سلام به کتاب جیبی خیلی خوش امدید،من مهدی بهمنی هستم و با پادکست کتاب جیبی هر جمعه برای شما خلاصه کتاب تعریف می‌کنیم لطفا با ما همراه باشید.

اولین بار یک سخنران انگیزشی ایرانی در یک سمیناری که به اسم سمینار موفقیت بود این را گفته بود و من اولین بار این را از آن شنیدم.نه اینکه خودم البته در آن همایش باشم،اما بعدا در ماشینم که می‌رفتم سر کار برمی‌گشتم این را شنیدم از آن که گفت: یکی از کلیدهای طلایی موفقیت یا یکی از اصول موفقیت که حالا ایشون می‌گفت یازده تا اصلی از ده تا کلید طلایی دارد.

ایشون گفت: یکی از  آن ها این است که شما هدف داشته باشید و هدف‌هاتان را بنویسید البته گفت: که پنج تا از هدفتان بنویسید.اولین بار بود که من این را می شنیدم که باید هدف داشته باشیم و باید این هدف‌ها را بنویسیم تا بتوانیم موفق بشویم،بعد از آن شروع کردم به مطالعه‌ی بیشتر کتاب‌های مختلف تا اینکه با یک کتابی آشنا شدم که این دقیقا همان بود که آن آقا می‌گفت اسم کتابم این بود بنویس تا اتفاق بیفتد نوشته‌ی خانم دکتر هنری آنکلس دقیقا همان کتابی بود که من دنبال آن بودم و می‌خواستم و آن چیز هایی که دنبالش بودم در این کتاب پیدا کردم اما قبل از اینکه وارد این کتاب بشوم می‌خواهم یک کتاب دیگه هم از آن نام ببرم که شاید بشود یک وقت دیگه به آن پرداخت.آن کتاب به اهداف زندگی آقای برایان تریسی است.

کتاب اهداف زندگی آقای برایان تریسی

چرا اسم این کتاب را آوردم؟ چون آن آقا در آن همایش یک آماری داده بود که این آمار را در این کتاب اهداف زندگی براینتری پیدا کردم. آن آمار چی بود آن آمار این بود که یک دانشمندی به نام مارک کورماک کتابی نوشته بود به نام آنچه که در کالج بازرگانی هاروارد به شما آموزش نمیدهند. یک تحقیقی انجام داد بود در دانشگاه هاروارد بین سال‌های هزار و نهصد و هفتاد و نه تا هشتاد و نه یعنی ده سال در سال هفتاد و نه آمدند و فارغ‌التحصیل های کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی هاروار سوال کرده بود که آیا هدف مشخص و مکتوبی دارند برای آینده‌شان و برنامه‌ای متناسب با آن یا ندارند؟

معلوم شد که سه درصد این دانشجوهای هاروارد دانشجوهای مقطع ارشد مدیریت بازرگانی،سه درصدشان هدف دارند مشخص است و می‌نویسند،هدفشان مکتوب است و سیزده درصد هدف دارند،مشخص است اما نمی‌نویسند، هشتاد و چهار درصدشان هدف ندارند نه می‌نویسند. ده سال بعد دوباره رفتن سراغ آنها خب دیگه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند و رفتند در کسب و کار و جامعه و اشتغال و ازدواج و امثال اینها.

حالا می‌خواهند ببینند پیشرفت شان، موفقیتشان چقدر بوده است. آمار خیلی جالب است می‌گوید که در سال هشتاد و نه وقتی رفتند سراغشان فهمیدند که همین دانش‌آموزان آن سیزده درصدی که هدف داشتند اما هدفهاشان را نمی‌نوشتند متوسط دو برابر آن هشتاد و چهار درصدی که اصلا هدف نداشتند اینها درآمد دارند اما نکته‌ی جالب توجه این است که متوجه شدند آن سه درصدی که هدف داشتند و می‌نوشتند ده برابر تمام آن نود و هفت درصد درآمد دارند. از این نتیجه میشود فهمید که داشتن هدف چقدر مهم است و اینکه هدفمان را بنویسیم چقدر مهم است.

