به حدود صد و پنجاه نفر می‌رسند چون اکثرا ما نمی‌توانیم بیشتر از صد و پنجاه نفر آدم را از نزدیک بشناسیم یا حداقل نمی‌توانیم به طور مفید در مورد بیشتر از این تعداد غیبت کنید.

همین امروزه هم نهایت گنجایش نیروهای انسانی و شرکت‌ها و سازمان‌ها در حدود همین عدد طلایی تا زمانی که تا گروه‌های اجتماعی و واحدهای نظامی کمتر از صد و پنجاه نفر باشند خیلی راحت و فقط با اتکا به آشنایی‌های نزدیک و شایعه پراکنی بین آنها می‌توانند انسجام شان را حفظ کنند و برای حفظ نظم کسی نیازی به عنوان و درجه و کتاب قانون ندارد.

یک دسته‌ی سی نفره از سربازان یا حتی یک گروهان صد نفره می‌تواند با اعمال کمترین مقررات و فقط بر روی حساب روابط نزدیک بچرخد اینجا یک گروهبان که مورد احترام همه است نقش سردسته گروه را به عهده بگیرد و حتی قدرتش را بر روی افسر ارشد هم اعمال بکند یک کسب و کار کوچک خانوادگی می‌تواند بدون هیات مدیره و مدیرعامل سرپا شود و رشد کند.ولی به محض رد شدن از مرز صد و پنجاه نفر دیگر نمیشود مثل قبل اداره‌اش کرد یک گروه هزار نفری که نمیشود مثل یک گروهان صد نفری اداره کرد پس ماینور تونستند از این عدد مرزی بگذرند و شهرهای چند ده هزار نفری و امپراتوری‌های چند صد میلیونی بسازند.

شاید رمز این کار در پیدایش تخیل و داستان بود خیلی زیادی از غریبه‌ها می‌توانند با اعتقاد به افسانه‌های مشترک همکاری‌های موفقیت آمیزی داشته باشند فرقی ندارد که ما یک کشور مدرن تشکیل داده باشیم یا یک کلیسای قرون وسطایی یک شهر باستانی باشیم یا یک قبیله‌ی پارینه سنگی،ریشه‌ی همه‌ی کارای بزرگ بشرو افسانه‌های مشترکمان بوده است و است کلیساها ریشه در افسانه‌های مشترک دینی دارند.

زندگی و ایدولوژی انسان ها به چی بستگی دارد؟

دو نفر کاتولیک که قبلا هیچوقت همدیگر را ندیده اند. من بروم به جنگ‌های صلیبی یا برای ساختن بیمارستان های اعانه جمع کنیم به خاطر اینکه هر دو یقین دارند که خدا به یک شکل انسان در آمد و اجازه داد تا به خاطر گناهان ما به صلیب کشیده بشود. کشورها ریشه در افسانه‌های مشترک ملی دارند،دو نفر سرباز که هیچ آشنایی قبلی با هم ندارند ممکن است جان خود را برای هم به خطر بیندازند چون هر دو به وجود ملت صربستان سرزمین صربستان و پرچم صربستان باور دارند.نظام‌های قضایی ریشه در افسانه‌های مشترک حقوقی دارند دو نفر وکیل که تا به حال هم را ندیده اند می‌توانند هم و غمشان را بگذارند بروی هم تا از یک غریبه‌ دفاع کنند چون که به وجود قانون عدالت حقوق بشر و در ضمن حق‌الزحمه‌ اش اعتقاد دارند.

با وجود اینکه هیچ کدام از این چیزها خارج از داستان‌هایی که مردم می‌سازند و برای هم تعریف می‌کنندوجود ندارند خارج از تخیل مشترک انسان خبری از خدایان کشورها پول حقوق بشر قانون و عدالت نیست ما خیلی راحت می‌توانیم درک کنیم که انسان‌های اولیه برای محکم کردن نظام اجتماعیشان به ارواح و اشباح اعتقاد داشتند و هر بار که ماه کامل می‌شد دور آتش جمع می‌شدند و باهم میزدن و می‌رقصیدند ولی حواسمان نیست که موسسات امروزی هم دقیقا بروی همین اساس عمل می‌کنند؛ مثلا امروز روز در دنیای غول‌های تجاری مدیرا های رده‌بالا و وکلای تجاری جادوگرهای قهاری به حساب می آیند تنها فرق اساسیشان با معنای قبیله این است که این وکلا داستانای خیلی عجیب تری را تعریف می‌کنند.