موضوع کتاب بنویسد تا اتفاق بیفتد چیست و چه تاثیری در انسان دارد؟

برای همین من رفتم سراغ این کتاب «بنویسد تا اتفاق بیفتد» اصلا موضوعش برای من جذاب بود و وقتی سفارش دادم و برایم آوردند شاید تا به حال بار سومین و چهارمین بار باشد که من این کتاب را می‌خوانم و مرور می‌کنم.چون واقعا جزوء آن کتاباهایی است که تزئینی برای در کتابخانه اتاق نیست.

واقعا کتابی است که باید دم دست باشد و اصلا آدم دلش نمی آید این را هدیه بدهد به کسی چون نمیشود از دست داد و دائما باید به آن مراجعه کرد. این خانم هنری کلاسر اصلا می آید می گوید که چه اتفاقی افتاد که من این کتاب را نوشتم فکر نوشتن این کتاب اصلا چگونه به ذهنم خطور کرد.

میگوید یک روز در خانه بودم پسرم دوازده ساله ام پیتر یک تیکه کاغذ دستش بود و آمد سراغم و دیدم خیلی با تعجب دارد به من نگاه می‌کند و می‌خواهد یک چیزی را به من بگوید، گفتم چی شده است پسرم؟ گفت که مامان داشتم اتاقم را تمیز می‌کردم یک لیستی که دو سال پیش نوشته بودم را پیدا کردم حالا حساب کنید ببینید یک لیستی که دو سال پیش بچه دوازده ساله نوشته است و الان پیدایش کرده است.

حالا تعجب خوشحالی برای چی است؟ میگوید نمی‌دانم ولی نمی‌دانم چگونه ولی واقعا تمام چیزهایی که در لیست نوشته بودم ام به حقیقت تبدیل شده است و اتفاق افتاده است و من اصلا یادم نیست که این ها را نوشته بودم.

چگونه ایده خلق کتاب بنویسد تا اتفاق بیفتد شکل گرفت؟

خانم هنری کلاسر ایده‌ی اصلی نوشتن این کتاب و اینکه فکر نوشتن این کتاب به ذهن من بخورد از همانجا شروع شد،فهمیدم این نوشتن بالاخره کار خودش را می‌کند و این نوشتن بالاخره اتفاق می افتد بعد میگوید تجربه‌ای که پسرم پیتر پیدا کرده بود برای خود من در زندگیم اتفاق افتاد، می گوید: یک هفته‌ی خیلی پرهیجان و پر خاطره برایم اتفاق افتاد به طوری که آن چیزی که نوشته بودم به وقوع پیوست کتاب را در رتبه‌ی نیویورک برده بودند.

باعث شد این‌ها را بفروشم و امضا کنم پشت صحنه‌ی اپرای متروپلیت ببینم  و از طرف رادیو با من مصاحبه بگیرند آن هم در برنامه ای که میلیون‌ها شنونده دارد و معجزه‌آسا متوجه شدم تمام چیزاهایی که من نوشته بودم هفته‌ی قبل اصلا یادم رفته بود که این ها را نوشته ام اتفاق افتاده است.

مغز کتاب نویسنده این که فقط دست به قلم شوید و شروع کنید به نوشتن هر چیزی که  دلتنگتان می‌خواهد را بنویسید.یک فهرستی تهیه کنید و اهدافی که دوستش دارید و به آن علاقه دارید از صمیم قلبتان بنویسید هرچند تا که دلتان میخواهد بنویسید.فهرست طولانی بشود اصلا مهم نیست.یک مثالی می آورد نویسنده میگوید از آقای لوهرست مشهور فوتبال که در سال هزار و نهصد و شصت و شش بوده است تجربه‌ای که از آن نقل می‌کند میگوید که پشت میز نهارخوری این آقای لوهرست شروع می‌کند آرزوهاش را می‌نویسد که البته درستش هدف‌هایش است چون ما هیچ وقت به آرزوهامون به قول آقای دکتر هلاکویی نمی‌رسیم ما به هدف اون می‌رسیم هیچکس تا حالا به آرزوهایش نرسیده است.

حالا شروع می‌کند صد و بیست و هفت آرزو و یا هدفش را شروع می‌کند به نوشتن که آنها جزء هدف‌های خیلی مشکل و سخت و محال و شاید به نوعی از نگاه ما بود و بیست و هشت سالگی صد و بیست و هفت تا آرزو یا هدف می‌نویسد که درستش هدف است.