یک مثالخیلی خوب اینجا همین ماجرای اسطوره‌ی پژو است. امروز شما می‌توانید از پاریس تا ملبورن یک علامتی را روی اتومبیل‌ها کامیون‌ها و موتورسیکلت‌ها ببینید شباهتی هم به آن مجسمه‌ی عاجی که با سر شیر و بدن انسان در آلمان پیدا شده بود دارد این علامت زینت دهنده‌ی ماشین‌های ساخت پژو که همان همه می‌دانیم از قدیمی‌ترین و بزرگترین سازنده‌های خودرو در اروپا است.

پژو کار خودش را به عنوان یک کار و بار کوچک خانوادگی در روستای وولنتینی شروع می‌کند که همه اش سیصد کیلومتر با آن غاری که مجسمه‌ی آچ رویش پیدا شده است فاصله ( خب الان شاید بعضیا بگویند که آن در آلمان است در فرانسه چه ربطی دارد.من در نقشه که این دوتا جا را که می‌دیدم همه بغل مرز همین فرانسه،آلمان،اتریش،سوییس،لیختن‌اشتاین همه در شعاع حدود سیصد کیلومتری از قرن ) طبق آمار سال دوهزار و شانزده این شرکت حدودا صد و هفتاد هزار نفر کارمند در کل دنیا داشته است که بیشترشان اصلا همدیگر را نمی‌شناسند.

اما همین غریبه‌ها با همکاری هم در سال دو هزار و هشت بیشتر از یک و نیم میلیون ماشین ساختند که ارزششان به حدود پنجاه و پنج میلیون یورو می‌رسد. حالا ما چگونه وجود این شرکت را درک کنیم این همه ماشین ساخت پژو در خیابان ها است ولی اینها هیچکدام خود شرکت نیستند چون اگر امروز همه‌ی این ماشینا را اوراق کنیم شرکت از بین نمیرود و فردا دوباره ماشین نو تولید می‌کند و میده به بازار این شرکت کلی کارخانه تجهیزات نمایشگاه مکانیک حسابدار و منشی دارد ولی همه‌ی اینا با هم آشنا نیستند چون یک بلای طبیعی می‌تواند همه چیز را نابود کند و تک تک کارمند بکشد ولی باز هم شرکت پژو می‌تواند اعتبار جمع کند.

نیروی جدید استخدام کند و کارخانه بسازد و ماشین آلات جدید بخرد، پژو تعداد زیادی مدیر و سهام‌دار دارد که همه‌ی مدیرها میشود اخراج کرد و همه‌ی سهامش را هم میشود فروخت ولی بازهم شرکت از بین نمیرود این به معنی فنا ناپذیری و ابدی بودن شرکت نیست.اگر قاضی حکم به انحلال شرکت بدهد کارخونه‌ها سرپا می‌ماند و همه‌ی کارمندانش به زندگیشان ادامه میدهد ولی شرکت در یک لحظه محو میشود خلاصه‌ش با اینکه شرکت پژو هیچ وابستگی به دنیای مادی ندارد آیا میشود که واقعا وجود دارد پژو در واقع تصویری در تخیل جمعی ما است.

این شرکت یک شخصیت حقوقی که چون جسم مادی ندارد نمیشود به کسی نشان داد ولی ماهیت حقوقی دارد و مثل من و در تابع قوانین کشورهایی که در آن فعالیت می‌کنند لا صاحب و کارکنانش می‌تواند حساب بانکی باز کند، ملک بخرد، مالیات بدهد، از آن شکایت بشود و تحت پیگرد قانونی قرار بگیرد پژو در دسته ‌یک با مسئولیت محدود یا ال‌ال‌سی قرار می‌گیرد و ایده‌ای که پشت تشکیل این شرکت‌ها خوابیده است یکی از خلاقانه‌ترین ابتکارات بشر ما است.

هزاران سال بدون این زندگی کرده بودیم و در بیشتر تاریخ ثبت شده اموال و دارایی‌ها مال انسان‌هایی از گوشت و خون بوده است که بر روی دو پا راه می‌رفتند و مغز بزرگی داشتند غیر اگر کسی در فرانسه قرن نوزدهم یک کارگاه در شبکه سازی راه می انداختند خود آن فرد می‌شد شرکت اگه درشکه‌ای فروخته شده بعد از یه هفته خراب می‌شد مشتری از شخص شکایت می‌کرد اگه شرکت ورشکسته می‌شود صاحب کارگاه باید خانه و زمین و گاو و گوسفند اش را فروخت تا بدهی‌اش را پس بدهد و اگر نمی‌تونستید می رفتند زندان یا باید برای طلبکاریشان کار می‌کرد بدون هیچ محدودیت.

تمام مسئولیت تولیدات آن کارگاه با خود شخص بود اگر در هم آن موقع زندگی می‌کردند شاید به این راحتی ها به فکر راه انداختن شرکت نمی‌افتادند و خب این وضعیت قانونی کارآفرین را دلسرد می‌کرد و ارزش بدبخت کردن خانواده‌هاشون را نداشت،همین شد که مردم همه با هم شروع کردن به تصور وجود شرکت‌های با مسئولیت محدود که مستقل از بنیانگذاران سهام‌داران مدیران شرکتب و در چندین سده‌ی گذشته آنگونه که شرکت‌ها بازیکن های اصلی در حوزه‌ی اقتصاد بودن و ما آنقدر به وجودشان عادت کردیم که یادمان رفته است اینها فقط در آن موجود است.

خانواده‌ی پژو یک کارگاه فلزکاری در فرانسه داشتند که در آن فن و اره و دوچرخه درست می‌کردند این کارگاه میرسد به پسرشان آرمنتو که آن هم تصمیم میگیرد تا بزند در کار اتومبیل به همین منظور سال هزار و هشتصد و نود و شش یک شرکت با مسئولیت محدود ثبت می‌کند و اسم خودش را میگذارد بروی شرکت.

خب حالا این شرکت مستقل از آقای پژو بود بنابراین اگر یکی از ماشین‌های ساخت پژو خراب می‌شد مشتری می‌توانست از شرکت شکایت کند ولی نه از آقایی اگر شرکت میلیون‌ها فرانک وام می‌گرفت و بعد ورشکسته می‌شد آقای پژو یک قران هم به کسی بدهکار نبود چون که وام ر به شرکت دادن به این هوموساپینس که بهش میگیم آقای پژو آمنتال هزار و نهصد و پونزده می‌میرد ولی شرکت پژو هنوز سر و مور و گنده به کارش دارد ادامه میدهد.

اینجاست که آقای پژو چطور توانست شرکت پژو را خلق بکند خب تقریبا همانطور که راهبه و ساحرا در طول تاریخ خدایان و شیاطین را خلق کردند و همانطور که هزاران کشیش فرانسوی هر یکشنبه در کلیسا بدن مسیح را خلق می‌کنند، ماجرا حول این میگردد که یک داستانی است و به مردم قانع کنید تا باور کنیم در مورد کشیش‌های فرانسوی ماجرای اصلی روایت کلیسای کاتولیک از زندگی و مرگ مسیح طبق این داستان اگر که روحانی کاتولیک پوشیده است در رده‌های مقدس به صورت رسمی کلمات مشخصی را در زمان ادا بکند آن نان و شراب معمولی به گوشت و خون خدا تبدیل میشود.