وضعیت زندگی خانم در هنگام نگارش این کتاب چگونه بود؟

در چه موقعیتی؟ در موقعیتی که شغل ندارد، حساب بانکی صفر است، همسرش فرزند سومشون که هشت ماه است حامله‌س و همسرش کتاب جادوی فکر بزرگ دیوید ریورز را به آن هدیه داده است تا شاید روحیه‌ی این مربی فوتبال یک قدری بهتر بشود. حالا بعد از اینکه این صد و بیست و هفت هدف نوشته است که یه سری از آنها این است که الان برایتان میگویم: مثلا شام خوردن در کاخ سفید،شرکت در برنامه‌ی تلویزیونی شو ویژه‌ی امشب،ملاقات با پاپ اعظم،رسیدن به مقام سر مربیگری در نوتردام یا بردن کاپ قهرمانی ملی یا کسب مقام بهترین مربی سال یا فرود آمدن روی یک ناو هواپیمابر البته بگویم و،و پریدن از سوراخ یک هواپیما و سقوط آزاد.

لوهرست به هشتاد و یک مورد صد و بیست و هفت مورد رویا هدف خودش دست پیدا کرد.چرا ؟چون فقط آنها را نوشته بود نویسنده می‌خواهد بگوید چون این اهدافش را نوشته بود به آن دست پیدا کرد. البته معلوم است که دیگر خوب تلاشش را کرده بود کار و تمرین و اینها که سر جای خودش اما بالاخره نوشته بود.

بنابراین میگوید هر آرزویی ولو صورت خیلی سخت و مشکل به نظر شما میرسد را می‌توانید بنویسید. مثلا این که از کوه کلیمانجارو برید بالا یک بیمارستان یک دانشگاهی را که دوست دارید وقف کنید، ببخشید،یک اپرا اجرا کنید یا یه نت برای اپرا بنویسید، یک یتیم خانه درست کنید یا اینکه امثال اینها دارویی برای بیماری لاعلاج اختراع کنید یک اختراع ثبت کنید،در برنامه‌ی تلویزیونی ظاهر بشوید یا هر کار دیگری که دلتان می‌خواهد. میگوید شما می‌توانید یادداشتی بنویسید و فهرست کنید لیست کنید و بدانید که قطعا به آن می‌رسید.

حالا یک سوال این که از کجا بدانیم به این هدف‌ها می‌رسیم.جواب نویسنده این است که خب دور و بر ما پر از نشانه‌های مختلف است که میشود فهمید آیا من می‌توانم به آرزوهایم یا درست‌تر به اهدافم برسم یا نه؟ بعد نویسنده یک مثالی می آورد از دخترش امیلی میگوید که دخترم امیلی دنبال یک تخت خواب بود برای دوستش میگوید وقتی داشت دور دریاچه گرین می‌دوید یک دفعه یه جوان چهارده ساله یک نوجوان چهارده ساله داشت اسکیت بازی می‌کرد،یک تابلو جلو عقب خود انداخته آویزان کرده بود که روی آن یک جمله نوشته شده بود: تخت خواب سلطنتی یک نفر رایگان دنبالم بیاید خب معلوم شد که این بعدا که این تخت خواب مال مادربزرگ نوجوان بوده خانه اش را عوض کرده است و قصد دارد که این تخت خواب را به یک نفر هست با همراه تشک به یک نفر هدیه بدهد.

ویژگی های خارق العاده ای که تمرکز به انسان می دهد

حتی یک دلاور همراه این تخته هست.این دید دقیقا همون چیزی است که امیلی دید دقیقا همون چیزی است که برای دوستش می‌خواهد که فضای خالی آپارتمان دانشجویی را پر کند. ایملی را فقط به کار گرفت،تمرکز کرد دقت کرد به اطرافش دید وقتی با دقت آدم به اطرافش نگاه کند می‌تواند تخت خوابی که دوستش دنبالش هست را هم رایگان به دست بیاورد.نویسنده از همین میگوید که این میتواند یک نشانه باشد بعد از اینکه شما هدفتان را مشخص کردید و نوشتید فقط کافی است یک نگاهی به اطرافتان بیندازید.

نویسنده میگوید ما در مغزمان یک دستگاه فعال سازی شبکه‌ای داریم که این در ریشه‌ی مغز حدود یک انگشت کوچیک اندازه اش است،گروهی از سلول‌ها آنجا کار می‌کنند و طبقه‌بندی شده اند و رمز گذاری می‌کنند.

اطلاعات را یعنی یک نوع مرکز فرماندهی مغز محسوب میشود که به آن میگویند آر ای اس این آرایزا که ضروری هست و به بخش فعال مغز می‌فرستد، اطلاعات غیر ضروری می‌فرستد به بخش ناخودآگاه مغز در مورد نوشتن اتفاقی که میوفتد این است که هنگامی که شما چیزی را می‌نویسید یعنی به آن تمرکز می‌کنید به آن فکر می‌کنید،می‌نویسید این دستگاه فعال سازی شبکه‌ای می آید مثل یک فیلتر در مغز عمل می‌کند،می آید از آن فیلترهایی که فعالیت شبکه‌ای  دارد رد می‌شود و می آید هر چیزی که با این هدف نوشته شده مطابقت دارد را در مغزش را با آن تطابق و همگرایی ایجاد می‌کند.

یعنی چی؟ مثالی که نویسنده میزند این است که میگوید که شما هیچ وقت موتور هوندا نداشته اید حالا یک هوندا آبی خریدید هر جا که چشمتون می افتد هوندا آبی می‌بینید خودتانم تعجب میکنید این همه مورد آبی کجا بوده است تا حالا؟ اما حقیقت این است که آنها قبلا بوده اند ولی شما توجه نکرده بودید.

ایشان میگوید: وقتی یک هدف را بر روی کاغذ می آورید درست مثل این است که هوندا خرید.فیلتری در ذهن شما نصب می‌شود که باعث میشود که ذهن شما نسبت به آن موضوع هوشیار عمل کند دستگاه فعال‌ساز شبکه‌ای مغز شما و ذهن شما به کار بیوفتد پیامی را به غشای داخلی مغزتان ارسال میکند و آن هم  عکس‌العمل نشان بدهد و به شما بگوید که حواستان باشد وقتی هدفی را می‌نویسید مغز از پا نمیشیند تا شما را به خواسته اش برساند.

این نکته‌ی که مهم است این درست است مثل همان خریدن موتور آبی.یک نمونه دیگری که نویسنده از آدمای موفق که هدفهاشون نوشتن و بهش رسیدن مثال میاورد جیم کری را مثال می آورد هنرپیشه‌ی مشهور دوران خودش که میگوید یک روزی به هالیودی ورز میرود و برای خودش یه چک ده میلیون دلاری می‌نویسد بعد می‌نویسد که به خاطر خدمات ارایه شده.

چگونه برای زمان خود ارزش قائل باشیم؟

یعنی یک چک به اسم خودش با مبلغ ده میلیون دلار به خاطر خدمات ارایه شده سال‌های سال میگذرد و اینطرف و اونطرف میرود برای رسیدن به آن هدف تلاش می‌کند و آن هدفی که در واقع برای خودش حتی آنقدر مطمئن است که برای خودش یک چک می‌نویسد که ده میلیون دلار هست یعنی من به درآمد این چنینی دست پیدا خواهم کرد. بعدا میشود یکی از پردرآمدترین های هالیوود، بیشترین دستمزدها را دریافت میکند که مثلا در یکی از فیلم‌هایش بیست میلیون دلار به عنوان دستمزد دریافت می‌کند یا همان خدمات ارایه شده که خودش می‌گفت وقتی که پدر کری از دنیا میرود یه کار نمادین انجام میدهد می آید و چک رویایی خودش را در جیب کت پدرش میگذارد و پدر را دفن میکنند.

یا به عنوان مثال نویسنده ‌استدر آدامز مثال می آورد که کتاب طنز دیلبرت نوشته است آن هم جزء از آن کسایی است دائما آنچه که در رویاهایم و آرزوهایم و یا درست‌تر بگویم هدف‌های خودش را می‌نویسد. خب اول یک کارگر خیلی ساده‌ی غیر ماهر در اتاقکی بوده است، در شرکتی در آمریکا کار در حال کار بوده است ولی دائما بروی میزش یک چیزهایی می‌نوشت و نقاشی‌هایی می‌کرد و روزی پانزده بار این جمله را می‌نوشت.