یعنی کشیش پلاتین میگوید این جسم مناست اسکورپیون تبدیل میشود به گوشت بدن مسیح وقتی که میلیون‌ها فرانسوی کاتولیک معتقد می‌بیننک که کشیشان مراسم را درست اجرا کرده اند و رفتار می‌کنند که انگار خدا واقعا در آن نان و شراب مقدس وجود دارد در مورد شرکت پژو ماجرای اصلی مفاد قانونی فرانسه است که توسط مجلس فرانسه تنظیم شده است.طبق نظر قانون‌گذاری فرانسوی اگر یک وکیل تمام آداب و مراسم را درست به جا بیارورد همه‌ی جملات جادویی و تعهدات را بروی یک تیک کاغذ شیک و مجلسی بنویسد و امضای قشنگش را زیر آن برگه بیندازد آنوقت چه می شود؟ یک آدم جدید ظاهر میشود، آقای پژو هم سال هزار و هشتصد و نود و شش به یک وکیل پول داد تا همه‌ی این مناسک مقدس را بجا بیاورد تا میلیون‌ها فرانسوی دوپا جوری برخورد کنند که انگار شرکت پژو حقیقتا وجود دارد.

تعریف کردن داستان‌های تاثیرگذار کار ساده‌ای نیست البته حیف نیست بلکه تدر مجاب کردن بقیه به باورشان بیشتر تاریخ حول این سوال می‌گردد که چطگونه است که مردم را قانع کرد تا داستان خدایان کشورها و شرکت‌ها را باور کنند چون با باور کردن این داستان‌ها سیفی‌زاده فوق‌العاده‌ای پیدا می‌کنند و آن وقت که میلیون‌ها نفر غریبه برای رسیدن به یک هدف مشترک با هم یکی میشوند به این فکرمی کنند که اگه قرار بود ما فقط در مورد چیزهای واقعی مثل رودخانه و درخت و شیر صحبت کنیم چقدر از مشکل را می‌توانستیم کشورها مساجد و کلیساها و سیستم‌های قضایی را بسازیم در طول سالیان مردم شبکه‌ی فوق‌العاده پیچیده‌ای از داستان‌ها را به هم بافتند.

در آن شبکه قصه‌هایی مثل پژو نه تنها وجود دارند بلکه قدرت زیادی هم به دست آوردن اند.به چیزهایی که مردم از طریق این شبکه از داستان‌های ساختنی جوامع علمی میگویند قصه ساختارهای اجتماعی یا واقعیت‌های خیالی یک واقعیت خیالی یک دروغ نیست،دروغ آن است که داد بزنند گرگ آمد گله را برد ولی خبری از گرگ نباشد، دروغ گفتن کار خاصی هم نیست چون میمون ها هم میتوانند دروغ بگویند مثلا دیده شده که یک میمون داد زده است که مواظب باشید یک شیر دارد می آید تا رفیقش که یک موز پیدا کرده است فرار کند و این بیاید موز رفیقش را بردارد ببرهد.

برخلاف دروغ واقعیت خیالی چیزی است که همه باور دارند و تا وقتی که این باور عمومی باقی بماند واقعیت خیالی دنیای واقعی را تحت تاثیر قرار میدهد بعضی جادوگرها شیباد هستند ولی بیشترشان واقعا به وجود خدایان و شیاطین اعتقاد دارند بیشتر میلیونرها هم به وجود پول و شرکت‌ها اعتقاد دارند بیشتر فعالین حقوق بشر همه به وجود حقوق بشر اعتقاد دارند.

سال دوهزار و یازده وقتی که سازمان ملل از لیبی خواست به حقوق بشر شهروندان احترام بگزارد کسی دروغ نمی‌گفت با وجود اینکه سازمان ملل لیبی و حقوق بشر تولیدات ذهن خیال‌پرداز ما هستند از زمان انقلاب شناختی ماسپیان زا در یک واقعیت دوگانه زندگی می‌کنیم از یک طرف رودخانه و درخت و شیر را داریم که واقعیت عینی هستند و از طرف دیگر واقعیت تخیلی خدایان کشورها و شرکت‌ها را داریم هر چی که زمان گذشت واقعیت خیالی ما قدرت بیشتری گرفت تا جایی که نجات رودخونه‌ها درختها و شیرها بسته به لطف موجودات خیالی مثل خدایان،کشورها و شرکت‌ها دارد.