من روزی بزرگترین نقاش کارتونی در تمام اتحادیه کارتون‌سازان خواهم شد. شکست می‌خورد و بلند میشه،شکست می‌خورد و بلند می شود و در نهایت از طرف اتحادیه باهاش قرارداد می‌بندند و اونجاست که تصمیم می‌گیرد این عبارت از این به بعد برای خودش به عنوان یک هدف بنویسد من بهترین کارتون ساز دنیا خواهم شد و بعدا دیلبرت در دو هزار روزنامه در سراسر دنیا چاپ میشود.

کتاب طنز استدر آدامز چیست و چه ویژگی هایی دارد؟

این کتاب دیلبرت در سایت های اینترنتی بیش از روزانه صد هزار بیننده پیدا می‌کند و اولین کتابش به نام اصول دیلبرت هم بیش از یک میلیون و سیصد هزار نسخه به فروش میرود و حتی محصولات متنوعی هم از شخصیت های دیلبرت که از شخصیت‌های دیلونماتیو،فنجان‌های قهوه و تقویمی رومیزی آن همه جا به چشم می‌خورد حتی یک برنامه هفتگی نمایشی هم به همین تلویزیون پخش میشود.حالا این آقای آدامز رویاهایش تحقق پیدا کرده است و الان دارد این و هر روز برای خودش می‌نویسد در زمان خودش که من حتما جایزه پلیسه را می‌برم.

یک نکته‌ای هم که خانم هنری کلاوسر توجه می‌ کند این است که حتما بعد از اینکه هدفتان را نوشتید تاریخ بزنید،حتما تاریخ بزنید برای اینکه بدانید چه زمانی این را نوشتید و بعد از چه زمانی این هدف شما به تحقق رسیده است برای اینکه بدانید چه مدت زمانی طول کشیده است شما به هدف‌هاتان برسید که این میتواند در ایجاد انگیزه برای شما خیلی موثر باشد.

خانم دکتر کلاسر اگر یک تاریخچه‌ای بیوگرافی ازش بخوامم بگویم رزومه‌ای ازش را ارایه بکنیم این است که مدرک دکترای ارتباط انگلیسی دارد، در دانشگاه‌های نیویورک لس آنجلس اتلستنا آلبرت تدریس کرده است،اولین کتابش به نام نوشتن در هر دو طرف که جزو کتاب‌هایی است که به مسائل مشکلات تنبلی و اضطراب می‌پردازد و نویسندگی می‌پردازد یاد میدهد به ما چگونه بتوانیم مطلبی را بنویسیم و بعد ویرایشش بکنیم و فرق نوشتن و ویرایش را بدانیم.

مهمترین چیز نوشتن است و بعد به فکر ویرایش می افتیم نه اینکه بنویسیم خط بزنیما خط زدن مهم نیست حتی خط نزنید خط رویش بکشید که بدانید قبلا چه چیزی نوشته اید یعنی همان چیزی که اول نوشتید مهم است که توصیه می‌کنم این کتاب را هم اگر می‌توانید حتما بگیرید و بخوانید خانم کلاوسر کارگاه‌های آموزشی زیادی در شرکت‌های مختلف و سراسر دنیا اجرا کرده است.

سخنرانی‌های زیادی در موسسه‌های ملی مختلف برگزار کرده در موضوعات مختلف دیگری هم دارد به نام قلبت را بروی کاغذ بیاور که این کتاب جزوء کتاب‌هایی است که در مورد شیوه‌های روان‌نویسی را به ما یاد میدهد که به قول بعضیا این شیوه‌های نویسندگی روان‌نویسی بلکه شیوه‌های درواقع زندگی کردن برای ماست، قلبت را بروی کاغذ بیاورد به هر حال تمام تمرکز و توجه نویسنده به مسئله به روی کاغذ آوردن اندیشه و فکر و میگه شما دایما چیزی که به ذهنتون میرسد را بنویسید یادداشت کنید تا تمرکز مغز شما بر روی آن نوشته‌ها قرار بگیرد و بتوانید به آن چه که مغز بدین وسیله تمرکز پیدا می‌کند دست پیدا بکنید.